گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد دوم
.


پسر دويم مرحوم حاجي غلامحسين تاجر: حاجي بابا صاحب تاجر بوشهري است. در مبادي زندگاني از بوشهر شد رحال نموده، براي تجارت در شهر كلكته رحل اقامت انداخت و به اندك زماني صاحب اموال تجارتي و ضياع و عقاري لايق گشته، مدت سي و چهار سال توقف كرده، عود به بوشهر نمود و در سال 1300 در بندر بوشهر وفات يافت.
و نبيره‌اش حاجي محمد مهدي ملك التجار در سال 1277 در شهر كلكته هندوستان متولد گشته، در كنف حمايت جد ماجد خود تربيت يافته، در خدمت او، وارد بوشهر گرديد و در سال 1301 به لقب ملك التجاري كه ارثيه دو نفر عم ماجد خود بود، سرافراز گرديد.
پسر سيم مرحوم حاجي غلامحسين تاجر كازروني آقا محمد علي ملك التجار بوشهري است.
بعد از وفات برادر ماجد خود حاجي عبد المحمد ملك التجار، به ارث و استحقاق به لقب جليل ملك التجاري سرافراز گرديد و كار تجارتش به جائي رسيد كه در ميانه زمره تجار ايران، از وفور مال التجاره، اگر شخص اول نبود، لا محاله در شماره شخص دويم محسوب بود و در سال 1295 در بندر بوشهر وفات يافت.
پسر دويم حاجي علي اكبر تاجر كازروني است: حاجي محمد شفيع تاجر كازروني. سالها در بندر بوشهر توطن داشت و در تجارت مشهور آفاق گرديد و او را دو نفر پسر است:
حاجي علي اكبر تاجر و حاجي ابو القاسم تاجر بوشهري به راست روي و راستگوئي و راستكرداري و امانتداري، معروف و مشهور گشته، مرجع رجوعات كليه تجارتي بلاد قريبه و بعيده و جهازات دول خارجه و داخله شده‌اند. و ببايد دانست كه نواحي دشتستان در قديم، هر ناحيه‌اي بلوكي بود و مدتهاست همه را يكجا كرده، آنها را دشتستان گفته، توابع بندر بوشهر قرار داده‌اند و بنابراين يك يك آن نواحي را به ترتيب حروف نوشته، نسبت قصبه هر ناحيه را به شيراز و بندر بوشهر و نسبت دهات آن ناحيه را به آن قصبه نويسم تا جستن نام هر ناحيه و هر ده، از ناحيه آسان گردد و باللّه التوفيق:
ناحيه انگالي دشتستان «1»: شمالي بوشهر است، درازي آن از «سرمل» تا «هفت جوش» 9 فرسخ كمتر، پهناي آن از «جيمه» تا «هفت جوش» فرسخي.
محدود است از جانب مشرق به ناحيه برازجان و از شمال و مغرب به ناحيه شبانكاره و رود حله و از طرف جنوب به درياي فارس و كلانتر و ضابط اين ناحيه حسين قلي خان انگالي و قصبه آن «هفت جوش» است. نزديك به 6 فرسخ از بوشهر و 39 فرسخ از شيراز دور افتاده و
______________________________
(1). ر ك: جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
ص: 1324
اين ناحيه مشتمل است بر 10 ده آباد «1»:
جيمه: يك فرسخ مشرقي «هفت جوش» است.
حيدري: به مسافت كمي مغربي «هفت جوش» است.
سرمل: سه فرسخ جنوبي «هفت جوش» است.
سهيلي: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق «هفت جوش» است.
قلعه سوخته: يك فرسخ و نيم مغربي «هفت جوش» است.
كره‌بند: يك فرسخ بيشتر مغربي «هفت جوش» است. فارسنامه ناصري ج‌2 1324 [29] - بلوك دشتستان ..... ص : 1319
مد شاهي: ربع فرسخ مغربي «هفت جوش» است.
نو كارگزي: دو فرسخ جنوب «هفت جوش» است.
نو كارمخي «2»: دو فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «هفت جوش» است.
هفت جوش: همان قصبه انگالي است.
ناحيه اهرم «3»: مشرقي بندر بوشهر است، درازي آن از «كشي خاويز» تا «محمود آباد» نزديك به 6 فرسخ، پهناي آن به فرسخي نرسد. محدود است از جانب مشرق به نواحي دشتي و از طرف شمال به محال برازجان و از جانب مغرب به ناحيه تنگستان و از جنوب به ناحيه خورموج و ضابط و كلانتر آن ناحيه حيدر خان تنگستاني است و محصول آن گندم و جو ديمي و فاريابي و پنبه و كنجد و نخلستانش نيز، فاريابي است، آب آن از چشمه و قنات است و قصبه آن ناحيه را نيز «اهرم» گويند. نزديك به 42 فرسخ از شيراز و 8 فرسخ از بوشهر، دور افتاده، قريب به 300 درب خانه دارد و اين ناحيه مشتمل است بر 5 ده آباد:
اهرم: همان قصبه اهرم است.
بنيان: چهار فرسخ مشرقي «اهرم» است.
تل گرگوئي: چهار فرسخ بيشتر مشرقي «اهرم» است.
خاويز: نام ناحيه كوچكي است مشتمل بر «بنيان» و «تل گرگوئي» و «كشي» و تمام اين ناحيه كوچك كه فرسخي درازي آن است، بساتين مركبات و نخلستان است و نارنگي خاويز در خوبي مشهور است و باغستان بوشهر، اين ناحيه است، در دامنه شمالي كوه «بيرمي» افتاده و چندين چشمه پر آب گوارا دارد.
كشي: نزديك به پنج فرسخ مشرقي «اهرم» است.
محمودآباد: دو فرسخ شمالي «اهرم» است.
ناحيه برازجان «4»: دشتستان ميانه شمال و مشرق بوشهر است، درازي آن از «رود فارياب» تا قريه «زيارت» 10 فرسخ، پهناي آن از «خشم جت» تا «بويره» 6 فرسخ. محدود است از مشرق به نواحي دشتي و از شمال به ناحيه دالكي و از مغرب به ناحيه شبانكاره و دشتستان و از جانب جنوب به ناحيه
______________________________
(1). در ماخذ فوق الذكر، 12 ده.
(2). (نوكار نخلي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(3). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 206 ببعد.
(4). ر ك: تاريخ و جغرافياي برازجان، ج 1 و 2، و كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 294.
ص: 1325
اهرم و تنگستان، ضابط و كلانتر اين ناحيه پدر بر پدر ميرزا حسين خان برازجاني است و اقوام و عشيره او را سلسله سالم خان برازجاني گويند و قصبه اين ناحيه، نيز «برازجان» است 10 فرسخ از بوشهر و 35 فرسخ از شيراز دور افتاده است و 750 درب خانه دارد و همه از خشت و گل.
و از علماي آن است «1»: جناب كمالات اكتساب، علام فهام، سلاله سادات گرام، حاوي فروع و اصول سيد محمد حسن برازجاني و جناب مستطاب علام فهام، نتيجة الانجاب شيخ نجف برازجاني.
حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك وزير مملكت فارس در سال 1288، كاروانسرائي در پهلوي برازجان ساخته كه نزديك 000/ 40 تومان رواج به خرج او رفته است و مانندش در بسياري عمارت و استحكام بنيان كاروانسرائي در فارس نباشد. و كشت و زراعت ناحيه برازجان، گندم و جو ديمي و نخلستان ديمي و بقولات گاو چاهي است و كاهوي برازجان در بزرگي بنه و نازكي و شيريني، ضرب المثل است و آب خوراك مردمش از چاه است و اين ناحيه مشتمل است بر 19 ده آباد:
احشام جت «2»: دو فرسخ شمالي «برازجان» است.
انارستان: پنج فرسخ مشرقي «برازجان» است.
بارگاهي: فرسخي بيشتر شمالي «برازجان» است.
باغ تاج: پنج فرسخ مشرقي «برازجان» است.
برازجان: همان قصبه برازجان است.
بنار سليماني: دو فرسخ مغربي «برازجان» است.
بنداروز: فرسخي كمتر ميانه جنوب و مشرق «برازجان» است.
تل بهي: يك فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است.
چاه خاني: يك فرسخ بيشتر جنوبي «برازجان» است.
خشاب: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است.
خشم جت: همان «احشام جت» است.
خشوگان: نيم فرسخ ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است.
خوش آب: همان «خشاب» است.
خوش مكان: همان «خشوگان» است.
ده كايد «3»: يك فرسخ مغربي «برازجان» است.
ده نو: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است.
رود فارياب: هشت فرسخ مشرقي «برازجان» است.
زيارت: دو فرسخ مغربي «برازجان» است.
سر كره «4»: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است و هندوانه ديمي «سركوه»
______________________________
(1). ر ك: تاريخ و جغرافياي برازجان، ج 1، ص 135 تا 165.
(2). (احشام حسن)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(3). (ده قايد)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(4). (سرخره)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
ص: 1326
در بزرگي و شيريني و فراواني مشهور است. در اوائل بهار، تخم آن را در ريگستان و رمل كاشته، برويد و سه چهار برگي تا اوائل سنبله بماند پس شاخه كشيده در اواخر سنبله و ميزان و عقرب ثمر دهد، يك هندوانه آن به پنج من به وزن عباسي برسد و هزاران هزار من حمل بوشهر شود.
عيسي وندي: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب «برازجان» است.
گچي دلي: شش فرسخ مشرقي قصبه «برازجان» در «كوه كيسگان» است.
ناحيه تنگستان دشتستان: ميانه جنوب و مشرق بوشهر، درازي آن از «چغادك» تا «خورشهاب» 11 فرسخ، پهناي آن از 2 فرسخ نگذرد. محدود است از جانب مشرق به نواحي اهرم و خورموج و از شمال به نواحي برازجان و از سمت مغرب و جنوب به درياي فارس. كشت كار آن ناحيه، گندم و جو ديمي و نخلستان ديمي و هندوانه فراواني از گاو چاه عمل آورند و هندوانه ديمي مانند هندوانه «سركره» برازجان نيز، عمل بياورند و مردم اين ناحيه، در جنگجوئي و دلاوري ضرب المثل‌اند و ضابط و كلانتر اين ناحيه پدر بر پدر سلسله احمد شاه خان تنگستاني است و در اين زمان حيدر خان و علي خان نوادگان باقر خان تنگستاني، به ضابطي تنگستان و اهرم بالاشتراك برقرارند.
و قصبه اين ناحيه را نيز «تنگستان» گويند. نزديك به 200 درب خانه است، 5 فرسخ از بوشهر و 43 فرسخ از شهر شيراز، دور افتاده است و اهالي دشتستان، مردم ناحيه تنگستان را «تنگسير» گويند و اين ناحيه مشتمل است بر 31 ده آباد «1»:
بارگي «2»: نام ناحيه كوچكي است از تنگستان مشتمل بر قريه «بو الخير» و «خورشهاب» و «عامري» و «عاموئي» و «گاوي».
باشي: چهار فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
باغچه: دو فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
باغك: دو فرسخ مشرقي «تنگستان» است.
بتلي: دو فرسخ ميانه شمال و مشرق «تنگستان» است.
بنه گز: فرسخي بيشتر ميانه مشرق و شمال «تنگستان» است.
بو الخير: نه فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
تل سياه: دو فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «تنگستان» است.
تنگستان: همان قصبه تنگستان است.
چارك: هشت فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
چاوشكي: هفت فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
چاه تلخ: نيم فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
چغادك: دو فرسخ شمال «تنگستان» است.
جهله: هفت فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298: 38 ده.
(2). در متن: (باره‌گي).
ص: 1327
حيدري: نه فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
خورشهاب: ده فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
خياري: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
درازي: هفت فرسخ ميانه شمال و مشرق «تنگستان» است.
دل باز «1»: دو فرسخ و نيم جنوبي «تنگستان» است.
سماعيل احمدي: پنج فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
شوركي «2»: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
عامري: نه فرسخ و نيم جنوبي «تنگستان» است.
عاموئي: هشت فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
علي چنگي: يك فرسخ و نيم شمالي «تنگستان» است.
قباگلكي: دو فرسخ بيشتر مشرق «تنگستان» است.
گاوي «3»: هشت فرسخ [و] نيم جنوبي «تنگستان» است.
گاوينك: دو فرسخ جنوبي «تنگستان» است.
گلكي: دو فرسخ و نيم مشرقي «تنگستان» است.
كلل: هفت فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
گورك: فرسخي شمالي «تنگستان» است.
ميان خره: هشت فرسخ و نيم، ميانه جنوب و مشرق «تنگستان» است.
ناحيه حياط «4» داود دشتستان: شمالي بندر بوشهر، درازي آن ناحيه از «مال محمود» تا «جزيره» 5 فرسخ، پهناي آن از قريه «رود شور» تا «پوزه‌گاه» فرسخي بيشتر، محدود است از جانب جنوب و مشرق به ناحيه شبانكاره دشتستان و از شمال به ناحيه گناوه و از سمت مغرب به درياي فارس.
محصول آن، گندم و جو ديمي و نخلستان است. قصبه اين ناحيه «بندر ريگ» است كه پيش از آبادي بندر بوشهر تاجرنشين درياي فارس بود كه كشتيهاي بزرگ پر از مال التجاره هندوستان را در جزيره خارك كه نزديك به 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق بندر ريگ است خالي نموده، بتدريج با كشتيهاي كوچك وارد بندر ريگ مي‌نمودند و اكنون از رونق تجارتي افتاده است، نزديك به 200 درب خانه دارد، 43 فرسخ از شيراز و 10 فرسخ بيشتر از بوشهر از راه صحرا دور افتاده است. ضابط و كلانتر اين ناحيه خان علي خان حياط داودي است كه شرح حال او در عنوان ناحيه گناوه دشتستان بيايد و توابع بندر ريگ بر اين وجه است «5»:
ارش: فرسخي شمالي «بندر ريگ» است.
بندر ريگ: همان قصبه حياط داود است.
______________________________
(1). (دلوار)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(2). (شوركي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(3). (گاهي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(4). در بعضي متون: (حيات داود)، ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(5). (از 41 ده و 2 جزيره). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
ص: 1328
پوزه‌گاه: دو فرسخ شمالي «بندر ريگ» است.
چاربرج «1»: دو فرسخ بيشتر ميانه شمال و مشرق «بندر ريگ» است.
چار روستا «2»: سه فرسخ ميانه شمال و مشرق «بندر ريگ» است.
جزيره: نام دهي است يك فرسخ جنوبي «بندر ريگ».
رود شور: نام دهي است دو فرسخ ميانه شمال و مشرق «بندر ريگ».
گاو سفيد «3»: [دو]؟ فرسخ بيشتر شمالي «بندر ريگ» است.
مال محمود: چهار فرسخ ميانه مشرق و شمال «بندر ريگ» است.
ناحيه خورموج دشتستان: ميانه جنوب و مشرق بندر بوشهر، درازي آن از قريه «منقل» تا قريه «عربي» سه فرسخ بيشتر، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد. كشت آن گندم و جو ديمي و فاريابي و پنبه و كنجد و تنباكوست و چندين قنات دارد و نخلستان مختصري. ضابط و كلانتر آن تا سال 1250 و اند حاجي ميرزا جعفر خان حقايق نگار خورموجي، كه شرح حال او در ذيل محله سرباغ شيراز گذشت، بود و نسب خود را چنين نگاشته:
ميرزا جعفر خان پسر ميرزا محمد خان خورموجي، پسر ميرزا ابو الحسن خان خورموجي پسر ميرزا محمد بيگ خورموجي پسر ميرزا علي بيگ خورموجي پسر حاجي ميرزا حسين خورموجي پسر حاجي ميرزا علي خورموجي پسر حاجي ميرزا حسين خورموجي است كه تمامي اين اشخاص متوطن قريه خورموج بوده، به ضابطي و كلانتري اين ناحيه برقرار بودند و از سال 1250 و اند، حاجي- خان دشتي به قهر و غلبه اين ناحيه را متصرف گرديد و تاكنون در تصرف اولاد او باقي است و ماليات ديواني اين از نواحي دشتستان برداشته، ضميمه ماليات بلوك دشتي، گشته است.
و قصبه اين ناحيه را نيز «خورموج» گويند. از 40 فرسخ كمتر از شيراز و 12 فرسخ از بندر بوشهر دور افتاده است و نزديك به 200 درب خانه دارد و محمد خان دشتي، خانه ملوكانه و حمامي شايسته در قريه خورموج در سال 1270 و اند، ساخته و پرداخته است. و اين ناحيه مشتمل است بر 5 ده آباد «4»:
خورموج: همان قصبه اين ناحيه است.
عربي: فرسخي شمالي «خورموج» است.
محمد آباد: به مسافت كمي جنوبي «خورموج» است.
مل‌گادو: فرسخي بيشتر جنوبي «خورموج» است.
منقل: دو فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «خورموج» است.
ناحيه دالكي دشتستان: ميانه شمال و مشرق بوشهر، درازي آن از «بيور» تا «بنه لعلي» سه فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد. محدود است از جانب مشرق و شمال به نواحي بلوك خشت و از
______________________________
(1). (چهار برج)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(2). (چهار روستائي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(3). در متن روشن نيست كه آيا: (گاو سفيده دو فرسخ) يا (گاو سفيد 5 فرسخ) است. ولي در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، نام اين روستا (گاو سفيد) آمده است.
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 299، 32 ده جزو دهستان خورموج است.
ص: 1329
مغرب به ناحيه «زيراه» و شبانكاره و از جنوب به برازجان.
و معيشت اهالي آن و ماليات ديواني، از نخلستان فاريابي از رودخانه دالكي است و قصبه اين ناحيه را نيز «دالكي» گويند سي و يك فرسخ از شيراز و چهارده فرسخ از بوشهر دور افتاده است و نزديك به 350 درب خانه دارد و اين ناحيه مشتمل است بر 7 ده «1»:
بنه حماد: فرسخ كمتر مغربي «دالكي» است.
بنه لعلي: دو فرسخ ميانه جنوب مغرب «دالكي» است.
بيور: فرسخي شمالي «دالكي» است.
تل لاري: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «دالكي» است.
دالكي: همان قصبه اين ناحيه است.
سرقنات: نيم فرسخ شمالي «دالكي» است.
سركوردان: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مغرب «دالكي» است.
ناحيه رود حله: شمالي بوشهر، درازي آن از «قلعه سوخته» تا «رستمي» 4 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد، محدود است از جانب مشرق به ناحيه انگالي و از شمال به ناحيه شبانكاره و از سمت جنوب به درياي فارس. كشت اين ناحيه، گندم و جو ديمي است، با آنكه در كناره رودخانه بني تميم افتاده، از آب رودخانه جز به گاو چاه منفعتي ندارند و نخلستان ديمي نيز دارند. ضابط و كلانتر اين ناحيه محمد خان رود حله‌اي است كه پدر بر پدر كلانتر آن ناحيه بودند و قصبه آن «قلعه- سوخته» است. نزديك به 4 فرسخ از بوشهر و 41 فرسخ از شيراز دور افتاده است و شكار آن ناحيه جز آهو و در زمستان هوبره نيست و اين ناحيه مشتمل است بر 10 قريه آباد:
احشام نخل: سه فرسخ مغربي قصبه «قلعه سوخته» است.
چم خليفه: فرسخي مغربي «قلعه سوخته» است و چم كناره رودخانه را گويند.
خشم نخل: همان احشام نخل است.
رستمي: سه فرسخ مغربي «قلعه سوخته» است.
سرحان: فرسخي بيشتر مغربي «قلعه سوخته» است.
عسكري: نيم فرسخ مغربي «قلعه سوخته» است.
فراكه: دو فرسخ مغربي «قلعه سوخته» است.
گوامين: دو فرسخ كمتر مغربي «قلعه سوخته» است.
محمدي: يك فرسخ و نيم مغربي «قلعه سوخته» است.
مهرزي: فرسخي مغربي «قلعه سوخته» است.
ناحيه زنگنه دشتستان: مشرقي بوشهر است. در زمان دولت سلاطين صفويه طاب ثراهم، طايفه زنگنه از ايلات كرمانشاهان به فارس آمده، در اين ناحيه توطن نمودند. درازي آن از «بو الفريس» تا «آباد» نزديك به سه فرسخ و پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد، محصول آن گندم و جو ديمي است و
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300، 2 ده جزو دهستان خورموج است.
ص: 1330
هندوانه ديمي نيز دارند و از گاو چاه، هندوانه و خيار چنبر به عمل بياورند و شكار اين ناحيه آهوست و قصبه آن قريه «سمل» است، نزديك به 150 درب خانه دارد 7 فرسخ از بوشهر و 38 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين ناحيه مشتمل است بر چهار قريه آباد:
آباد: فرسخي بيشتر جنوبي «سمل» است.
بو الفريس: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «سمل» است.
سمل: همان قصبه ناحيه زنگنه است.
گندم ريز: فرسخي كمتر ميانه شمال و مغرب «سمل» است.
ناحيه زيراه «1» دشتستان: اصل زيراه، «زير آب» بوده است براي آنكه در زير رودخانه دالكي افتاده است ميانه مشرق و شمال بوشهر است، درازي آن از «تل قاتل» تا «دو رودگاه» از فرسخي بيشتر، پهناي آن از چارك فرسخي نگذرد، محدود است از مشرق و جنوب به جانبي از ناحيه برازجان و از شمال و مغرب به نواحي شبانكاره و دشتستان و قصبه اين ناحيه «زيراه» است 11 فرسخ از بوشهر و 35 فرسخ از شيراز دور افتاده است زراعتش گندم و جو و پنبه و كنجد، چندين باغ نخلي دارد، آبش از رودخانه دالكي است، شكارش جز دراج نيست و ضابط و كلانتر آن پدر بر پدر عالي‌جاه علي محمد خان زيراهي است و شماره خانه‌هاي قريه زيراه از 300 درب خانه بيشتر است.
در تذكره مجمع الفصحا نوشته است «2»: تاج الدين فارسي: مردم زيراه است، در هندوستان دبير سلطان شمس الدين دهلوي بود و اين چند بيت از اوست:
چو شمشيرش بخندد، خصم گريدبلي از خنده برق است باران
كند مهرش بنات النعش را جمع‌چنان قهرش، ثريا را پريشان
هر آنكو برخلافش دم بر آردنفس گردد به مغز اندرش پيكان و اين ناحيه مشتمل است بر شش ده آباد:
تل قاتل: به مسافت كمي مشرقي «زيراه» است.
دورودگاه: ميانه دو رودخانه دالكي و خشت افتاده، فرسخي جنوبي «زيراه» است.
زيراه: قصبه اين ناحيه است.
عموئي: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «زيراه» است.
محمد آباد: فرسخي بيشتر مغربي «زيراه» است.
نظر آقائي: به مسافت كمي ميانه جنوب و مشرق «زيراه» است.
ناحيه شبانكاره دشتستان «3»: شمالي بوشهر است. درازي آن از «شاه فيروزي» تا «مكابري» 7 فرسخ، پهناي آن از «ده كهنه» تا «بيدو» چهار فرسخ. محدود است از جانب مشرق به نواحي زيراه و دالكي و از شمال و مغرب به ناحيه ماهور ميلاتي و حياط داود و از جانب جنوب به ناحيه انگالي و رود حله. كشت و زرع آن، گندم و جو ديمي و نخلستان ديمي است و شكار آن آهو و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و دراج، اين ناحيه در كنار رودخانه بني تميم است و قصبه اين ناحيه را «ده كهنه» گويند، 10 فرسخ از بوشهر و 36 فرسخ از شيراز دور افتاده
______________________________
(1). (زيرراه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(2). ر ك: مجمع الفصحا، به اهتمام مظاهر مصفا، ج 1، ص 464.
(3). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
ص: 1331
است، كلانتر و ضابط اين ناحيه سهراب خان پسر رستم خان شبانكاره‌اي است كه پدر بر پدر كلانتر و ضابط اين ناحيه بوده‌اند و اين ناحيه مشتمل است بر 27 ده آباد «1»:
انجيره: سه فرسخ و نيم مغربي «ده كهنه» است.
بصري: چهار فرسخ جنوبي «ده كهنه» است.
بنار جلال الدين: چهار فرسخ جنوب «ده كهنه» است.
بنار سليماني: چهار فرسخ بيشتر جنوب «ده كهنه» است.
بند: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «ده كهنه» است.
بويري: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «ده كهنه» است.
بهرام آباد: دو فرسخ و نيم بيشتر جنوب «ده كهنه» است.
بيدو: چهار فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ده كهنه» است.
ترككي: دو فرسخ و نيم كمتر، جنوب «ده كهنه» است.
چاه‌دول: فرسخي مغربي «ده كهنه» است.
چل گزي عجم «2»: سه فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
چل گزي عرب «3»: دو فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
چم تنگان «4»: چهار فرسخ بيشتر جنوبي «ده كهنه» است.
خليفه: دو فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
خيارزار: دو فرسخ شمال «ده كهنه» است.
دروه چار برج: دروه عبد اللّه خان: سه فرسخ كمتر جنوبي «ده كهنه» است.
دشتي: چهار فرسخ بيشتر جنوب «ده كهنه» است.
ده داران «5»: فرسخي ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
ده كهنه: همان قصبه شبانكاره است.
زكريائي «6»: به مسافت كمي ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
سميه «7»: سه فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
شاه فيروزي «8»: دو فرسخ و نيم شمالي «ده كهنه» است.
عطيه «9»: دو فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده كهنه» است.
قلائي: دو فرسخ و نيم كمتر جنوب «ده كهنه» است.
گناوگان: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «ده كهنه» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300: (37 ده).
(2). (چهل ذرعي عجم): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(3). (چهل ذرعي عرب): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(4). (چم تنگ): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(5). (ده دارون): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(6). (ذكريا): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(7). (سميعي): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(8). (شافيروز): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
(9). (عطيبه): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 300.
ص: 1332
محمد جمالي: فرسخي شمال «ده كهنه» است.
مكابري: پنج فرسخ جنوبي «ده كهنه» است.
ناحيه گناوه «1» دشتستان: در كتاب قاموس نوشته است: جنابه «2» به فتح جيم و تشديد نون و الف و فتح باء يك نقطه، شهري است محاذي خارك و طايفه قرامطه از آن است و خارك جزيره‌اي است در درياي فارس و شهر گناوه از شهرهاي قديم فارس است و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري گفته شد، فتح اين شهر در سال هيجدهم هجري به دست عثمان بن- ابي العاص ثقفي اتفاق افتاد و مؤلف اين فارسنامه گويد در سال 1295 به مصاحبت نواب والا احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا قاجار دام عمره، وارد شهر گناوه خراب ويرانه گشتم، آثار خرابي نزديك به نيم فرسخ در كنار درياي فارس ديدم كه آجر پاره و سنگ و گچ بر روي هم ريخته و بعضي آجرهاي ناشكسته بود كه يك وجب درازا و يك وجب پهنا داشت و چندين چاه آجر كاري و سنگ كاري آباد و حوض كوچكي در پهلوي آن و معلوم مي‌شد كه هريك چاه خانه بوده و آب آنها همه شيرين و اهل آن نواحي مي‌گفتند كه چون دريا مد كند يعني پر شود، آب اين چاهها نزديك به دو ذرع و بيشتر بالا آيد و چون جزر كند يعني آب دريا واپس رود، آب اين چاهها فرو كشد و صحن خانه‌ها از يكديگر براي بقاي بنيان ديوارها، ممتاز بود و در كناره شرقي اين شهر خراب، دره پهن عميقي است كه از دريا آمده و نيمه بيشتر دايره شهر را فرا گرفته است كه در وقت مد، دريا پر از آب شده، مال التجاره و بار كشتيهاي بزرگ را در كشتيهاي كوچك گذاشته، از داخل اين دره به دروازه‌هاي شهر مي‌رسانيده‌اند و ناحيه گناوه شمالي بوشهر است، درازي آن از قريه «كلر» تا «مال امام» هفت فرسخ، پهناي آن نزديك به 2 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به ناحيه ماهور ميلاتي و از شمال به ناحيه ليراوي كوه‌گيلويه و از سمت مغرب به درياي فارس و از جنوب به ناحيه حياط داود.
كشت اين ناحيه، گندم و جو ديمي و نخلستان ديمي است، شكار آن آهو و قوچ و ميش كوهي است و در زمستان هوبره و چاخرق. ضابط و كلانتر اين ناحيه همان خان علي خان حياط داودي است.
قونسل دولت بهيه ولنديز و هولند، متوقف بندر بوشهر مي‌گفت در زماني كه سواحل درياي فارس پيش از زمان سلاطين صفويه طاب ثراهم در تصرف دولت ولنديز بود، چندين خانه‌وار از بلاد ولنديز و هولند در سامان حياط داود و گناوه توطن داشتند و بعد از رفتن سپاه هولند و ولنديز از خاك فارس اين خانوارها كه مسلمان شده بودند در جاي خود بماندند و با آنكه هواي اين نواحي بسيار گرم است، باز هنوز كبودي چشم و زردي موي و سفيدي بدن را دارند.
______________________________
(1). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 27 ببعد.
(2). ياقوت، معجم البلدان، ج 2، ص 123- 122 (نام اين بندر در كتب قديم به صورت گنابا، گنفه، گناوه، جنابه، جناباد، جنفه و جنابا هم آمده است ياقوت بناي اين شهر را به نام جنابه بن طهمورث پادشاه خوانده و ابو سعيد حسن الجناني- القرمطي را از اين شهر خوانده است) آثار شهرهاي خليج فارس، ص 31 و ر ك: نهضت ابو سعيد گناوه‌اي، از دكتر سيد جعفر حميدي، ص 19 و ص 515 اقليم پارس (ايرانيان بندر گناوه را كنفه يا آب گنده مي‌نامند زيرا آب آنجا چركين است.) سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 292.
ص: 1333
و قصبه ناحيه گناوه، «شول گپ» گويند و «گپ» به معني بزرگ باشد، 19 فرسخ از بوشهر و 47 فرسخ از شيراز دور افتاده است و 200 درب خانه دارد و اين ناحيه مشتمل است بر 12 قريه آباد «1»:
بهمنياري «2»: دو فرسخ و نيم جنوبي «شول گپ» است.
شول گپ: همان قصبه گناوه است.
عباسي: شش فرسخ جنوب «شول گپ» است.
قلعه بردي: پنج فرسخ جنوبي «شول گپ» است.
قلعه كاحيدر «3»: شش فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «شول گپ» است و «كا» مخفف «كايد» به معني «قايد» يعني بزرگ طايفه.
قلعه كايد: شش فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «شول گپ» است.
كلر: فرسخي بيشتر شمالي «شول گپ» است.
گمارون «4»: پنج فرسخ كمتر جنوب «شول گپ» است.
كمالي: نيم فرسخ شمالي «شول گپ» است.
مال امام: هفت فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شول گپ» است.
مال خليفه: هفت فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شول گپ» است.
مال محمد صالح «5»: شش فرسخ جنوب «شول گپ» است.
ناحيه مضافات بوشهر: به منزله حومه شيراز است و صحرائي كه بوشهر در يك جانب او افتاده است جوانب آن را آب دريا فرا گرفته، مگر نزديك به فرسخي از جانب مشرقي آن‌كه زمينش اندكي از صفحه دريا در وقت جزر بلندتر است و در وقت مد دريا، آب آن را فراگيرد و به اندازه نيم ذرع عمق آن شود و راه كارواني بوشهر از اينجاست و آن را «مسيله» گويند، پس صحراي بوشهر كه سه فرسخ و نيم درازا دارد، در وقت مد دريا جزيره شود و در وقت جزر دريا شبيه جزيره باشد و در واقع دهاتي كه در اين صحراست و نهايت دوري آنها از بوشهر سه فرسخ و نيم است، مضافات بوشهر باشد ليكن چند قريه ديگر خارج از اين صحرا را ضميمه مضافات نموده‌اند و از غرايب در اين صحرا شكار كيسه است و آن بر اين وجه است كه صورت اين صحرا به شكل هليله است كه سري به جانب شمال و سري به جانب جنوب بود و هرگاه خواهند در آن شكار كنند، جماعتي با طبل و شيپور به جانب جنوبي كه بيابان است حركت كنند و از ازدحام آنها، جانوران اين مسافت همه روي به جنوب شوند و هرچه پيشتر روند مسافت باريكتر گردد تا به 200 و 100 ذرع رسد و تمام جانوران با هم مجتمع گشته، حيران بمانند، پس مردمان آنچه را خواهند از آهو و شغال و روباه «6» و غيرها شكار كنند و اگر جانوري به دريا
______________________________
(1). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347 كه از 41 ده و 2 جزيره نام برده است.
(2). (بهياري): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(3). (قائد حيدري): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(4). (گماران): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(5). (محمد صالحي): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(6). در متن: (روبا).
ص: 1334
رود او را از دريا به آساني درآورند.
و مضافات بوشهر مشتمل است بر 20 قريه «1»:
احمدي: شش فرسخ كارواني مشرقي «بوشهر» است.
باغ شكري: فرسخي مشرقي «بوشهر» است.
بندرگاه: سه فرسخ و نيم جنوب «بوشهر» است.
بيد شهر «2»: سه فرسخ جنوب «بوشهر» است.
تنگك: يك فرسخ و نيم جنوبي «بوشهر» است.
چاه كوتاه: شش فرسخ مشرق «بوشهر» است.
چاه ملا «3»: فرسخي جنوب «بوشهر» است.
جغره «4»: فرسخي جنوبي «بوشهر» است.
حسينكي: شش فرسخ كارواني ميانه شمال و مشرق «بوشهر» است.
دواس: فرسخي جنوبي «بوشهر» است.
دويره: شش فرسخ كارواني مشرقي «بوشهر» است.
روائي: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «بوشهر» است.
ريشهر «5»: يك فرسخ و نيم جنوب «بوشهر» است. از شهرهاي قديم فارس است و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري گفته شد، فتح اين شهر در سال هيجدهم هجري به دست عثمان بن ابي العاص ثقفي اتفاق افتاد و تاكنون خندقي كه از دريا در گرد قلعه كوچكي كه در يك جانب شهر است كشيده‌اند و باروي آن‌كه خراب گشته، بر روي هم ريخته، نزديك به چهار ذرع بلندي آن است، باقي است و يك جانب آن شهر، درياست و در سال 1293 حكيم اندراس پروسي آلماني، زمين جانب مشرقي اين شهر خراب را شكافت، شالده و بنيان عمارتي را ديد و آجرهائي كه در اين عمارت به خرج رفته بود، بعضي را بر صفحه و بعضي را بر كناره خط قديم نوشته بودند و در نزديكي آن عمارت چندين خمره بزرگ و كوچك از خزف كه سرپوش آنها هم خزف بود و در بعضي استخوان پوسيده و در بعضي خاك بود، از زير زمين درآورد و مي‌گفت در 2 هزار سال، 3 هزار سال، مردم اين نواحي مرده‌هاي «6» خود را در اين خمره‌ها كرده، دفن مي‌نمودند و بر حاشيه هر خمره خطي نوشته بودند و مي‌گفت اين خط نام
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، از 7 دهستان و 145 ده در استان بوشهر سخن مي‌گويد.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، چنين نامي نيست، آقاي مجيد زنگوئي احتمال مي‌دهند كه اشتباه باشد.
ر ك: توابع لارستان، اسامي جغرافيائي و دهات كشور، ج 2، ص 332.
(3). آقاي زنگوئي اظهار عقيده كرده‌اند كه (چاه‌ملا) غلط است و بايد (باغ‌ملا) باشد كه هم‌اكنون در باند فرودگاه كشوري بوشهر قرار گرفته و ديگر ساختمان و سكنه‌اي در آن نيست.
(4). آقاي مجيد زنگوئي در نامه خود به مصحح مي‌نويسند: (جغره) شامل دو ناحيه است: (جغره ماهيني) و (جغره علي باش) كه سه چهار كيلومتر از هم فاصله دارند و هردو در كنار دريا هستند و (جغره ماهيني) به شهر نزديك‌تر است.
(5). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 140 تا 201، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 292.
معجم البلدان، ج 2، ص 887، آثار العجم، ص 370، فارسنامه ابن بلخي، ص 204 (چاپ شيراز).
(6). در متن: (مردهاي).
ص: 1335
مرده و تاريخ مردن اوست، اللّه اعلم.
سرتل: يك فرسخ و نيم مشرقي «بوشهر» است.
سرمل: شش فرسخ كارواني ميانه مشرق و شمال «بوشهر» است.
شيخ ابول: فرسخي جنوبي «بوشهر» است.
شيف: يك فرسخ و نيم بيشتر ميانه شمال و مشرق بوشهر است و دريا در ميانه است و در قديم شيف بندر معتبري بوده و اكنون چند خانه‌وار در او توطن دارند.
قلعه بهمني: نام همان قلعه كوچك شهر ريشهر است.
مقام: فرسخي بيشتر جنوبي «بوشهر» است.
هليله: سه فرسخ جنوب «بوشهر» است.
بلوك دشتي: ناحيه وسيعي است از گرمسيرات فارس در ميانه جنوب و مغرب شيراز، درازاي آن از «بندر دير» ناحيه بردستان تا «ننگ رم» ناحيه بلوك، 36 فرسخ، پهناي آن از «سرگاه» ناحيه طسوج تا «كلات» ناحيه ماندستان، 18 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به نواحي بلوك گله‌دار و از سمت شمال به بلوك فراشبند و جره و كازرون و خشت و از مغرب و جنوب به نواحي دشتستان و درياي فارس.
كشت و زرع عمومي آن و شكارش مانند دشتستان، گندم و جو و نخلستان ديمي است و براي فراواني كوه و ماهور، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو، فراوان باشد و در زمستان هوبره و چاخرق بسيار شود و باز ترلان در حواشي درياي دشتي در روي زمين به دام مي‌گيرند و در نواحي دشتي، شكار آهو يا چرغ و بحري كه دو مرغ شكاري‌اند نمايند، مردمان فرومايه پياده و مردمان بزرگ سواره شكار كنند و در اوائل بهار جوجه چرغ و بحري را از آشيانه گرفته، هر روزه طعمه او را بر كله آهو يا گوسفند دهند و بعد از چند روز بر سر گاو يا گوسفند زنده و بعد از آموزگاري آن را بدست گرفته به جانب صحرا روند و چون چرغ از روي دست گردن دراز كند، معلوم شود كه آهو را از راه دور ديده است، پس چرغ را رها كنند و از عقب او بروند كه بر سر آهوئي نشسته، بال در چشم و صورت آن همي زند يا سواره يا پياده با سگ تازي يا بي‌سگ رسيده، آهو را صيد كنند.
و بلوك دشتي را چندين ناحيه است كه كلانتر و ضابط هريك در تحت طاعت ديگري نيستند و همه در اطاعت حاكم كل دشتي باشند.
ناحيه «ماندستان» دشتي كه شرحش بيايد، جاي توطن طايفه شيخيان و حاجيان بود و در زمان استيلاي افغان بر ممالك ايران رئيس جمال حاجياني بر عشيره خود سروري يافت و همه در تحت طاعتش درآمدند، مجلسي منعقد نمود و چندين نفر از بزرگان شيخيان و حاجيان را به عنوان ضيافت حاضر داشته، هريك نفر شيخيان را در پهلوي يك نفر حاجياني جاي داد و قرار داده بود كه بعد از اشاره او هر حاجياني خنجري بر شكم هر شيخياني زند و بعد از انعقاد مجلس چنانكه گفته بود واقع گرديد و بازماندگان طايفه شيخيان طوعا او كرها در اطاعت رئيس جمال حاجياني درآمدند و تمامي ناحيه ماندستان را تصاحب نمود و مدتها برقرار بود.
و بعد از وفات او، پسرش رئيس حسين خان به جاي پدر مالك ناحيه ماندستان گرديد و به كياست و كارداني ناحيه سنا و ناحيه طسوج و ناحيه بلوك را كه شرح حال هريك بيايد،
ص: 1336
تصاحب نمود.
و بعد از وفات رئيس حسين خان، پسرش جمال خان دشتي به جاي پدر نشست و نواحي را منتظم داشت.
و بعد از وفات او، پسرش حاجي خان دشتي به جاي پدر نشست و نواحي را مضبوط داشت و دختر حاجي حيدر خان بردستاني را در عقد ازدواج خود درآورد و بعد از وفات حاجي حيدر خان ناحيه بردستان را ضميمه نواحي دشتي نمود و در سال 1278 وفات يافت، او را چندين پسر بود؛
بزرگتر از همه حسين خان دشتي بعد از وفات حاجي خان به ضابطي تمام نواحي دشتي سرافراز گرديد و در سال 1280 و اند، در قريه خورموج او را در رخت خواب كشتند و بعد از مدتي قاتل او را گرفتند و چون رعيت بي‌رتبه بود، او را نكشته، رها نمودند.
و خلف الصدق حسين خان دشتي جمال خان دشتي است كه به شراكت پسر عم خود جمال خان خلف الصدق حيدر خان دشتي به حكومت و ضابطي نواحي بلوك دشتي برقرار است.
پسر دويم حاجي خان، حيدر خان دشتي است. بعد از وفات حسين خان به حكومت نواحي دشتي سرافراز گرديد و مدتها برقرار بود و در سال 1295 در شيراز وفات يافت و او را دو نفر پسر است: اول آنهاست: جمال خان مزبور «1»، در سال 70 [2] 1 «2» متولد گشته است.
پسر دويم حيدر خان دشتي محمد حسن خان دشتي است، در سال 1275 متولد گشته و رتق و فتق بعضي از نواحي دشتي را مواظبت دارد.
پسر سيم حاجي خان دشتي است: زبان زمان، سحبان اوان، صاحب كمالات، ناظم ابيات، اديب اريب: محمد خان، «دشتي» تخلص اوست به مناسبت توطن در نواحي دشتي؛ تخلص خود «دشتي» فرمود و بعد از وفات حيدر خان به حكومت نواحي دشتي برقرار گرديد و در سال 1299 در بندر بوشهر وفات نمود «3» و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
بيار باده كه در بزم چرخ شكل هلال‌چو ساغريت [نمايد ز باده مالامال] «4»
خوش است باده بهر حال و خوشتر است كنون‌كه آخر رمضان است و اول شوال
وداع روزه ملال و صداع افزوده‌بيار باده، ز خاطر ببر صداع و ملال
چنان هلال ز سي روزه روز گشته ضعيف‌كه گاه‌گاه به چشم آيدم چو شكل خيال
كند اشاره هلا، ز ابروي هلال سپهركه مي‌خوريد بهر روزه، هفته و مه و سال «5»
______________________________
(1). در متن: (مذبور).
(2). در متن: 1070.
(3). در كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 2، ص 538، آمده است كه: (صاحب فارسنامه سال فوتش را 1299 نوشته است ولي تاريخ صحيح آن سال 1298 است چنانكه مرحوم ميرزا محمد حسين اهرمي تنگستاني ماده تاريخ فوتش را صريحا گفته است:
دو سنه از هزار و سيصد كم‌كرد دشتي وداع اين عالم (دشتي به دستور نصير الملك حكمران بوشهر و مضافات براي تاديه ماليات عقب افتاده دشتي كه در حدود 000، 10 تومان بود به زندان افتاد و نه ماه در حبس بود و در همانجا مريض شد و بمرد.) همانجا، ج 2، ص 542.
(4). مصراع دوم در متن نيست.
(5). ر ك: شعر دشتي و دشتستان. عبد المجيد زنگوئي، ص 19 تا 188.
ص: 1337 فلك به خسرو جمشيد فر، نمود، دليركمان رستم و شمشير سام و ابروي زال
براي رؤيت روي هلال ماه رخان‌به بامها شده چون آفتاب بر اقلان
در آن ميان مه من در خيال شكلي ديدبه من نمود مه ناقص آفتاب كمال
همي به جهد بر آن شكل دوختم ديده‌بدان مثابه كه بر قرعه بنگرد رمال
و يا مهندس بر خطهاي اقليدس‌و يا منجم بر شكلهاي سعد و وبال
بگفتمش كه مها اين نموده، واقع نيست‌بدين دليل كه هر دم پذيرد «1» استبدال
چرا تو فرق نياري يقين را ز گمان‌چرا تو باز نداني خيال را ز هلال
هلال نيست يكي نعل پاره شاه است‌كه رفته رفته مهي مي‌شود به عز و جلال
معين ملت اسلام شاه ناصر دين‌كه نصرت و ظفرش توأمند با اقبال
ز شير رايتش از بيم حمله شير فلك‌به سر گريوه گردون خزد مثال شغال
ايا شهي كه ز دست تو مي‌ببالد جودبه حالتي كه ز جود تو مي‌بنالد مال
ز طبع انوري اين بيت شاهد است مرابه وصف جود تو اي پادشاه عز و جلال
ترازوئي كه در او بار بر تو سنجندسپهر كفه ميزان سزد زمين مثقال
شهنشها، ملكا، اي كه در مدايح توزبان ناطقه هر فصيح باشد لال
قصيده‌اي كه من آورده‌ام به مدحت توروان و روشن و شيرين و تر چو آب زلال
كسي نگفت و نگويد، سپس نخواهد گفت‌ز عهد او تا اين زمان و بعد الحال
فلك نديده چو ما هردو مادح و ممدوح‌مثال نيست مرا چون ترا كه نيست همال
ولي به مملكت فارس سخت بي‌قدرم‌چنان علي كه به عمان و چون عمر به اوال «2»
عجب نباشد اگر مردمي است در دشتي‌رسول گفت به معني كه في القراء رجال
روايح سخنم في المثل در اين صحراحديث عنبر و گاو است و نقل مشك و غزال
ولي سپهر به من گشته گربه در انبان‌از آن نموده شب و روز با سگم به جوال
به غير مهر تو بيرون نيايدم ز عروق‌اگر كه نشتر قهرم زنند بر قيفال
هميشه تا كه ملال است منتهاي فراق‌هميشه تا كه نشاط است مقتضاي وصال
مدام حاصل عمر تو در وصال و نشاطهماره حاسد جاه تو در فراق و ملال و اين بيت نيز از محمد خان است:
مگر لاله ز خون كشتگان عشق مي‌رويدكه سر تا پا شده خون آلوده داغي بر جگر دارد و از علماي نواحي دشتي است: جناب مستطاب علام فهام، قدوه انام حاج شيخ عبد النبي، اصل آن جناب از جزيره بحرين است، در قريه بردخان دشتي توقف دارد و چندين نفر طلبه علم در آن قريه مجتمع گشته، هر روزه كسب كمالات علميه را در خدمت آن جناب مي‌نمايند.
ببايد دانست كه بلوك دشتي در اصل 5 بلوك بود: اول بردستان، دوم بلوك، سيم سنا، چهارم طسوج، پنجم ماندستان، پس هر بلوكي را ناحيه‌اي گفته، بعضي را ضميمه بعضي نموده، همه را دشتي گويند و حاكم نشين و قصبه نواحي دشتي قريه «كاكي» است. نزديك
______________________________
(1). در متن: (پزيرد).
(2). در حاشيه آمده است: (اوال) نام قديم بحرين است. ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 877.
ص: 1338
به 300 درب خانه دارد، بيشترش از چوب و برگ نخل ساخته، آنرا «كومه» گويند.
عرض آن از خط استوا 28 درجه، طول آن از گري‌نيچ، رصدخانه انگلستان 51 درجه و 35 دقيقه، انحراف قبله مسلماني آن [] درجه و [] دقيقه است. نزديك 50 فرسخ از شيراز دور افتاده است و هر ناحيه از نواحي دشتي را قصبه و كلانترنشين علي حده «1» باشد و نسبت قصبه هر ناحيه را به كاكي و نسبت دهات هريك را به قصبه آن نويسيم تا هركس هر قصبه و هر دهي از هر ناحيه‌اي را بخواهد، به آساني بيابد و تفصيل آنها بر اين وجه است:
ناحيه بردستان دشتي «2»: ميانه جنوب و مشرق «كاكي» است، درازي آن از قريه «ريز» تا «نودر» از 9 فرسخ بيشتر، پهناي آن از بندر «دير» تا قريه «آبدان» 7 فرسخ و كوه بزرگي در ميان اين ناحيه افتاده است. محدود است از جانب مشرق به نواحي گله‌دار و از شمال به ناحيه «سنا» و از مغرب و جنوب به درياي فارس، در قديم قصبه اين ناحيه قريه بردستان بود، چند سال است كه قصبه و حاكم‌نشين آن بندر دير است، 13 فرسخ از كاكي دور افتاده است و 200 درب خانه كه بيشتر آن از چوب نخل و برگ نخل است دارد: اين ناحيه مشتمل است بر 28 ده آباد:
آبدان: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دير» است.
بتانه: در كنار دريا، 2 فرسخ مغربي «دير» است.
بردستان: نيم فرسخ شمالي «دير» است.
بندر دير: همان قصبه اين ناحيه است.
بندر عالي: در كنار دريا، فرسخي مغربي «دير» است.
بيدو: 7 فرسخ شمالي «دير» است.
تنگ‌مان: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «دير» است.
چاه پهن: در كنار دريا، 4 فرسخ مغربي «دير» است.
جمرك: 3 فرسخ جانب شمالي «دير» است.
درك: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «دير» است.
دروك: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دير» است.
دمه‌گز: در كنار دريا، 2 فرسخ و نيم، مغربي «دير» است.
دوراهك: همان «درك» است.
دناجي: همان بندر عالي است.
ريز: 7 فرسخ ميانه شمال و مشرق «دير» است.
سرمستان: 5 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «دير» است.
سهول: 4 فرسخ و نيم، ميانه شمال و مغرب «دير» است.
غرگانه: 4 فرسخ و نيم بيشتر ميانه شمال و مغرب «دير» است.
فارياب: 2 فرسخ بيشتر شمالي «دير» است.
گزخان: در كنار دريا، 6 فرسخ و نيم ميانه مغرب و شمال «دير» است.
______________________________
(1). در متن: (علاحده).
(2). آثار شهرهاي خليج فارس، ص 255.
ص: 1339
گله‌زني: 4 فرسخ كمتر ميانه شمال و مغرب «دير» است.
كنارترشان: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دير» است.
گندم‌زار: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دير» است.
گنوي «1»: 3 فرسخ و نيم شمالي «دير» است.
كورو: 5 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «دير» است.
مادان: 5 فرسخ و نيم شمالي «دير» است.
موردك: 5 فرسخ و نيم شمالي «دير» است.
موردي: 7 فرسخ شمالي «دير» است.
نودراز: در كنار دريا، 5 فرسخ، مغربي «دير» است.
نارستان: 7 فرسخ ميانه شمال و مشرق «دير» است.
ناحيه بلوك: اين ناحيه را بلوك گويند، شمالي «كاكي» است، درازي آن از «پشت پر» تا «تنگ رود» 12 فرسخ، پهناي آن از «راه بانو» تا «طلحه» نيز 12 فرسخ، در همه‌جا كوهستان، در ميانه افتاده، محدود است از جانب مشرق به بلوك فراشبند و از شمال به نواحي جره و كازرون و خشت و از مغرب به نواحي دشتستان و از سمت جنوب به ناحيه طسوج دشتي، زراعت اين ناحيه فارياب است و هواي آن از عموم دشتي و دشتستان به اعتدال نزديكتر است، شكار آن از هر نوعي يافت شود و دراجش فراوان است. قصبه آن «بشكان» «2» است، 15 فرسخ شمالي «كاكي» است و اين ناحيه مشتمل است بر 18 قريه آباد:
پرگانك: 9 فرسخ شمالي «بشكان» است.
پشت پر: 11 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بشكان» است.
بشكان: همان قصبه بلوك است.
تنگ رم «3»: 10 فرسخ بيشتر شمالي «بشكان» است.
تنگ رود «4»: 2 فرسخ و نيم، جنوب «بشكان» است.
چاه‌وك: 8 فرسخ شمالي «بشكان» است. زماني كه سواحل درياي فارس در تصرف دولت پرتگال و ولنديز بود چندين مرغ و خروس خانگي از فرنگستان آورده، مابين دهات قسمت نمودند و تاكنون نتيجه آن مرغها در چاه‌وك باقي است در شكل و رنگ مانند مرغهاي خانگي ايران باشند ليكن جثه هر مرغي و خروسي به اندازه دو مرغ و دو خروس بلكه بيشتر است.
چم‌نو: 7 فرسخ و نيم شمالي «بشكان» است.
چنبر: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «بشكان» است.
خون: 4 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «بشكان» است.
خين «5»: همان «خون» است.
______________________________
(1). آثار شهرهاي خليج فارس، ص 256.
(2). (بوشكان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(3). (تنگ ارم)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(4). (تنگ زرد)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
(5). (خون)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 298.
ص: 1340
ده‌رود: 6 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بشكان» است.
راه بانو: 7 فرسخ مشرقي «بشكان» است.
سوك: 8 فرسخ كمتر، ميانه شمال و مغرب «بشكان» است.
طلحه: 4 فرسخ مغرب «بشكان» است.
فارياب: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بشكان» است.
كلمه: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بشكان» است.
كنار بستانك: 4 فرسخ مشرقي «بشكان» است.
گندقاضي: 6 فرسخ مشرقي «بشكان» است.
مورد خير: 9 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بشكان» است.
ناحيه سنا و شنبه «1»: ميانه شمال و مشرقي كاكي است. درازي آن از «لاور» تا «باغان» 13 فرسخ، پهناي آن از فرسخي نگذرد. محدود است از جانب مشرق و شمال به ناحيه طسوج دشتي و از طرف مغرب و جنوب به ناحيه ماندستان دشتي، زراعت اين ناحيه ديمي است، نخلستان فاريابي دارد و رودخانه فيروز آباد و رودخانه دزگاه و رودخانه طسوج و رودخانه ريز، يكجا گشته، از ميان اين ناحيه مي‌گذرد و هيچ فايده نمي‌بخشد، در زمان قديم نزديك قريه درويشي اين ناحيه، بندي بر اين رودخانه بسته بود و دو نهر بزرگ از دو جانب آن برخاسته، اين ناحيه و ناحيه ماندستان دشتي را آب مي‌داد و سالهاست شكسته و اهالي اين دو ناحيه را از آب محروم داشته است. شكار اين ناحيه، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و آهو و كبك و تيهو و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است و قصبه آن «شنبه» است. 6 فرسخ مشرقي «كاكي» است. و اين ناحيه، مشتمل است بر 15 قريه آباد:
آب نيلو: 2 فرسخ و نيم مشرقي «شنبه» است.
باغان: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شنبه» است.
بي‌كسان: جنوبي «شنبه» است.
چاه‌گاه: فرسخي مشرقي «شنبه» است.
حموئي: 3 فرسخ مغربي «شنبه» است.
حيدر آباد: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شنبه» است.
دركو «2»: 3 فرسخ كمتر مغربي «شنبه» است.
درويشي: 2 فرسخ و نيم بيشتر ميانه جنوب و مشرق «شنبه» است.
سماعيل محمودي: فرسخي بيشتر ميانه شمال و مغرب «شنبه» است.
سنا: 4 فرسخ كمتر ميانه شمال و مغرب «شنبه» است.
شنبه: همان قصبه اين ناحيه است.
كاردنه: 6 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «شنبه» است.
كردلان: 3 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «شنبه» است.
______________________________
(1). (سنا و شمبه)، آثار شهرهاي خليج فارس، ص 207.
(2). (درگو)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301، در شعر دشتي و دشتستان درگوي شمالي و جنوبي.
ص: 1341
گشتو: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شنبه» است.
لاور: 8 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شنبه» است.
ناحيه طسوج: ميانه شمال و مشرق «كاكي» است. درازي آن از «سيرگاه» تا قريه «درنگ» 11 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد. كشت كار اين ناحيه، ديمي است با آنكه هوائي گرم دارد و رودخانه از آن مي‌گذرد، هيچ درختي جز «كنار» يافت نشود و در كناره رودخانه آن، دراج فراوان باشد. محدود است از جانب مشرق به بلوك اربعه و فراشبند و از جانب شمال به ناحيه بلوك و از مغرب و جنوب به ناحيه سنا و شنبه و قصبه ناحيه طسوج «تنگ باغ» است. 12 فرسخ در جانب مشرق «كاكي» است و اين ناحيه مشتمل بر 11 قريه آباد [است] «1».
بن بيد: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «تنگ باغ» است.
تنگ باغ: همان قصبه طسوج است.
حناشور: 2 فرسخ مغربي «تنگ باغ» است.
درنگ: 11 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تنگ باغ» است.
دهوك: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تنگ باغ» است.
سرمك: 3 فرسخ مغربي «تنگ باغ» است.
سيرگاه: فرسخي مشرقي «تنگ باغ» است.
سهو: 7 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «تنگ باغ» است.
فهنج: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تنگ باغ» است.
گرزوئي: 8 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تنگ باغ» است.
كنارمندك «2»: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تنگ باغ» است.
ناحيه ماندستان «3»: در حقيقت شالده و بنيان بلوك دشتي است و «ماندستان» براي آن گويند كه رودخانه از ميان اين ناحيه بگذرد و هيچ فايده نبخشد و وجه تسميه آن در عنوان رودخانه‌ها بيايد. درازي اين ناحيه از قريه «دومنالو» تا «شيب برم» 10 فرسخ، پهناي آن از «كاكي» تا «هدكو» 5 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به ناحيه «سنا» و «شنبه» و از شمال به نواحي دشتستان و از مغرب و جنوب به درياي فارس. انواع شكارها در اين ناحيه يافت شود، هوائي گرم و تر دارد، محصولش همه ديمي است، چون در زمستان آب رودخانه «ماند» طغيان كند و در بهار فرو نشيند، اهالي اين ناحيه در كناره آن تخم هندوانه و خربوزه و خيار چنبر كاشته، در اواخر بهار و اوائل تابستان هر روزه صد خروار از محصولش بار كرده، به دهات برده، صرف كنند و قيمتي براي آن نباشد هركس هرچه را برد، مؤاخذتي ندارد.
و قصبه اين ناحيه، بلكه حاكم‌نشين نواحي دشتي، «كاكي» است «4» و اين ناحيه مشتمل
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301، 5 ده.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301: (كنار بندك).
(3). (كوه موند و دامنه جنوبي آن‌كه قسمتي از جلگه دشتي را در برگرفته به روزگار پيشين به نام (ماندستان) و (موندستان) معروف بوده است.) رود موند از آبادي قنطره مي‌گذرد، آثار شهرهاي خليج فارس، ص 256.
(4). امروزه به نام دهستان كاكي است. ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
ص: 1342
است بر 40 ده آباد:
آب سبز: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «كاكي» است.
بادوله «1»: فرسخي شمالي «كاكي» است.
بالنگستان: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
بامنير: 2 فرسخ شمالي «كاكي» است.
برده خان كهنه: 7 فرسخ جنوب «كاكي» است.
برده خان: 7 فرسخ كمتر جنوبي «كاكي» است.
برم صادر «2»: 3 فرسخ جنوب «كاكي» است.
جاشك: 4 فرسخ بيشتر جنوبي «كاكي» است.
چاه حسين جمال: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
چغاپور: در اصل «شغادپور» بود يعني پسر شغاد كه نام كسي است، 2 فرسخ بيشتر شمالي «كاكي» است.
چم كور: 2 فرسخ بيشتر مغربي «كاكي» است.
دومنالو: 3 فرسخ بيشتر شمالي «كاكي» است.
ريزگ: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
زيارت: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
زير رود «3»: 5 فرسخ جنوبي «كاكي» است.
شهري «4»: 2 فرسخ كمتر جنوبي «كاكي» است.
شهنا: 5 فرسخ جنوب «كاكي» است.
شيب برم: 9 فرسخ جنوب «كاكي» است.
شيخيان: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
طوي دراز: «طوي» به معني چاه است. 3 فرسخ مغربي «كاكي» است.
فقيه همدان: 4 فرسخ مغربي «كاكي» است.
فقيه حسنان: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «كاكي» است.
كاكي: همان قصبه ماندستان است.
كبكان «5»: بندري است 5 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
كردوان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
كزي: 6 فرسخ مغربي «كاكي» است.
گزدراز: 3 فرسخ، مغرب «كاكي» است.
گزك: فرسخي مغربي «كاكي» است.
______________________________
(1). (باردولي)، ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(2). (برم ساد)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(3). (زير راه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(4). (شعري)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(5). (كبگان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
ص: 1343
كلات: 5 فرسخ بيشتر مغرب «كاكي» است.
گلپش: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «كاكي» است.
گلبيا: 3 فرسخ و نيم جنوبي «كاكي» است.
كناري: 4 فرسخ جنوبي «كاكي» است.
گنخك: 2 فرسخ و نيم، ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
كوسه: 2 فرسخ مغربي «كاكي» است.
لاور «1»: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
مخدان: 4 فرسخ جنوب «كاكي» است.
هدكو «2»: 6 فرسخ مغربي «كاكي» است.
هلالي: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «كاكي» است.
بلوك دورغ: در ذيل عنوان فلاحي بيايد.

[30]- بلوك رامجرد «3»

در اصل «رام‌گرد» يعني شهر شاد و خرم يا شهر خداي بزرگ يا شهر فرشته، براي آنكه «رام» به معني شاد و خرم و خداي بزرگ و نام فرشته‌اي نيز باشد «4» و «گرد» به معني شهر است.
از سردسيرات فارس در جانب شمال شيراز است، درازي آن از «حسن‌آباد» تا قريه «بيزدان» 8 فرسخ، پهناي آن از «اسفدران» تا «نگارستان» 4 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به بلوك مرودشت و از شمال به بلوك مائين و ابرج و از مغرب به بلوك كام فيروز و بيضا و از سمت جنوب به حومه شيراز، هواي اين بلوك از سردي مايل به اعتدال، كشت و زرعش، گندم و جو ديمي و فاريابي و برنج و پنبه و كنجد، آبش از رودخانه كام فيروز است كه چون از اين بلوك بگذرد آنرا رودخانه «كر» گويند، در زمان قديم در جانب سرگاه اين بلوك‌بندي بر اين رودخانه بسته بودند، بعد از خرابي آن امير جلال الدين اتابك چاولي كه از امراي دولت سلطان الب ارسلان سلجوقي است در حدود سال 500 و اند، اين بند را تعميري لايق نمود و در زمان سلاطين آل مظفر باز تعمير گرديد و در زمان سلاطين صفويه در سال 1055، باز اين بند را تعمير نمودند چنانكه در جزو اول از گفتار اول اين فارسنامه نوشته شد و اكنون شالده و بنيان آن باقي است و ديوارها افتاده و بنيانش بيفايده مانده است.
و ضابط اين بلوك هر ساله وجهي از ملاك و چندين هزار نفر عمله از رعاياي رامجرد
______________________________
(1). (لاور ساحلي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(2). (هدكان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 301.
(3). (رامجرد ناحيتي است بر كنار آب كر و بندي بر آن آب بسته بودند تا ديهها را آب مي‌دادند چون خرابي به حال بند راه يافت، آن ولايت مستاصل گشت اتابك چاولي آن بند را عمارت كرد و آن ولايت باز معمور شد.) نزهة القلوب، ص 123.
(4). و بيست و يكم از هر ماه شمسي (به نام ايزد مزبور)، (معين) در برهان آمده است كه: (به هندي نام خداي بزرگ است).
ص: 1344
گرفته، در اول بهار آب رودخانه را به پايه‌هاي چوبي كه آن را خرپايه گويند در نهر اعظم و از نهر اعظم به جدولهاي دهات قسمت كنند و در بيشتر سالها در فصل تابستان و گاهي در ميان بهار اين خرپايه‌ها، از بي‌استحكامي يا تقلب مباشر، شكسته، آب از نهر اعظم بريده، تمام محصول شتوي و صيفي اين بلوك ضايع گردد و به اين سبب در اين بلوك بساتين نباشد و در سال 1308، حضرت والا معتمد الدوله ثاني سلطان اويس ميرزا، بند رامجرد را مانند بند امير كربال، استوار فرموده، بلوك رامجرد را زنده فرمود و قصبه و ضابط نشين اين بلوك در وقتي كه ضابطي در سلسله محمود خان رامجردي بود قريه «زرگران» را قصبه رامجرد مي‌گفتند و چون ضابطي به سلسله حاجي صفر خان رامجردي رسيد، قريه «آباده» رامجرد را قصبه مي‌گفتند كه خانه اين دو سلسله در اين دو قريه بود و چند سال است كه ضابطي از اهل رامجرد بيرون رفته است قريه «جشنيان» را ضابط نشين اين بلوك قرار دادند و نزديك به 14 فرسخ شمالي شيراز است:
آباده «1»: 5 فرسخ جنوبي «جشنيان» است.
آونجان: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
ابراهيم آباد: 5 فرسخ جنوبي «جشنيان».
اسفدران «2»: 5 فرسخ ميانه مشرق و جنوب «جشنيان» است.
اسماعيل آباد: يك فرسخ جنوبي «جشنيان» است.
بارز آباد: 4 فرسخ جنوبي «جشنيان» است.
پالونك: 6 فرسخ جنوبي «جشنيان» است.
بيزجان: نيم فرسخ مغرب «جشنيان» است.
جانكي: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
جشنيان: همان قصبه بلوك رامجرد است.
چمني «3»: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
جهان آباد: به مسافت كمي جنوبي «جشنيان» است.
حسن‌آباد: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
دورودزن: يك فرسخ شمالي «جشنيان» است.
رامجردي: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
رزمنجان: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
زراره «4»: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
زرگران: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
زكيان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
سهل آباد: وقفي مدرسه منصوريه شيراز؛ 5 فرسخ جنوبي «جشنيان» است، سالها
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 259: (آباده سفلي و عليا).
(2). (اسفندران)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 259.
(3). (چمن بوركي)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 259.
(4). (زراره سفلي و عليا)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 259.
ص: 1345
به عنوان وقفيت در تصرف آباء و اجداد نگارنده اين فارسنامه ناصري بود، در سال 1284 حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه عرب مشهور كه شرح حالش در ذيل محله اسحق بيگ شيراز گذشت به حيله و اشتلم به عنوان مجهول المالك به شهادت خود، از مجتهدي خريد و متصرف گرديد و بعد از مراجعت اين بنده از عتبات عاليات در خدمت مجتهدين دار الخلافه طهران و عتبات عاليات و دار العلم شيراز به شهادت شهود و وقفنامه و ارقام فرمانروايان فارس، ثابت نمودم كه از موقوفه مدرسه منصوريه است و بيع و شراي آن حرام است و هريك از مجتهدين ثبوت وقفيه و غصب حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه را به خط خود نوشته به مهر خود مزين داشتند و اين احكام را تقديم حضور مبارك شاهنشاه جم جاه معدلت شعار، ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه عمره و دولته و شوكته، داشتم و فرمان مهر لمعان بر طبق احكام مجتهدين شرف صدور يافت و حضرت اشرف ارفع والا، حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدوله دام عمره و عزه به مضمون فرمان مبارك رفتار نموده، در سال 1295 سهل آباد وقفي را به تصرف اين بنده بداد و در سال 1299 حاجي شيخ حسين باز حيلتي فرمود و اشتلمي تازه نمود و سهل آباد را بي‌رجوع به حاكم شرع به رشوه ديواني از تصرفم بگرفت و تاكنون به وجه غصب در تصرفش باقي است و اميدوارم كه به غضب خداوندي و سخط پادشاهي گرفتار شود.
شيب كوه: نام ناحيه جنوبي بلوك رامجرد است كه از ناحيه ديگر به كوه كوچكي جدا گشته است.
عزآباد: 4 فرسخ و نيم جنوبي «جشنيان» است.
فتوح آباد: نيم فرسخ مشرقي «جشنيان» است.
فخر آباد: 5 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
قاسم آباد: 6 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
قلعه پل: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
گروازجان: 5 فرسخ و نيم جنوبي «جشنيان» است.
كمرزرد: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
كوشكك: 4 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
كوهك: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
ماده‌بانان: 4 فرسخ و نيم جنوبي «جشنيان» است.
محمد آباد: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
مقبل آباد: 4 فرسخ بيشتر جنوبي «جشنيان» است.
ملك آباد: 5 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
منصور آباد: 6 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است. در تواريخ نوشته‌اند در سال 39 هجري زياد ابن ابيه والي فارس در نزديكي شهر استخر قلعه‌اي بساخت و نامش را «زياد آباد» گذاشت و بعد از مدتي منصور يشگري در آن قلعه متحصن گرديد و به نام او آن قلعه را منصور آباد گفتند.
نصر آباد: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.
نگارستان: 5 فرسخ بيشتر، جنوبي «جشنيان» است.
ص: 1346
نوسنجان: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «جشنيان» است.

[31]- بلوك رامهرمز «1»

معني «رام» در عنوان رامجرد گفته شد و «هرمز» به ضم ها و سكون را و ضم ميم، نام روز اول از هر ماه فارسيان است و نام فرشته‌اي كه مصالح آن روز در دست اوست و نام ستاره مشتري و نام پسر انوشيروان و نام رب الارباب نيز باشد و معني «رام هرمز» «شاد و خرم باد هرمز».
از گرمسيرات فارس در ميانه شمال و مغرب شيراز افتاده است، درازي آن از معدن «نفط سفيد» تا قريه «جولكي» 21 فرسخ، پهناي آن از «شاردين» تا «قلعه شيخ» 7 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به نواحي كوه‌گيلويه و از سمت شمال به نواحي جانكي بختياري و از جانب مغرب و جنوب به نواحي بلوك فلاحي. هواي تابستانش گرم، درختان سردسيري را جز درخت گردو به خرمي پروراند، خرما و نارنج [و] ليمو و ترنج و ساير درختانش در كلفتي و بلندي، ضرب المثل است و در بيشتر احوال با بلوك داراب شباهتي تمام دارد، بيشتر درخت صحرا و دامنه كوهستان رامهرمز، درخت كنار است، كشت و زراعتش، گندم و جو و برنج و پنبه و كنجد و نخود و عدس و ماشك و لوبياي سفيد است، آبش از چندين رودخانه است كه همه از ميانه بلوك رامهرمز [مي] گذرد «2» و زمينش چنان شيب دارد كه يك نفر بيلدار در همه‌جا مي‌تواند آب را از رودخانه جدا كند و چون آب رودخانه را به جدول آورند چنان به سرعت مي‌رود كه گل و لاي در جدول نماند و هر ساله اين جدولها محتاج به تنقيه نباشد و شكار صحراي رامهرمز آهو و دراج است كه گويا تخم اين دو جانور را پاشيده، كهره آهو و جوجه دراج روئيده است، مرغ دراج رامهرمز با گنجشك جاي ديگر، برابري دارد، برف تابستانه كوهستانش بي‌محافظت تا [؟] «3» سال ديگر بماند. در زمان قديم آبادي بي‌اندازه داشته و اكنون از حسن سلوك قبائل عرب و بختياري ده يك بلكه نيمه ده يك از آبادي آن باقي نيست، قبيله عرب رامهرمز را آل خميس گويند، نزديك به 000، 10 خانوار بودند و اكنون به 000، 3 خانه نمي‌رسد و شيخ آن قبيله شيخ بياره پسر شيخ سلطان پسر شيخ مسلط است كه پدر بر پدر كلانتر و رئيس آل خميس بود و تمامي قبيله آل خميس در تابستان و زمستان در چادرهاي سياه از صحراي رامهرمز خارج نشوند و انديشه گرما را ندارند.
و ابو محمد رام هرمزي: وزير سلطان الدوله ديلمي، حصاري بر گرد كربلاي معلي كشيد و در سال 460 هجري به رحمت ايزدي پيوست و در ازمنه سابقه حكومت رامهرمز با ميرزا-
______________________________
(1). در فارسنامه ابن بلخي، ص 64، بناي اين شهر به هرمز بن شاپور بن اردشير نسبت داده شده است. در كتاب حدود العالم ص 138، (رام اورمزد: شهري است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسيار و جاي بازرگانان بر حد ميان پارس و خوزستان)، و ر ك: ص 46 همان كتاب. در نزهة القلوب، ص 111 (رامز) يا (رام هرموز). اورمزد بن شاپور بن- اردشير بابكان ساخت و (رام هرموز) خوانند به مرور (رامز) شد، شهري وسط است و هواي گرم دارد حاصلش غله و پنبه و نيشكر فراوان دارد.
(2). در متن: (گذرد است).
(3). در متن بر بالاي كلمه سال، كلمه‌اي نوشته شده است كه واضح نيست شايد (سه) باشد.
ص: 1347
سلطان محمد خان بهبهاني بود و بعد از وفاتش به خلف الصدق او ميرزا منصور خان بهبهاني منتقل گرديد و اكنون كلانتر آن، خواجه احمد پسر خواجه طاهر رامهرمزي است.
و قصبه اين بلوك را نيز «رام هرمز» گويند «1»، عرض آن از خط استوا 31 درجه و 10 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان 49 درجه و 48 دقيقه، انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است. نزديك به 65 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين بلوك مشتمل است بر 38 ده آباد:
امام سفيد: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «رام هرمز» است.
بابل: 2 فرسخ بيشتر جنوب «رام هرمز» است.
باستين «2»: فرسخي جنوبي «رام هرمز» است.
پلين «3»: فرسخي جنوب «رام هرمز» است.
بوائي «4»: 4 فرسخ و نيم جنوبي «رام هرمز» است.
جايزان كهنه «5»: 7 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
جايزان نو: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
چشمه زرين: 2 فرسخ مغربي «رام هرمز» است.
جمعه «6»: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
چم ليشان: 3 فرسخ شمال «رام هرمز» است.
چم ملا: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
چم هاشم: 2 فرسخ و نيم جنوبي «رام هرمز» است.
جولكي «7»: 9 فرسخ و نيم جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
حمود: 8 فرسخ و نيم جنوب «رام هرمز» است.
دره بيد: 7 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «رام هرمز» است.
دو كوهك: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
ده اوريا: نيم فرسخ مشرقي «رام هرمز» است. مشهور است كه قبر حضرت اوريا «8» (ع) در اين قريه است، در كتابهاي تفسير قرآن و تواريخ، قصه حضرت اوريا (ع) و حضرت داود مسطور است و نگارنده اين فارسنامه ناصري در ماه جوزاي سال 1293 به مصاحبت نواب والا
______________________________
(1). اين بلوك سالهاست كه از فارس منتزع شده و اينك جزو استان ششم، (خوزستان) است.
(2). (باستي) از دهستان رستم آباد. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 212.
(3). (پليم) از دهستان پليم. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 210.
(4). (بوني) از دهستان شهرياري، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 212.
(5). از دهستان حايزان، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 210.
(6). چنين نامي در زمره دهات رامهرمز كنوني نيست. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 210 و 213.
(7). (جولكي عليا و جولكي سفلي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 213.
(8). در قاموس كتاب مقدس، ص 135، معني اين كلمه (شعله خدا) دانسته شده است. در برهان آمده است كه (اوريا) بر وزن بوريا نام شخصي است كه داود عليه السلام او را به جنگ فرستاد و او در جنگ كشته شد و داود زن او را خواست، سليمان از آن زن بهم رسيد، و بعضي گويند جد مادري سليمان است و جمعي گويند برادر داود است.
مرحوم معين نيز در حاشيه افزوده‌اند: (عور ياuriah ): شعله خدا)، (برهان).
ص: 1348
احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا قاجار دام عمره، 12 روز در كنار قريه «ده اوريا» توقف داشتم و مكرر به زيارت قبر حضرت اوريا مشرف شدم.
ديور: همان «ده اوريا» ست.
رام هرمز: همان قصبه «رام هرمز» است. فارسنامه ناصري ج‌2 1348 [31] - بلوك رامهرمز ..... ص : 1346
تم آباد «1»: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
سرآسياب: 8 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
سرتا: نيم فرسخ شمالي «رام هرمز» است.
سلطان‌آباد: 4 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
سلماني «2»: 3 فرسخ و نيم جنوبي «رام هرمز» است.
شاردين: 3 فرسخ و نيم شمال «رام هرمز» است.
علي آباد: 5 فرسخ و نيم، ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
قارن: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
قلعه‌خاني: فرسخي مغرب «رام هرمز» است.
قلعه شيخ: 3 فرسخ جنوبي «رام هرمز» است.
قلعه نو: 9 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
كرفنج: 6 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
كندك: 4 فرسخ و نيم، ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
كهله: 7 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «رام هرمز» است.
كيمه: 1 فرسخ و نيم، مغرب «رام هرمز» است.
مرادبگي: 2 فرسخ بيشتر ميانه مغرب و جنوب «رام هرمز» است.
مربه‌چي «3»: 3 فرسخ مغرب «رام هرمز» است.
مموئي: نيم فرسخ بيشتر شمالي «رام هرمز» است.

[32]- بلوك رودان «4» و احمدي‌

از گرمسيرات فارس است، در اصل دو بلوك بود و سالهاست در تحت كلانتري و ضابطي يك نفر برقرار گشته است. ميانه جنوب و مشرق شيراز افتاده است، درازي آن از قريه «احمدي» تا قريه «سندر» از 30 فرسخ بگذرد و پهناي آن از فرسخي بيش نباشد، محدود است از جانب مشرق به بلوك بشاكرد و از شمال به نواحي جيرفت كرمان و از جانب مغرب به نواحي سبعه و
______________________________
(1). (رستم)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 212.
(2). (سلمانوند عليا و سلمانوند سفلي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 212.
(3). (مربچه) از توابع دهستان يوسف آباد، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 212.
(4). (و اين رودان از اعمال پارس است اما چون با كاليجار كناره شد عامل آنجا يكي بود وزير ابو العلاء نام و با هزار اسب يكي شد و ارجان بدو داد و چون هزار اسپ خوزستان ضمان مي‌كرد به ابتداء اين دولت قاهره در جمله آن اعمال گرفت.) فارسنامه ابن بلخي، ص 121، (راه رودان از شيراز تا رودان هفتاد و پنج فرسنگ. (فارسنامه ابن بلخي، ص 161).
ص: 1349
از سمت جنوب به نواحي بندر عباس، هواي تابستانش گرم است، نخل و نارنج و نارنگي را بسيار نيك پروراند، محصولش، گندم و جو و قليلي برنج است. در نواحي رودان «نيل» را از گياه وسمه به عمل آورند و از «نيل» هندي كم بهاتر است. آبش، از رودخانه، بيشتر اين نواحي كوهستان است و دو جلگاه مختصري دارد، انواع شكارها در اين دو بلوك خصوصا دراج فراوان است و قصبه آن را «ده بارز» گويند «1» و عموم خانه‌هاي اين دو بلوك از چوب و شاخه و برگ نخل است و كلانتر آن تا 25 سال پيش از اين، رئيس غلام رضا و پيش از او عبد اللّه خان و پيش از او ابراهيم خان پدر عبد اللّه خان احمدي بود و اين بلوك مشتمل است بر 21 ده آباد:
احمدي: 19 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده بارز» است.
باغ نرگس: 10 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده بارز» است.
بيكا «2»: 2 فرسخ جنوبي «ده بارز» است.
تنگ گوران: هفده «3» فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده بارز» است.
چغدر «4»: 19 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده بارز» است.
چغين: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده بارز» است.
خراجي: 2 فرسخ بيشتر مشرق «ده بارز» است.
ده بارز: همان قصبه رودان و احمدي است.
رودخانه دزدان: 9 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده بارز» است «5».
زمينان: 9 فرسخ شمالي «ده بارز» است.
سرني: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده بارز» است.
سندر: 10 فرسخ جنوبي «ده بارز» است.
فارياب: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ده بارز» است.
قلعه كميز: 2 فرسخ مشرقي «ده بارز» است.
گذار انجير: 6 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده بارز» است.
گشو «6»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «ده بارز» است.
كندر: 7 فرسخ شمال «ده بارز» است.
كوچندر: 5 فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده بارز» است.
كهن بالا: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده بارز» است.
مزآباد «7»: نيم فرسخ شمال «ده بارز» است.
يرنتي «8»: 4 فرسخ جنوبي «ده بارز» است.
______________________________
(1). جزو بلوك بندر عباس. ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(2). (بيكاه)، ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(3). در متن: (هفتده).
(4). (جغدر)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(5). چهار نام آخر در متن دو بار تكرار شده است.
(6). (گشوئيه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(7). (معز آباد)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(8). (برنطين)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
ص: 1350

[33]- بلوك سبعه‌

ناحيه وسيعي است از گرمسيرات فارس، ميانه جنوب و مغرب شيراز افتاده، درازي آن از قريه «پدمي» از ناحيه فرگ تا «رضوان» ناحيه فين 32 فرسخ، پهناي آن از قريه «فارغان» ناحيه فارغان تا قريه «رودر» ناحيه فين، 16 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك رودان و احمدي و نواحي جيرفت كرمان و از شمال به ناحيه سيرجان كرمان و نواحي نيريز و از سمت مغرب به بلوك داراب و نواحي لارستان و از طرف جنوب باز به نواحي لارستان.
بلوك سبعه در اصل 7 بلوك بود و هريك را ضابطي عليحده «1» و نام آنها بر اين وجه است: (1) بلوك ايسين و تازيان (2) بلوك بيونج (3) بلوك خشن آباد (4) بلوك طارم (5) بلوك فارغان (6) بلوك فين (7) بلوك گله‌گاه «2».
و در اواخر سلطنت نادر شاه و اوايل دولت كريم خان زند، طاب ثراه، نصير خان لاري اين 7 بلوك را تصاحب نمود و همه را سبعه گفتند و ضميمه لارستان گرديد. پس بلوك ايسين و تازيان را از سبعه جدا كرده، ضميمه نواحي بندر عباس گرديد و در عوض بلوك فرگ را كه ضابط و كلانتري عليحده داشت، ضميمه شش بلوك باقيمانده گشته همه را، باز، سبعه گفتند و هر بلوكي را ناحيه‌اي شمردند، هواي پنج ناحيه از سبعه، گرم‌تر از داراب است و نخلستانهاي خوب و بساتين مرغوب دارد، آبش از چشمه و رودخانه است، زراعت آن گندم و جو و شلتوك و ذرت «3» و پنبه و كنجد و نخود و ماش و لوبياست و دو ناحيه خشن آباد و فارغان از سردسيرات فارس است، هواي تابستانش در نهايت اعتدال و زمستانش بسيار سرد و اين دو بلوك در كوهستان افتاده و دهاتي از اين دو بلوك كه نزديك به دامنه كوه است از گرمسيرات شمرده مي‌شود، نخلستاني فراوان دارد و معيشت اهالي آن از مويز و غنچه گل سرخ ديمي است كه هر ساله هزاران خروار از كوهستان به عمل آورده، حمل هندوستان كنند و برف زمستان اين دو ناحيه تا اواخر تابستان بماند و به گرمسيرات نزديك مي‌رسانند و چشمه‌هاي گوارا در اين دو ناحيه باشد و حكومت بلوك سبعه از اواخر سلطنت نادرشاهي تا سال 1264 كه از 100 سال مي‌گذرد، با سلسله خوانين لاري بود و بعد از خرابي كار آنها در هر چند سالي با حاكمي است و ضابطنشين همه نواحي سبعه را قصبه فرگ «4» قرار داده‌اند، نزديك به 600 درب خانه از خشت خام و گل و چوب دارد، عمارتهاي ملوكانه در اين قصبه و باغهاي پر درخت و پر عمارت و آبشارها و حوضها، از بناهاي خوانين لاري در خارج فرگ بود و چندين سال است از حليه آبادي افتاده، بلكه ويرانه گشته است و چون هر ناحيه از سبعه را در قديم قصبه‌اي بود و اكنون همه را از توابع فرگ شمرده، پس لازم آمد كه قصبه فرگ را به شيراز نسبت دهيم، پس هر قصبه از هر ناحيه را به شيراز و فرگ هردو نسبت دهيم پس دهات هر ناحيه را به قصبه آن.
______________________________
(1). در متن: (علاحده).
(2). ر ك: (بندر عباس)، در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 408.
(3). در متن: (زرت).
(4). (برك (: فرگ) و تارم دو شهرك‌اند و برك بزرگتر است و قلعه محكم دارد و به سرحد كرمان است حاصلش غله و خرما فراوان بود.) نزهة القلوب، ص 138.
ص: 1351
پس گوئيم قصبه فرگ در ميانه جنوب و مشرق شيراز به مسافت 55 فرسخ از شيراز دور افتاده است، عرض آن از خط استوا 28 درجه و 24 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان پنجاه و [؟] درجه و [؟] دقيقه است و نواحي سبعه بر اين وجه است:
ناحيه بيونج «1»: در جانب جنوبي قصبه فرگ، درازي آن از «كهن» تا «بيخو» 6 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد، محدود است از جانب مشرق به ناحيه طارم و از شمال به ناحيه فرگ و از مغرب و جنوب به نواحي لارستان.
محصول اين ناحيه گندم و جو ديمي است، آب جاري ندارد، هواي آن از همه نواحي سبعه گرمتر است و جوانب آن كوهستان و قصبه آنرا «درز» گويند. نزديك به 65 فرسخ از شيراز و ده فرسخ از فرگ دور افتاده است و اين ناحيه مشتمل بر 14 ده آباد [است].
بيخو: 4 فرسخ مغربي «درز» است.
درز: همان قصبه «بيونج» است.
سايان: 1 فرسخ بيشتر مشرقي «درز» است.
كهن: 2 فرسخ مشرقي «درز» است.
ناحيه خشن آباد «2»: ميانه شمال و مشرق فرگ، از سردسيرات فارس است هواي تابستانه‌اش مانند هواي زمستان ناحيه درز است، با آنكه 12 فرسخ بيشتر شمالي ناحيه درز نيست.
و تمام اين ناحيه كوهستان است و در زمستان برف نشين است، درازي آن از «گشكو» تا قريه «دراگاه» 6 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد و آبهاي آن جاري گوارا و چشمه‌هاي خنك دارد.
محصول گندم و جو و مويز و غنچه گل ديمي است و قريه دراگاه، نخلستاني فاريابي دارد، محدود است از جانب شمال به نواحي نيريز و از مغرب به ناحيه فرگ و از جنوب به ناحيه طارم و از جانب مشرق به ناحيه فارغان، قصبه اين ناحيه را نيز «خشن آباد» گويند، 7 فرسخ مشرقي قصبه فرگ است و نزديك به 60 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين ناحيه مشتمل است بر 7 قريه آباد:
بينوج: 2 فرسخ مشرقي «خشن آباد» است.
تنگ دهو «3»: 3 فرسخ شمال و مشرق «خشن آباد» است.
خشن آباد: همان قصبه اين ناحيه است.
دراگاه: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «خشن آباد» است.
دهستان: فرسخي بيشتر مشرقي «خشن آباد» است.
علي آباد: 5 فرسخ ميانه شمال و مشرق «خشن آباد» است.
گشكو «4»: 5 فرسخ كمتر ميانه شمال و مشرق «خشن آباد» است.
ناحيه طارم «5»: ميانه مشرق و جنوب «فرگ»، درازي آن از قريه «سرچاهان» تا قريه
______________________________
(1). (باي نوج) از دهستان دراگاه بندر عباس، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(2). (خوشن آباد). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(3). (تنگ دهويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(4). (كشكوئيه) همان ماخذ.
(5). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
ص: 1352
«تاشكت» 12 فرسخ، پهناي آن از 3 فرسخ نگذرد، محدود است از جانب مشرق به ناحيه فارغان و از شمال به ناحيه «خشن آباد» و از سمت مغرب به ناحيه «فرگ». هوا و آبش بسي گرم و ناگوار، محصولش گندم و جو و شلتوك و پنبه و كنجد، آبش از رودخانه و چشمه و قنات.
نخلستان بسياري داشته، اكنون از بسياري كاسته است، هركس از آبهاي جاري اين ناحيه بياشامد به اندك زماني مستسقي گردد و گذران اهلش از آب بركه باراني است و انواع شكارها، در اين ناحيه باشد و مرغ دراج از همه چيز بيشتر است.
و قصبه اين ناحيه را نيز «طارم» گويند. 67 فرسخ از شيراز و 12 فرسخ مشرقي «فرگ» است و نزديك به 400 درب خانه از خشت خام و گل و چوب نخل دارد، در زمان پيش حصاري محكم از گل و چينه داشته است و اكنون شالده و بنيان آن باقي است و اين ناحيه مشتمل است بر 15 قريه آباد:
پلنگان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «طارم» است.
تاشكت سفلا «1»: 6 فرسخ در مغربي «طارم» است.
تاشكت عليا: 6 فرسخ در مغرب «طارم» است.
تزرگ «2»: 2 فرسخ در شمال «طارم» است.
حاجي آباد: 3 فرسخ بيشتر ميانه شمالي و مشرق «طارم» است.
رفيع آباد: به مسافت كمي در جنوب «طارم» است.
سرچاهان: 5 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «طارم» است.
سعادت آباد: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «طارم» است.
طارم: همان قصبه اين ناحيه است.
گراهو: فرسخي مشرقي «طارم» است.
گرگران: 2 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «طارم» است.
گل‌دان: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «طارم» است.
كهكو «3»: فرسخي كمتر مشرق «طارم» است.
معدنو «4»: 2 فرسخ و نيم شمالي «طارم» است.
نصير آباد: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «طارم» است.
ناحيه فارغان «5»: در جانب مشرق «فرگ»، درازي آن از «فرخورج» تا «شميل»، 12 فرسخ، پهناي آن از فرسخي نگذرد، محدود است از جانب مشرق به نواحي رودان و احمدي و از سمت شمال به نواحي بلوك سيرجان كرمان و از جانب مغرب به ناحيه طارم و از طرف جنوب به ناحيه فين. در آب‌وهوا از هر جهت ضد ناحيه طارم است كه آبش چون چشمه سلسبيل گوارا و هوايش طرب انگيز و نشاط افزا. و كوهستانش در زمستان از برف پوشيده گردد و معيشت
______________________________
(1). (طاشكويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
(2). (تزرج). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
(3). (كهكان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
(4). (معدنويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
(5). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
ص: 1353
اهلش از باغستان ديمي و فاريابي باشد، انواع درختان سردسيري به نيكوئي يافت شود و در قريه «سياهو» و «فرخورج» نخلستان و درخت مركبات فراوان باشد و نارنگي اين دو قريه، در بزرگي و خوش طعمي از همه نارنگيهاي جاي ديگر، بهتر باشد و هريك نارنگي به اندازه نارنج دوتائي و به وزن از 70 و 80 مثقال بگذرد.
و قصبه اين ناحيه را نيز «فارغان» گويند، از 80 فرسخ بيشتر از شيراز و 26 فرسخ در جانب مشرق «فرگ» افتاده است و نزديك به 300 درب خانه دارد، همه را از خشت خام و گل و چوب ساخته‌اند و اين ناحيه را 13 ده آباد باشد:
آشكار: 4 فرسخ در جانب مغرب «فارغان» است.
بخون «1»: فرسخي جنوبي «فارغان» است.
چاين «2»: 5 فرسخ مغرب «فارغان» است.
زره‌كان: 6 فرسخ مغربي «فارغان» است.
سياهو «3»: 4 فرسخ بيشتر در جنوب «فارغان» است.
سيرمند: 6 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «فارغان» است.
سيرو «4»: 6 فرسخ مغربي «فارغان» است.
شميل: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «فارغان» است.
فارغان: همان قصبه اين ناحيه است.
فرخورج: 6 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «فارغان» است.
ماشاري: 7 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «فارغان» است.
نسا: 2 فرسخ مغربي «فارغان» است.
ناحيه فرگ «5»: درازي آن از قريه «همت» تا قريه «نصير آباد» نزديك به 12 فرسخ، پهناي آن از 2 فرسخ بيشتر. محدود است از جانب مشرق به ناحيه «خشن آباد» و ناحيه طارم و از جانب شمال به نواحي نيريز و از جانب مغرب به نواحي داراب و از جانب جنوب به نواحي لارستان، هواي اين ناحيه از داراب گرمتر و از بيشتر نواحي سبعه ملايم‌تر است، درخت نخل جانب جنوبي اين ناحيه، سه ساله و چهار ساله ثمر دهد مانند نخلستان قريه «مرز» و قريه «پدمي».
كشت و زرع آن ناحيه همه فاريابي است، شتوي آن گندم و جو و صيفي شلتوك و ذرت و پنبه و كنجد است. چند درب باغ رعيتي در حوالي قصبه فرگ باقي مانده، بيشتر درخت آن، ليموست و هريك درخت ليمو، 150 من به وزن شيراز ثمر دهد. شكار صحراي ناحيه فرگ، آهو و دراج و كوهستان آن، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهوست. و اين ناحيه را 18
______________________________
(1). (بخوان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
(2). (جائين). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
(3). (سياهك). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
(4). (سيروئيه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
(5). از دهستانهاي داراب. ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور ج 2، ص 293: دهستان فرگ داراي 7 قريه است كه دو قريه آن كوهستاني و 5 قريه ديگر در جلگه. از ابنيه قديمي آن است: قلعه خرابه‌اي است به نام قلعه شاپور از دوره ساسانيان، امامزاده‌اي به نام چهل تن و قلعه بهمن ... كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 291.
ص: 1354
قريه آباد باشد:
پدمي: 4 فرسخ جنوبي «فرگ» است.
بكر: 5 فرسخ ميانه شمال و مشرق «فرگ» است.
بنيان: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «فرگ» است.
چاه‌گونو: 4 فرسخ و نيم مشرقي «فرگ» است.
راه پهن: به مسافت كمي در مشرق «فرگ» است.
رستاق: 4 فرسخ كمتر شمالي «فرگ» است.
علي آباد: 4 فرسخ جنوبي «فرگ» است.
فرگ: همان قصبه اين ناحيه است.
قلاتو: 4 فرسخ بيشتر در جنوب «فرگ» است.
گستو: فرسخي كمتر ميانه شمال و مغرب «فرگ» است، نصف بيشتر قريه و مزرعه گستو از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است در وقفنامه‌ها و فرامين سلاطين، آن را «جستويه فرگ» از اعمال شبانكاره فارس نوشته‌اند.
كهن: فرسخي كمتر در جنوب «فرگ» است.
گيس: 6 فرسخ مشرق «فرگ» است.
مرز: 4 فرسخ جنوبي «فرگ» است.
مظفر آباد: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «فرگ» است.
نصير آباد فرگ: فرسخ [ي] جنوبي «فرگ» است.
نصير آباد مرز: 5 فرسخ مشرقي «فرگ» است.
ني تلخ: 7 فرسخ و نيم مشرقي «فرگ» است.
همت: 5 فرسخ شمالي «فرگ» است.
ناحيه فين و گهره «1»: ميانه جنوب و مشرق فرگ، درازي آن از قريه «لاور» تا قريه «آب ماه»، 11 فرسخ پهناي آن از قريه «فين» تا «رودر» 10 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به ناحيه رودان و احمدي و از سمت شمال به ناحيه فارغان و از طرف مغرب به نواحي لارستان و از جانب جنوب به نواحي عباسي، از همه گرمسيرات فارس، گرمتر است، آبش از چشمه‌هاي شيرين گواراست، معيشت اين ناحيه و خراج ديواني آن از خرماي نخلستان و حناست، غله به اندازه خوردن اهلش از ديمي و فاريابي به عمل نيايد، خانه عموم اين ناحيه از چوب و شاخه و برگ نخل است، در همه ناحيه فين 20 خانه به هم پيوسته نباشد، بلكه سه خانه چهار خانه در نخلستانها پراكنده است و خانه‌ها را حصاري نيست و در اين ناحيه به علاوه نخل و نارنج و ليمو و ترنج، درخت انبه و چلقوزه به خرمي و تنومندي فراوان است و قصبه اين ناحيه را «فين» «2» گويند نزديك به 90 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شيراز است قلعه مختصري بر سر تل كوچكي، خانه كلانتر اين ناحيه است و اين ناحيه مشتمل است بر 13 قريه آباد:
______________________________
(1). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411 و 413، شماره 197.
(2). (دهستان فين داراي 19 قريه است كه 12 قريه آن در كوهستان و 7 قريه ديگر ... از ابنيه قديمي در فين قلعه خرابه‌اي است كه گويا از آثار دوره صفويه است.) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413.
ص: 1355
آب ماه «1»: 10 فرسخ مغربي «فين» است.
آوين: 10 فرسخ شمالي «فين» است.
باغستان: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «فين» است.
پشت تنگ: 8 فرسخ ميانه شمال و مغرب «فين» است.
رضوان: 4 فرسخ مشرقي «فين» است.
رودر: 10 فرسخ مغرب «فين» است.
زرتو: 7 فرسخ شمال «فين» است و به فرسخ جغرافي 4 فرسخ است.
فين: همان قصبه اين ناحيه است.
گهره «2»: 8 فرسخ كارواني، شمالي «فين» است.
گيشان «3»: 6 فرسخ ميانه شمال و مشرق «فين» است.
لاور: 2 فرسخ بيشتر در جانب جنوب «فين» است.
مارم: فرسخي ميانه شمال و مغرب «فين» است.
مزرعه كونيز «4»: پنج فرسخ در جانب مغرب «فين» است.
ناحيه گله‌گاه خراب: ميانه جنوب و مشرق «فرگ» است، درازي آن از «تنگ رود» تا محاذي «تاشكت» طارم 8 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد، محدود است از جانب مشرق و شمال به ناحيه طارم و از مغرب به ناحيه فرگ و از جانب جنوب به ناحيه بيونج. در زمان قديم آبادي و نخلستان‌ها و دهات داشت و چندين سال است از حليه آبادي افتاده و بيابان گشته است و آب رودخانه مرز در همه‌جاي اين ناحيه جاري و به آساني در جدول و نهر افتاده، زراعت مي‌شده و سرگاه [؟] اين ناحيه 7 فرسخ از قصبه فرگ دور افتاده است.

[34]- بلوك سرچاهان «5»

از سردسيرات فارس ميانه مشرق و شمال شيراز است، درازي آن از «حسن‌آباد» تا «كلخنگان «6»» 6 فرسخ، پهناي آن از «چنار ناز» تا «حسامي» 4 فرسخ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوك بوانات و از سمت مغرب به بلوك كمين و قونقري و از طرف جنوب به بلوك آباده طشك. هواي اين بلوك در تابستان در كمال اعتدال، انواع درختان سردسيري را به خوبي پروراند، محصولش گندم و جو و خشخاش و پنبه و كنجد و نخود، آبش از رودخانه حسامي و چشمه است، قصبه اين بلوك را «كلخنگان» گويند و اكنون از آبادي آن كاسته، چهل پنجاه درب خانه بيش ندارد و آبادي را به قريه «زيارت» انداخته‌اند كه نزديك
______________________________
(1). (از دهستان سياهو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411.
(2). (از دهستان سياهو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411، شماره 197.
(3). (از دهستان سياهو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 411، شماره 198.
(4). (گلونيز). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 413، شماره 300.
(5). از دهستانهاي نيريز و اصطهبانات، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 339: (سرچهان).
(6). (گرخنگان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
ص: 1356
به 200 درب خانه دارد، كلانتر اين بلوك حاجي محمد جعفر سرچاهاني پسر ملا محسن سرچاهاني است كه پدر بر پدر، كلانتر و ضابط اين بلوك بودند و اين بلوك را 11 قريه آباد باشد. «1»
برازجان: 5 فرسخ جنوبي «كلخنگان» است.
بيدنو «2»: 4 فرسخ بيشتر جنوبي «كلخنگان» است.
بي‌بلان: 4 فرسخ جنوب «كلخنگان» است.
چنارناز: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «كلخنگان» است.
حسامي: 4 فرسخ كمتر جنوبي «كلخنگان» است.
حسن‌آباد «3»: 6 فرسخ جنوبي «كلخنگان» است.
حفر: همان «كلخنگان» است.
خونسار: 5 فرسخ بيشتر جنوبي «كلخنگان» است.
زيارت «4»: 5 فرسخ جنوبي «كلخنگان» است.
گرمه «5»: نيم فرسخ جنوب «كلخنگان» است.
كلخنگان «6»: همان قصبه اين بلوك است.
محمود آباد: 5 فرسخ جنوبي «كلخنگان» است.

[35]- بلوك سرحد چهار دانگه يا چهار ناحيه «7»

از بلوكات سردسير فارس است. زمين جلگاء اين بلوك تا چند روز بعد از عيد نوروز در زير برف بماند و در چند شب از اواخر تابستان آبهاي كم و ايستاده، يخ بندد و جانب شمالي شيراز است، درازي اين بلوك از قريه «دردانه» تا «قراول خانه» 24 فرسخ، پهناي آن از «بازبچه» تا «سرده» 6 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك قونقري و از سمت شمال به بلوك آباده اقليد و از جانب مغرب به بلوك سرحد شش ناحيه و بلوك دزكرد و از طرف جنوب به بلوك مائين و بلوك كام فيروز، محصولش گندم و جو و نخود و عدس و گندم بهاره و جو ترش، آبش از چشمه و رودخانه است و شكارش آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و بلدرچين و در وقت تابستان هوبره و چاخرق است و اين بلوك را چهار ناحيه است:
ناحيه دشت اوجان و ناحيه دشت خسرو شيرين و ناحيه دشت خون گشت و ناحيه دشت كوشك زرد و همه را سرحد چهاردنگه و چهار ناحيه گويند و حكومت و ضابطي اين بلوك از
______________________________
(1). داراي 33 ده است. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 339.
(2). (بند نو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 339.
(3). (حسن‌آباد خوانسار). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
(4). (ده زيارت). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
(5). (كره). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
(6). (گرخنگان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
(7). (از شمال محدود است به دهستان حومه آباده از جنوب به دهستانهاي مائين و كامفيروز تابع شيراز، از مشرق به قونقري و از مغرب به دهستان شش ناحيه داراي 88 قريه است كه بيشتر آن كوهستاني و سردسير است.) ر ك جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 267.
ص: 1357
قديم تاكنون در سلسله خوانين قشقائي بود و اكنون حاكم آن حاجي نصر الله خان سرتيب قشقائي است كه از سال 1309 به لقب و منصب جليل ايلخاني سرافراز است و قصبه اين بلوك قريه «آسپاس» است به مسافت 24 فرسخ از شيراز دور افتاده و اين بلوك را 31 ده آباد باشد:
آب باريك: 2 فرسخ بيشتر در مشرق «آسپاس» است.
آزادگان: 3 فرسخ و نيم شمالي «آسپاس» است.
آسپاس: همان قصبه اين بلوك است.
احمد آباد: 6 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
اوجان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
باده‌كي «1»: 6 فرسخ در جانب شمال «آسپاس» است.
بازيچه: 5 فرسخ و نيم شمال «آسپاس» است.
پهلواني: فرسخي جنوبي «آسپاس» است.
حاجي آباد: 2 فرسخ جنوب و مغرب «آسپاس» است.
حسن‌آباد: 2 فرسخ بيشتر جنوبي «آسپاس» است.
خسرو شيرين: 7 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «آسپاس» است.
خوانگشت «2»: 4 فرسخ مشرقي «آسپاس» است.
دردانه: 7 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
ده گردو: 12 فرسخ شمالي «آسپاس» است.
رضا آباد: 5 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
سه ده: 3 فرسخ و نيم در مغرب «آسپاس» است.
شاد كام: 7 فرسخ بيشتر شمالي «آسپاس» است.
شكفت خان: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
شهرميان: 5 فرسخ و نيم شمال و مشرق «آسپاس» است.
علي آباد: 3 فرسخ بيشتر شمالي «آسپاس» است.
قراول خانه: 15 فرسخ ميانه شمال و مغرب «آسپاس» است.
قشلاق: 14 فرسخ ميانه شمال و مغرب «آسپاس» است.
كافتر: 6 فرسخ مشرقي «آسپاس» است.
كردشول: 4 فرسخ و نيم در مشرق «آسپاس» است.
كوشك زرد «3»: 5 فرسخ ميانه مغرب و شمال «آسپاس» است در ميان اهل فارس مشهور است كه گنبد زرد از هفت گنبدان شاه بهرام در كوشك زرد بود چنانكه شيخ نظامي (عليه الرحمه) فرموده است. اگرچه در ذيل بلوك آباده اقليد در عنوان سورمق چند بيت از فرموده نظامي (ع) [را] نگاشتم و بيت مناسب با كوشك زرد، به جا گذاشتم و براي آنكه گفته‌اند
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 269: (بادكي).
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 269: (خونگشت).
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 270: (كوشك زد).
ص: 1358 «چو تكرارش كني هر دم جهان را بوي خوش گيرد»
باز همان بيتها را در اين جاي نوشتم:
چونكه بهرام كيقباد كلاه «1»تاج كيخسروي رساند به ماه
در چنان بي‌سكون هفت ستون‌هفت گنبد كشيد بر گردون
رنگ هر گنبدي ستاره شناس‌بر مزاج ستاره كرده قياس
گنبدي كو ز قسم كيوان بوددر سياهي چو مشك پنهان بود
آنكه از آفتاب داشت خبرزرد بود از چه از حمايل زر كولار «2»: 11 فرسخ شمالي «آسپاس» است.
لاله گون: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «آسپاس» است.
مهجان: 2 فرسخ در جانب جنوب «آسپاس» است.
مهدي آباد: 6 فرسخ شمالي «آسپاس» است.
نظام آباد: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «آسپاس» است.

[36]- بلوك سرحد شش ناحيه‌

از سردسيرات فارس، در ميانه شمال و مغرب شيراز افتاده است، در همه چيز مانند سرحد چهار دانگه است، درازي آن از قريه «كيفته» تا «گندمان» 21 فرسخ، پهناي آن از «اسفدران» تا قريه «ميمند فلارد» 11 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به سرحد چهار دانگه و بلوك آباده اقليد و از سمت شمال به نواحي اصفهان و از طرف مغرب و جنوب به نواحي بختياري و كوه‌گيلويه. در قديم به شش بلوك قسمت بوده، همه را يكي نموده، در تحت يك حكومت قرار داده‌اند و از قديم تاكنون هميشه حكومت و ضابطي اين بلوك با خوانين قشقائي بود و تاكنون در تصرف داراب خان، ايل بيگي قشقائي باقي است. و اين شش ناحيه از اين قرار است:
1- ناحيه پادنا: قصبه آن «خور» است.
2- ناحيه حنا: قصبه آن را نيز «حنا» گويند.
3- ناحيه سميرم: قصبه آن را نيز «سميرم» [گويند].
4- ناحيه فلارد: قصبه آن نيز «فلارد» است.
5- ناحيه وردشت: قصبه آن «گرم آباد» است.
6- ناحيه ونك: قصبه آن را نيز «ونك» گويند.
تميز و تشخيص هريك از اين نواحي از ديگري بدست نيامد كه نگاشته گردد و اكنون قصبه تمام سرحد شش ناحيه، قصبه «سميرم» است. عرضش از خط استوا 31 درجه و 26 دقيقه است، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان پنجاه و [] درجه و [] دقيقه است. انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب پنجاه و [] درجه و [] دقيقه است.
______________________________
(1). هفت پيكر نظامي، وحيد دستگردي، ص 145.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 270: (قولار).
ص: 1359
به مسافت 45 فرسخ از شيراز دور افتاده، جماعتي از اعيان از سميرم برخاسته‌اند مانند وزير بي‌نظير عبد الرحمن سميرمي «1» وزير شاه سلطان بركيارق پسر سلطان ملكشاه سلجوقي [كه] در سال 490 به دست ملاحده اسماعيليه كشته گشت و مانند كمال الدين ابو طالب علي سميرمي «2» [كه] مدتها به وزارت شاه سلطان محمود پسر شاه سلطان محمد پسر شاه سلطان ملكشاه سلجوقي برقرار بود و ابو اسماعيل حسين مؤيد الدين بن علي اصفهاني مشهور به طغرائي صاحب قصيده لامية العجم كه در اكناف عالم شهرتي تمام دارد [و] وزير شاه سلطان مسعود برادر شاه سلطان محمود بود «3». در نزديك شهر همدان ميان اين دو برادر جنگ اتفاق افتاد و سلطان محمود غالب گشته، طغرائي اسير گرديد و كمال الدين علي سميرمي كه دشمني ديرينه با طغرائي داشت، در خدمت سلطان محمود بدگوئي از طغرائي نمود كه سلطان او را بكشت و در سال 516 هجري به خونخواهي طغرائي غلام سياهي، كمال الدين علي سميرمي را در بازار بغداد بكشت و طغرائي كسي را گويند كه در صدر فرامين سلاطين خطي به طلا نگارد.
و دهات اين بلوك بر اين قرار است «4»:
آب ملخ: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «سميرم» «5» است در ميانه اهل فارس مشهور است كه آب چشمه اين قريه را در ظرفي كرده به جائي كه ملخ دريائي آمده باشد برسانند به شرطي كه از سرچشمه آب ملخ تا جائي كه مقصود باشد بر زمين نگذارد بلكه در هر منزلي آن ظرف پر آب را بياويزند و شخص حامل آن آب از سرچشمه تا جاي مقصود در پس پشت خود نگاه نكند و روي خود را به جانب چشمه آب ملخ نيندازد و چون چنين كند چندين هزار مرغ ملخ خوار از دنبال آن آب بيايد و هر مرغي در هر روزي چندين هزار ملخ را كشته، بعضي را خورده، باقي را دور اندازد و اين مرغ قسمي از سار و هزاردستان است، در جثه و شكل همان سار است و در رنگ مانند كلاغ ابلق باشد.
اسفدران «6»: 4 فرسخ شمالي «سميرم» است.
امام غيث: 10 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.
پادنا: نام ناحيه‌اي از شش ناحيه است و قصبه آن «خور» است.
جركان: 4 فرسخ مشرقي «سميرم» است.
حنا: چهار فرسخ جنوبي «سميرم» است.
خان ميرزا: 9 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.
خور: 7 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
خينه: 6 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
سميرم: همان قصبه سرحد شش ناحيه است.
______________________________
(1). در سلجوقنامه ظهير الدين، ص 39، در زمره وزراء بر كيارق به نام او اشاره نشده است.
(2). ر ك: سلجوقنامه ظهير الدين نيشابوري، ص 54 و 75.
(3). رجوع شود به (زندگاني استاد مؤيد الدين طغرائي اصفهاني، دكتر مظفر بختيار، ضميمه سال دوازدهم مجله دانشكده ادبيات دانشگاه طهران، ص 1 تا 24.
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 271: 116 ده از اين بلوك نام برده شده است.
(5). در متن: (سميرمي).
(6). (اسفنديار آباد)؟ ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 271.
ص: 1360
سيور: 6 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
عقدك: 3 فرسخ شمالي «سميرم» است.
فلارد: 5 فرسخ مغربي «سميرم» است.
قنات آريالچه: 6 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
گرد بيشه: 9 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.
گرم آباد: 7 فرسخ شمالي «سميرم» است.
كمبه «1»: 7 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
گنجگان: 10 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
گندمان: 12 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.
كيفته «2»: 10 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
له دراز: 8 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.
ماندگان «3»: 6 فرسخ جنوبي «سميرم» است.
مورك: 7 فرسخ جنوب «سميرم» است.
ميمند: 6 فرسخ مغربي «سميرم» است.
نخودزار: 1 فرسخ و نيم شمالي «سميرم» است.
وردشت: نام ناحيه‌اي از شش ناحيه است. قصبه آن «گرم آباد» است.
ونك: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «سميرم» است.

37]- بلوك سروستان «4»

ميانه سردسيرات و گرمسيرات فارس افتاده، هواي چار فصلش در كمال اعتدال و ميانه جنوب و مشرق شيراز به مسافت 15 فرسخ است. درازي آن از «بكت» تا «نظر آباد» 7 فرسخ، پهناي آن از «تزنگ» تا قريه «شورجه» 3 فرسخ و نيم. محدود است از جانب مشرق به بلوك فسا و از طرف شمال به بلوك كربال و حومه شيراز و از سمت مغرب به بلوك كوار و از جانب جنوب به بلوك خفر.
شكار اين بلوك، آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو است. درخت نخل و نارنج در قصبه اين بلوك يافت مي‌شود، انار سروستان مانند انار ارسنجان است و بيشتر انار آن را به شيراز بياورند، محصولش گندم و جو و خشخاش و تنباكو و پنبه است. گندم آن بهتر از گندمهاي ديگر فارس است. آبش از قنات جز قريه تزنگ كه از چشمه است. و در نزديكي قريه «ايلان» فرسخي جنوبي قصبه سروستان عمارتي است مشتمل بر چندين خانه تو بر تو نزديك
______________________________
(1). (كمه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 272.
(2). (قنات كيفته). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 272.
(3). (ماندگان، ماندگان سفلي) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 273.
(4). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب (فرهنگ مردم سروستان، ص 17 تا 20)، گردآورده و تاليف صادق همايوني، از انتشارات دفتر مركزي فرهنگ مردم، 1348 تهران.
ص: 1361
كاخ سروستان در زمان بهرام گور.
صورت گنبد و چهار طاقي سروستان
ص: 1362
كاخ معروف به ايوان كرخه كه در زمان ساسانيان با قوسهاي گهواره‌اي شكل عرضي ساخته شده، در كليساي تعرزيوس در مشرق فرانسه در قرن 10 ميلادي از اين اطاق‌ها (طاق‌هاي كاخ سروستان) تقليد شده.
ص: 1363
داخل كاخ بهرام گور در سروستان اين كتيبه شباهت، فوق العاده به گنبد نظام الملك در مسجد جامع اصفهان دارد.
ص: 1364
داخل كاخ بهرام گور در سروستان
ص: 1365
ده دوازده ذرع بلندي، همه را از سنگ و گچ و آجر ساخته، مشهور به چهار طاقي «1» گويا خانقاهي بوده كه ارباب سير و سلوك و ذكر و فكر در آن جا مي‌گرفته‌اند و نقشه آن در پشت اين برگ نگاشته شد و قصبه اين بلوك را نيز «سروستان» گويند. عرضش از خط استوا، 29 درجه و 20 دقيقه، طولش از گري‌نيچ، رصدخانه انگلستان 53 درجه و 25 دقيقه است، انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب 50 و [] درجه و [] دقيقه است، 15 فرسخ از شيراز دور است. شماره خانه‌هاي آن از 900 خانه نگذرد و عموم آنها از خشت خام و گل و چوب است و در اين قصبه عمارت عالي است از آجر و سنگ و گچ كه دو رويه ديوارهاي آن را از سنگ تراشيده، ساخته و طاقهاي آن را از آجر زده‌اند و كرياس و سر در اين عمارت را با كاشي معرق، آيات قرآني را در دوره آنها به خط ثلث خوش نوشته‌اند و دوازده ستون از سنگ خوب تراشيده، در ميان آن به كار برده‌اند كه چندين طاق بلند را بر اين ستونها گذاشته‌اند و چندين لوح قبر از سنگ به درازي دو ذرع شاه و چارك و پهناي سه چارك بيشتر است و بر لوح قبري نوشته‌اند:
«توفي الشيخ يوسف بن يعقوب السروستاني، سنه اثنين و ثمانين بعد ستمائه.» و بر لوح ديگري: «توفي محمد بن الحسن بن علي البيضاوي، سنه ست عشر و سبعمائه» و بر لوح ديگري:
«توفي عمر بن علي البيضاوي سنه سبع و خمسمائه» در كتاب مزارت شيراز «2» نوشته است: شيخ ابو القاسم سروستاني سالها در شيراز تدريس نمود و جماعتها را از نتائج فكر خود بهره‌مند فرمود، هرگز فرماني به كس نداد و خود خدمت خود را مي‌نمود در مدرسه خرابي منزل داشت كه جز او كسي نبود «3» و چون پادشاه زمان به زيارت آن بزرگوار رفتي، از جاي برنخاستي و او را به مواعظ حسنه متنبه داشتي و صد سال تمام زندگاني نمود و در حدود سال 300 و اند وفات نمود و از اشراف سروستان سلسله سادات حسيني است، جد آنها از قريه حسين‌آباد ممو، بعد از فتنه افغان به سروستان آمده، توقف نمود و از اعيان آنهاست:
سيادت انتساب سيد عبد الكريم سروستاني به زيور صلاح و سداد آراسته، سال به سال از منزل خود كه باغ اكتسابي اوست بيرون نيايد، جز براي سركشي ضياع و عقار مكتسبي خود، نه كسي را با او مخاصمتي و نه او را با كسي مجادلتي است.
و از اعيان آنهاست: جناب فضائل اكتساب، واعظ شنوندگان به مواعظ جميله و ناصح پذيرندگان به نصايح جليله، واصف مراتب خاندان نبوت، ذاكر مصائب اهل بيت ولايت (ع)، متمسك به حول الله حاجي سيد فضل الله سروستاني، سالهاست در شيراز به نشر احاديث و ذكر مصيبت اهل بيت رسالت اشتغال دارد.
و از علماي سروستان است: سلسله حاجي ملا طهماسب كه به زيور علم و حليه صلاح و
______________________________
(1). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب فرهنگ مردم سروستان، ص 78، و تاريخ تمدن ساساني، علي سامي، ص 204، 221، 231، ج 2. اين بناي رفيع از دوران ساساني باقيمانده و كاخي از كاخهاي با عظمت و معروف آن زمان است.
(2). ص 72. هزار مزار به تصحيح و تحشيه دكتر نوراني وصال، ص 195.
(3). (گويند، در خانه‌اي باز و سفره‌اي گسترده داشته، چنانكه بر سر در ورودي آن نقش كرده بود: (الباب مفتوح لمن دخل و الخبز مباح لمن اكل): در به روي هركس كه درآيد گشوده و نان براي هركس كه بخواهد مباح است).
(فرهنگ مردم سروستان، ص 89).
ص: 1366
مقبره شيخ يوسف
ص: 1367
سه در شيخ يوسف و نماي گنبد گلي آن
ص: 1368
قضاوت و امامت آراسته و اين قصبه را زينت داده‌اند و اصل آنها از نسل ملا خلف زيدوني كوه‌گيلويه‌اي است و جناب ملا خلف، در زمان فتنه افغان از ناحيه زيدون به شيراز آمد و تحصيل علوم نمود، سرآمد فضلا گشته، مشهور به زهد و ورع گرديد و اهالي سروستان آن جناب را براي ترويج دين مبين از شيراز به سروستان بردند و زني را از اعيان، در ازدواجش درآوردند و او را دو نفر پسر بود:
عالمان فاضلان حاجي ملا نعمت الله و حاجي ملا طهماسب سروستاني. مادام زندگاني به نشر علوم و ترويج دين و امامت جماعت در قصبه سروستان مشغول بودند و حاجي ملا نعمت الله را پسري نبود و حاجي ملا طهماسب را سه نفر پسر بود:
اول آنهاست: جناب مستطاب علام فهام، فريد دهر و وحيد عصر، ملا علي محمد سروستاني.
در سال 1185 در قصبه سروستان متولد گرديده، به شيراز آمده، تحصيل مراتب كماليه را نمود و در فنون علميه خصوصا در حكمت طبيعي و الهي و كلام و علم اصول فقه، سرآمد فضلاي شيراز گرديد و در اواخر عمر به قصبه سروستان كه مسقط الرأس و وطن مألوفش بود، آمده، رحل اقامت بينداخت و در حفظ مراتب دينداري به اقصي الغايت كوشيد و در سال 1260 در قصبه سروستان وفات يافت و از آن جناب دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: جناب مستطاب فريد زمان و وحيد اوان ملا محمد علي سروستاني. در سال 1230 در سروستان متولد گشته، در شيراز تحصيل كمالات نمود و در خدمت والد ماجد خود تكميل مراتب علميه را فرمود و سالها در سروستان به منصب شيخ الاسلامي و ترويج شريعت غرا مشغول بود و در سال 1302 وفات يافت.
و خلف الصدقش، عالي جناب، كمالات اكتساب، عالم فاضل ملا علي محمد مشهور به ملا آقا بزرگ شيخ الاسلام سروستاني در سال 1261 متولد گشته. در خدمت والد ماجد خود تحصيل كمالات علميه نمود پس از سروستان به شيراز آمده، در خدمت علما و فضلا، تكميل مراتب علم و فضل را نمود و بعد از وفات والدش به لقب شيخ الاسلامي برقرار گشته، مشغول ترويج دين مبين است.
پسر ديگر ملا علي محمد سروستاني است: ملا باقر سروستاني، طبعش از تحصيل علم رميد و چندي در پي كارهاي ديواني دويد، از كسب علم بازماند و به عمل ديوانيان نرسيد و اكنون در تحير شبي را به روز ميرساند.
پسر دويم ملا طهماسب سروستاني است: ملا نعمت الله سروستاني، خط نسخ تعليق را خوش نوشت و به وسيله خوش‌نويسي معيشتي لايق نمود و بعد از هشتاد سال زندگاني در سال 1089 وفات يافت و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها، عالي جناب، كمالات اكتساب، عالم فاضل ملا هاشم، مادام زندگاني جز رضاي خدا را نخواست و جز تحصيل علم و عبادت، كاري نداشت و در سال 1298 وفات يافت.
و خلف الصدقش، عالي جناب، كمالات اكتساب ملا نصر الله در سال 1270 متولد شده و مشغول تحصيل كمالات است.
پسر دويم ملا نعمت الله خوشنويس سروستاني است: عالي جناب، كمالات اكتساب ملا شفيع
ص: 1369
صدر سروستاني خط شكسته را از شكسته نويسان درست‌تر نويسد و در اين فن شهرت يافته است.
و از اعيان سروستان است: سلسله حاجي نظر سروستاني كه پدر بر پدر ضابط و كلانتر اين بلوك بوده‌اند.
و سلسله آقا سعدي سروستاني است.
و اين بلوك را 23 ده آباد است «1»:
احمد آباد: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «سروستان» است.
احمدبكي: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «سروستان» است.
ايلان: 2 فرسخ در جانب جنوب «سروستان» [است].
برزين: نام محله بزرگ «سروستان» است.
بكت: 5 فرسخ مغربي «سروستان» است.
بيت اللهي: 4 فرسخ بيشتر ميانه مغرب و جنوب «سروستان» است.
تزنگ: نام محله كوچك «سروستان» است.
حسين‌آباد: 1 فرسخ و نيم مغربي «سروستان» است.
خسرو آباد: 3 فرسخ كمتر مغربي «سروستان» است.
خير آباد: 3 فرسخ مغربي «سروستان» است.
ده نو: 1 فرسخ كمتر جنوب «سروستان» است.
رباط: به مسافت كمي ميانه شمال و مغرب «سروستان» است. در خارج شمالي اين قريه عمارتي بسيار عالي، همه ديوار و سقف و طاقهاي آن از سنگ تراش و گچ ساخته‌اند و كرياس و دالان و حجرات متعدد داشته و اكنون تمام آن عمارت جز كرياس آن خراب و ويرانه گشته، بر روي هم ريخته است و آنرا خانقاه ملا قطب گويند از اسم و رسم آن چيزي معلوم نگشت.
سعادت آباد: 2 فرسخ بيشتر، مغربي «سروستان» است.
شورجه «2»: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «سروستان» است.
صدر آباد: 1 فرسخ كمتر جنوبي «سروستان» است.
طالب آباد: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «سروستان» است.
فيض آباد: 2 فرسخ جنوبي «سروستان» است.
قلخان‌چي: 3 فرسخ كمتر جنوبي «سروستان» است و اين قريه را ولي سلطان قلخان‌چي اوغلي ذو القدر والي مملكت فارس در سال 980 و اند احداث نمود.
كت گنبد: فرسخي بيشتر مغربي «سروستان» است.
كنو: 2 فرسخ مغربي «سروستان» است.
كوهنجان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «سروستان» است.
مرادبگي: 1 فرسخ جنوبي «سروستان» است.
نظر آباد: 2 فرسخ جنوبي «سروستان» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 260: از 31 ده نام برده شده است.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 260: (شوريجه).
ص: 1370

[38]- بلوك سياخ‌

با آنكه 5 فرسخ در جانب جنوب شيراز افتاده، براي بلندي زمين آن از جلگاء شيراز در تابستان هوائي سرد دارد، درازي آن از قريه «دهداري» تا «ايور» 3 فرسخ و پهناي آن از «محمد آباد» تا «بدايجان» يك فرسخ و نيم. محدود است از جانب شمال به حومه شيراز و از جانب مغرب به بلوك كوه مره شكفت و از سمت جنوب به بلوك خواجه و از طرف مشرق به بلوك كوار و جز درختان سردسيري در اين بلوك يافت نشود، كشت و ذرع آن، جو و گندم و خشخاش و ارزن و گندم بهاره و جو ترش است و خربوزه اين بلوك در شيريني و لطافت بي‌عديل است و آب اين بلوك از چشمه و رودخانه قره‌اغاچ است و قصبه آن «دارنجان خواجه» 7 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين بلوك مشتمل است بر 13 قريه آباد «1»:
ايور: 2 فرسخ بيشتر شمالي «دارنجان» است.
بابا ايور: 2 فرسخ شمالي «دارنجان» است.
برابجان «2»: به مسافت كمي ميانه جنوب و مشرق «دارنجان» است.
خارگان «3»: فرسخي بيشتر شمالي «دارنجان» است.
دارنجان خواجه «4»: همان قصبه سياخ است.
دره: 2 فرسخ شمالي «دارنجان» است.
ده بال: فرسخي كمتر شمالي «دارنجان» است.
دهداري: 3 فرسخ مشرقي «دارنجان» است.
ده شيب: 1 فرسخ و نيم شمالي «دارنجان» است.
فورجان: 1 فرسخ و نيم شمالي «دارنجان» است.
قنات: 3 فرسخ مشرقي «دارنجان» است.
كدنج: نام ناحيه‌اي است مشتمل بر «خارگان» و «ده شيب» و «ده بال» و «فورجان».
محمد آباد: 1 فرسخ و نيم بيشتر مشرقي «دارنجان» است.
ميشوان: فرسخي بيشتر مشرقي «دارنجان» است.
سيراف «5» نام شهري بود در كنار درياي فارس در جانب جنوبي شيراز، به مسافت 68 فرسخ از شيراز دور افتاده و سالهاست خراب گشته، جز يك محله از آن شهر به آبادي باقي نمانده است و اين محله را بندر «طاهري» گويند و اكنون از توابع بندر كنگان است و در ذيل عنوان «كاف» نوشته شود. و ابو سعيد حسن بن عبد الله بن مرزبان سيرافي نحوي «6»، كه داناترين
______________________________
(1). ر ك: جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 248: كه از 14 قريه سخن رفته است كه چهار قريه آن كوهستاني و بقيه در جلگه واقع شده است.
(2). (بدايجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 260.
(3). در متن: (خاره كان). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 260: (خاركان).
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 260: (دارنجان).
(5). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به آثار شهرهاي خليج فارس، ص 328 تا 439.
(6). او (در عمان فقه آموخت و به بغداد متولي قضا گشت و همانجا در سال 368 درگذشت. او معتزلي بود و با مزد نويسندگي زندگي مي‌گذرانيد، او راست: (اخبار النحويين البصريين) و (صنعة الشعر) و (البلاغه) و (شرح المقصوره) و (شرح كتاب سيبويه). (دهخدا).
ص: 1371
نقشه موقع سيراف در ساحل خليج فارس
ص: 1372
نقشه محل خرابه‌هاي سيراف در بندر طاهري
ص: 1373
مردمان به علم نحو بود از اين شهر برخاسته است و نام والدش «بهزاد» بود و چون از مذهب مجوسي گذشت و به شرف اسلام رسيد، نامش را عبد الله گذاشتند و اين دو بيت از ابو سعيد سيرافي نوشته شد:
اسكن الي سكن تسر به‌ذهب الزمان و انت منفرد
ترجو غدا و غدا كحاملةفي الحي لا يدرون ما تلد «1» و در سال 362، در بغداد وفات يافت.
و ولد الصدقش ابو محمد يوسف سيرافي از مشاهير علماي نحو است.

[39- بلوك] شبانكاره‌

دو ولايت را در فارس «شبانكاره «2»» گويند يكي ناحيه شبانكاره دشتستان كه شرح آن در ذيل بلوك دشتستان نگاشته گرديد و ديگري يك حصه بزرگ در جانب ميانه جنوب و مشرق شيراز از چهار حصه مملكت فارس چنانكه درازا و پهنا و حدود و تقسيم آن بر بلوكات، در اول گفتار دويم اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و ايالت‌نشين شبانكاره شهر «ايج» است كه در سال 746 به فرمان امير مبارز الدين آل مظفر آن شهر را خراب كردند و قصبه اصطهبانات را ساختند و وجه آنكه اين حصه از فارس را شبانكاره گفتند آن است كه در تواريخ نوشته‌اند:
نسب شاهان شبانكاره به اردشير بابك مي‌رسد و پيش از استيلاي دولت اسلام بر مملكت عجم، اسلاف شبانكاره‌ها را اسپهبدان فارس مي‌گفتند و گله و رمه پادشاه را چوپان و ستوربان بودند و صحراي رون كوه گيلويه و حوالي آن را كه سردسيرترين نواحي فارس است، ييلاق يعني تابستانه و گرمسيرات كوه گيلويه و شولستان را قشلاق يعني زمستانه نموده بودند و بعد از غلبه عرب بر عجم در اطاعت مسلمانان درآمدند چنانكه حالات و تنقلات بزرگان شبانكاره‌ها در جزو اول از گفتار اول فارسنامه نوشته شد.
و از شهر «ايج» كه در فارسي او را «ايگ» «3» گويند، مردمان بزرگ برخاسته‌اند مانند:
مولاي اعظم، ملاذ افاضل امم، كاشف مشكلات عقليه، ناسخ معضلات نقليه قاضي عضد الدين عبد الرحمن بن احمد ايجي شارح كتاب مختصر اصول و صاحب كتاب مواقف كه مانند اين دو كتاب در علم اصول و كلام نوشته نگشته است، سالها در شيراز به لقب افضل القضات باقي بود و در سال 760 وفات يافت و خواجه حافظ (ع) فرموده است:
______________________________
(1). با دلارامي كه به او دلشادي، آرام باش كه زمان گذشت و تو همچنان تنهائي، تو به فردا اميد بسته‌اي و فردا چون زن بارداري است در قبيله كه كسي نمي‌داند چه مي‌زايد.
(2). به روزگار قديم شبانكاره را در پارس ذكري نبود كه ايشان قومي بودند كه پيشه ايشان شباني و هيزم‌كشي و مزدوري بود و به آخر روزگار ديلم در فتور، چون فضلويه فراخاست ايشان را شوكتي پديد آمد و به روزگار زيادت مي‌گشت تا همگان سپاهي و سلاح‌ور و اقطاع خوار شدند و از جمله ايشان اسمعيليان اصيل‌اند و نسب و حال شبانكارگان اين است ... ر ك: فارسنامه ابن بلخي، ص 164 ببعد، چاپ لسترانج.
(3). اين (ايگ) به روزگار متقدم ديهي بود و حسويه آنرا به شهري كرده است، هواي آن معتدل است اما آب ناگوار دارد و ميوه بسيار باشد خاصه انگور و جامع و منبر دارد. فارسنامه ابن بلخي، ص 131.
ص: 1374 به عهد سلطنت شاه شيخ ابو اسحق‌به پنج شخص عجب ملك فارس بود آباد
نخست پادشهي همچو او ولايت بخش‌كه كام خلق روا كرد و داد عيش بداد
دگر مربي اسلام شيخ مجد الدين‌كه فاضيئي به از او آسمان ندارد ياد
دگر شهنشه دانش عضد كه در تصنيف‌بناي كار مواقف به نام شاه نهاد
دگر بقيه ابدال شيخ امين الدين‌كه يمن همت او كارهاي بسته گشاد
دگر قويم چو حاجي قوام دريا دل‌كه نام نيك ببرد از جهان به بخشش و داد و مانند: شيخ مشايخ زمان، قدوه اهل علم و عرفان: شيخ قطب الدين محمد ايجي.
در كتاب مزارات شيراز نوشته است: عالم عارف، كثير الخير، دائم الذكر، صاحب قلب سليم و طريق مستقيم بود و در سال 785 در شيراز وفات يافت «1».
و مانند: مقتداي اكابر امم، برهان حكماء عرب و عجم ملا صفي الدين ايجي. سالها به نشر علوم حكمت و كلام و رياضيات اشتغال داشت و استاد فضلا و علما ملا جلال الدين دواني، بر سبيل افتخار او را استاد خود شمرده است و در حدود سال 860 و اند وفات يافت.
و مانند: خواجه سيف الدين مظفر ايجي شبانكاره [اي]. سالها وزير سلطان معظم و خاقان مكرم، شاه سلطان حسين بايقرا گوركاني بود و به حسد حساد و سعايت اضداد در سال 891 كشته گرديد.
بلوك شولستان: را در اين زمان بلوك ممسني گويند و در عنوان بلوك ممسني نگاشته شود و «شول» به معني طايفه است مانند لر و كرد.
شيب كوه: در فارسي اين نام را بر چندين ناحيه گويند كه هريك از توابع بلوكي است مانند شيب كوه رامجرد و شيب كوه فسا و شيب كوه كوه‌گيلويه و شيب كوه لارستان و هريك در جاي خود نوشته شود.

[40]- بلوك صيمكان «2»

در اصل «سي مكان» بود «سين» را بدل به «صاد» نموده‌اند، از گرمسيرات فارس است. در جانب جنوبي شيراز، درازي آن از «مانيان» تا «كوشك سر تنگ» 8 فرسخ، پهناي آن از «اسفيان» تا «شلدان» 5 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك جهرم و از شمال به بلوك خفر و ميمند و از مغرب به نواحي بلوك اربعه و از جانب جنوب به بلوك قير و كارزين، هواي تابستانه‌اش گرم و زمستانش در كمال اعتدال، كشت و زرعش شلتوك است، گندم و جو آن در
______________________________
(1). ر ك: مزارات شيراز، ص 120.، هزار مزار، به تصحيح دكتر نوراني وصال ص 469.
(2). (اين صمكان شهركي است خوش و از عجايب دنياست از بهر آنكه در ميان اين شهر رودي مي‌رود و پلي بر آن رود است يك نيمه شهر كه از اين جانب رود است بر كوه نهاده است و سردسير است و رز انگور باشد، بي‌اندازه، چنانك قيمتي نگيرد و آنرا بعضي عصير سازند و به علاقه كنند و بعضي به دوشاب پزند و ديگر بجوشند و به سنگي كنند و سنگي عظيم باشد چنانكه يكي را دو يا سه چندان آب بربايد نهادن تا توان خورد و سخت ارزان باشد و ديگر نيمه كه آن جانب رود است گرمسير است و درختان خرما و ترنج و ليمو و مانند اين باشد.) فارسنامه ابن بلخي ص 139، چاپ لسترنج.
ص: 1375
سالي كه خوب شود كفايت اهل خود را نكند، بساتين گرمسيري فراوان دارد، بيشتر درختش ليمو و نارنگي است بازار زمستانه شيراز را از فواكه خود آباد كند و بيشتر آبليموي فارس كه حمل اطراف شود از اين بلوك است.
آبش از چشمه و رودخانه. جلگاء اين بلوك بسيار تنگ و مانند دره‌اي پر از تل و ماهور است، دراج در اين بلوك بسيار فراوان باشد و ضابطي اين بلوك از هفتاد هشتاد سال پيش از اين با ميرزا محمد علي بود و بعد از وفات او، خلف الصدقش حاجي ميرزا محمد قلي و ولد الصدقش حاجي ميرزا عبد الله خان كه شرح حال آنها در ذيل محله سردزك شيراز گذشت «1» متكفل امور ضابطي صيمكان هستند و القاب كدخدايان دهات اين بلوك را «دهدار» گويند مانند دهدار محمد حسن و دهدار محبعلي.
و قصبه اين بلوك «دوزه» است به مسافت 24 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين بلوك مشتمل است بر 38 قريه آباد «2»:
آب شيخ: فرسخي بيشتر در جنوب «دوزه» است.
آرجو «3»: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «دوزه» است.
اسفل: فرسخي كمتر شمالي «دوزه» است.
اسفيان «4»: 2 فرسخ شمالي «دوزه» است.
آغان: 2 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
براق «5»: 3 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
تيركان «6»: 1 فرسخ و نيم شمالي «دوزه» است.
جرمشت: 2 فرسخ بيشتر شمال و مشرق «دوزه» است.
چشوان: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
دشت دال: 2 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
خراهه «7»: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
دوزه: همان قصبه اين بلوك است.
ده قانون: 2 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
ريكان: 2 فرسخ كمتر جنوب «دوزه» است.
زاغ: 1 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
زيغان «8»: فرسخي جنوب «دوزه» است.
______________________________
(1). در متن: (گذاشت).
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، صيمكان از توابع فيروز آباد به حساب آمده و 41 ده از آن دهستان نام برد شده است، ج 2، ص 312.
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312: (ارجويه).
(4). (اسفنجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(5). (براك). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(6). (تيرافجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(7). (خره). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(8). (ذيقون). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
ص: 1376
سار: نيم فرسخ مشرقي «دوزه» است.
سرقل آباد: 3 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
شاغان: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
شلدان: 2 فرسخ بيشتر جنوب «دوزه» است.
قبه: 4 فرسخ مشرق «دوزه» است.
قلاتان: فرسخي كمتر مغربي «دوزه» است.
قم آباد: 2 فرسخ مشرقي «دوزه» است.
كاكان «1»: 1 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دوزه» است.
كراته «2»: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «دوزه» است.
كشكو: نيم فرسخ مشرقي «دوزه» است.
گلاكلي: 1 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
گنبد ترمه «3»: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «دوزه» است.
كنگان «4»: فرسخي بيشتر مشرقي «دوزه» است.
گودزاغ: فرسخي كمتر مشرقي «دوزه» است.
كوشك سرتنگ: 2 فرسخ و نيم مغربي «دوزه» است.
كوه مره صيمكان را «كوه نارو» گويند: چهار فرسخ مغربي «دوزه» «5» است، باغهاي انگور ديمي در اين كوه معمور و آباد است.
مانيان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
ماهيتا «6»: 1 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.
مدخون: ملك زرخريد مؤلف فارسنامه است.
مزگان: نيم فرسخ ميانه شمال و مغرب «دوزه» است.
نوداد: به مسافت كمي مشرق «دوزه» است.
همنده: به مسافت كمي جنوب «دوزه» است.
يرگ: 3 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «دوزه» است.

[41]- بلوك عباسي «7»

ناحيه وسيعي از گرمسيرات فارس، ميانه جنوب و مشرق شيراز است و هواي آن از همه بلوكات فارس گرمتر است. درخت انبه و موز و چلغوزه و تمر هندي و نخل و ليمو و نارنج و
______________________________
(1). (كاكون). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(2). (كراده). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(3). (ترمه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(4). (كندنجان؟). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(5). در متن: (دوز).
(6). (محيطات، محيط). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور. ج 2، ص 312.
(7). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب آثار شهرهاي خليج فارس، اقتداري، ص 536 تا 570.
ص: 1377
نارنگي را به نيكوئي پروراند، درخت نارجيل در اين بلوك تنومند گردد و ليكن بار و ثمرش نارسيده بماند. كشت و زرع ناحيه ميناب عباسي از آب رودخانه است و باقي توابعش از آب باران باشد. درازي اين بلوك از «بندر خمير» تا «جاشك موغستان» 62 فرسخ، پهناي آن از «تخت سردره» تا قريه «شغو» 6 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به نواحي بلوچستان و بلوك بشاگرد و از سمت شمال به بلوك رودان و احمدي و نواحي سبعه و از مغرب به نواحي لارستان و از جنوب به درياي فارس و قصبه اين بلوك «بندر عباسي» است عرض آن از خط استوا 27 درجه و 14 دقيقه طول آن از گري نيچ رصدخانه انگلستان 54 درجه و 30 دقيقه است و انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است. به مسافت 97 فرسخ از شيراز دور افتاده است و بندر عباس را امام قلي خان والي و فرمانرواي فارس، خلف الصدق نواب مغفرت توأمان اللّه ويردي خان فرمانفرماي سابق مملكت فارس، در سال 1032 در كنار درياي فارس، احداث فرمود و به مناسبت شاهنشاه زمان شاه عباس ماضي صفوي طاب ثراه، آن را بندر عباس بگفت و بندر سابق كه بندر جرون يا كمپران مي‌گفتند از آبادي بيفتاد و مردمانش آمده در بندر عباس متوطن شدند و واقعه فتح بندر جرون و جزيره هرمز و اخراج جماعت پرتگال كه نزديك به 100 سال در بندر جرون و جزيره هرمز، فرمانروائي داشتند و احداث بندر عباس، در ذيل وقايع سال 1032 در گفتار اول اين كتاب فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و نواحي عباسي سالها در تصرف امام مسقط بود و ضابط و مستحفظ از اعراب مسقط و عمان بر اين نواحي مي‌گماشت و در هر سالي مبلغي وجه نقد به اسم ماليات به حاكم فارس مي‌رسانيدند و در سال 1272 نواب اشرف والا طهماسب ميرزا مؤيد الدوله فرمانفرماي فارس ولد الصدق خود نواب اميرزاده عبد الباقي ميرزا را مأمور به تسخير بندر عباس و اخراج اعراب مسقط از آن نواحي فرمود و پنج فوج سرباز و هشت ارابه توپ با او روانه داشت و بعد از ورود و جنگ، اعراب [را] دور نموده، بندر عباس را تصرف فرمود و تاكنون اعراب مسقط را مداخلتي در آن نواحي نيست و بلوك عباسي را به 5 ناحيه قسمت كرده‌اند. «1»
1- ناحيه ايسين و تازبان «2»
2- ناحيه شميل
3- ناحيه مضافات
4- ناحيه موغستان
5- ناحيه ميناب
[1]- ناحيه ايسين «3» و تازيان: در قديم اين ناحيه يكي از 7 نواحي بلوك سبعه بود چنانكه در ذيل عنوان بلوك سبعه گذشت، درازي آن ناحيه از «تابند» تا قريه «سرخان» پنج فرسخ و نيم،
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 414: از 14 دهستان با 367 ده بعلاوه قشم و ساير جزائر بعنوان پانزدهمين ناحيه بندر عباس ذكر شده است كه مجموعا داراي 402 ده مي‌باشد.
(2). اعداد كنار اسامي، در متن در بالاي اين كلمات گذاشته شده است.
(3). (داراي 23 قريه است كه 5 قريه آن در كوهستان و 18 قريه در جلگه واقع است.) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 402.
ص: 1378
نقشه جغرافيائي گمبرون و سورو
ص: 1379
پهناي آن از يك فرسخ بيشتر نباشد، محدود است از مشرق به ناحيه شميل و از شمال به ناحيه فين سبعه و از مغرب و جنوب به ناحيه عباسي و قصبه آنرا «ايسين» گويند 3 فرسخ شمالي بندر- عباس است و اين ناحيه مشتمل است بر 6 قريه آباد:
ايسين: همان قصبه اين ناحيه است.
تازيان: 1 فرسخ در جانب شمال «ايسين» است.
سرخان «1»: 1 فرسخ و نيم مشرقي «ايسين» است.
نارك «2»: 4 فرسخ و نيم مغربي «ايسين» است.
قلات «3»: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «ايسين» است.
نابند: 4 فرسخ مغربي «ايسين» است در سينه كوه «گنو» افتاده.
[2] ناحيه شميل «4»: ميانه شمال و مشرق بندر عباس است، درازي آن از «تخت» تا «چوچ» 6 فرسخ بيشتر، پهناي آن از «گهرمند» تا «ننك» 6 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به ناحيه ميناب عباسي و از شمال به بلوك رودان و احمدي و از مغرب به ناحيه ايسين و از جنوب به درياي فارس و قصبه آن را «شميل» گويند. 7 فرسخ ميانه شمال و مشرق بندر عباسي است و اين ناحيه مشتمل است بر 18 قريه آباد «5»:
باغان: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
تخت: 4 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «شميل» است.
چاه خرك: فرسخي مشرقي «شميل» است.
چاه فعله: 3 فرسخ جنوبي «شميل» است.
جلابي: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
چوچ: 4 فرسخ بيشتر جنوب «شميل» است.
حسن لنگي: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شميل» است.
دروز: 4 فرسخ جنوب «شميل» است.
سرخان: 4 فرسخ در جانب مغرب «شميل» است.
سردره: 4 فرسخ كمتر ميانه شمال و مغرب «شميل» است.
شغو: 6 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
شميل: همان قصبه اين ناحيه است.
گشكو: 2 فرسخ مغربي «شميل» است.
كل قاضي «6»: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
گودو: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
______________________________
(1). (سرخون). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 402.
(2). (نانگ؟). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 402.
(3). (قلات پائين) و (قلات بالا). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 402.
(4). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 570- 598، و كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
(5). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412: از 29 ده در اين دهستان نام برده شده است.
(6). (قلعه قاضي؟). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 412.
ص: 1380
گهرمند: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «شميل» است.
ننك: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شميل» است.
نور كو: چهار فرسخ ميانه شمال و مشرق «شميل» است.
[3]- ناحيه مضافات عباسي: درازي آن از «نخل ناخدا» تا «بندر خمير» 14 فرسخ، پهناي آن از قريه «كشار» تا «خان سرخ» 3 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به ناحيه شميل و از سمت شمال به ناحيه ايسين و ناحيه فين سبعه و از مغرب به نواحي لارستان و از جانب جنوب به درياي فارس. قصبه اين ناحيه «بندر عباس» است و اين ناحيه مشتمل است بر 14 قريه آباد «1»:
انگوران: 7 فرسخ مغربي «عباسي» است.
بندر خمير: 12 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «عباسي» است.
بستانه «2»: 7 فرسخ مغربي «عباسي» است.
بندر عباس: همان «عباسي» است.
بند علي: 3 فرسخ مغربي «عباسي» است.
چاه بلغار: 8 فرسخ مغربي «عباسي» است.
چستانه: 6 فرسخ مغربي «عباسي» است. فارسنامه ناصري ج‌2 1380 [41] - بلوك عباسي ..... ص : 1376
خمير: همان بندر خمير است.
ده پل: 11 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «عباسي» است. جزيره قشم در جانب جنوب «ده پل» به اندازه‌اي است كه بانگ اذان از «ده پل» به كناره اين جزيره به خوبي ميرسد و شايد در زمان قديم جسري در ميانه داشته‌اند و «جسر» به معني «پل» است.
سورو: ميانه جنوب و مغرب عباسي به مسافت فرسخي است. مشهور است كه ملخ دريائي كه گاهي زيان به محصولات فارس رساند در صحراي سورو متكون شود.
عباسي: همان قصبه اين ناحيه است.
قلات: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «عباسي» است.
گچي «3»: 6 فرسخ مغربي «عباسي» است.
كشار «4»: 5 فرسخ مغربي «عباسي» است.
لاتي دان: 9 فرسخ مشرقي «عباسي» است.
نخل ناخدا: 2 فرسخ مشرقي «عباسي» است.
[4]- ناحيه موغستان: «موغ» «5» در لغت به معني آتش‌پرست است و «ستان» به معني «جاي بسياري و انبوهي چيزها باشد» مانند گلستان و سروستان و هندوستان و اين ناحيه در قديم جاي
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410: بعضي از اين قراء جزو دهستان خمير كه داراي 24 ده است ذكر شده است و برخي جزو ايسين.
(2). (بستانو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(3). (گچين سفلي و گچين عليا). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(4). (كشار سفلي و كشار عليا). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 410.
(5). (موغ) به معني درخت خرماست، (معين). بنابراين موغستان معني نخلستان يا خرماستان را مي‌دهد و مؤلف آنرا با (مغ) يكي گرفته است. و ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 416.
ص: 1381
آتش‌پرستان بود و اين ناحيه گرمتر از همه نواحي عباسي است. ميانه جنوب و مشرق بندر عباسي است. درازي آن از «جاشك» تا قريه «زيارت موغستان» نزديك به 30 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ نگذرد.
محدود [است] از جانب مشرق به كوهستان بلوچستان و از سمت شمال به ناحيه «ميناب» و از مغرب و جنوب به درياي فارس، محصول اين ناحيه ديمي است و آبش از چاه و قصبه آن را «زيارت» گويند، 20 فرسخ ميانه جنوب و مشرق بندر عباسي است و اين ناحيه مشتمل است بر 10 قريه آباد:
باشكر: 13 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
بنه داران «1»: 3 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
جاشك «2»: 30 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «زيارت» است.
زيارت: همان قصبه اين ناحيه است.
سريك «3»: 8 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
سيگائي «4»: 11 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
طاهروني: 7 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
كناري: 16 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
گرو: 5 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
گرور: 14 فرسخ جنوبي «زيارت» است.
[5]- ناحيه ميناب عباسي «5»: در جانب مشرقي بندر عباس است، درازي آن از «كربان» تا «كلامي» 8 فرسخ، پهناي آن از «راونك» تا «حكمي» 4 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به بلوك بشاگرد و از شمال به بلوك رودان و احمدي و از مغرب به ناحيه شميل عباسي و از جانب جنوب به درياي فارس و موغستان.
محصول اين ناحيه هم فاريابي است. انواع درختهاي گرمسيري در بساتين آن ناحيه باشد و درخت گل رازقي در باغهاي ميناب فراوان است و زراعتش همه فارياب. نخلستانهاي آباد دارد و در سواحل درياي فارس هيچ رودخانه آب شيرين نباشد مگر رودخانه ماندستان دشتي و رودخانه مينابي.
قصبه اين را نيز «ميناب» گويند. 15 فرسخ در جانب مشرق بندر عباسي است و اين ناحيه مشتمل است بر 23 قريه آباد «6»:
پائين شهر: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
بازياري: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
______________________________
(1). (بانداران). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 419.
(2). (جاسك).
(3). (سيريك). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 419، و آثار شهرهاي خليج فارس، ص 580.
(4). (سيكوئي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 419.
(5). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 570 ببعد.
(6). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 403: اين ناحيه داراي 61 ده مي‌باشد.
ص: 1382
باغ جمال: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
باغ شيخ سيسي: 2 فرسخ شمال «ميناب» است.
بالا شهر: 4 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
پلنگي: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
بهمني: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
تنبك «1»: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
حكمي: 2 فرسخ و نيم مغربي «ميناب» است.
خاتوني: 3 فرسخ مغربي «ميناب» است.
دليكي: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
ده وسطي: فرسخي مغرب «ميناب» است.
ذهوك: 2 فرسخ كمتر مغربي «ميناب» است.
راونك: 2 فرسخ جنوبي «ميناب» است.
شهوار: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
كرباسي: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
كربان: 4 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مشرق «ميناب» است.
كلامي: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
كليبي: 2 فرسخ و نيم بيشتر مغربي «ميناب» است.
كوهستك: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.
ميان شهر: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «ميناب» است.
ميناب: همان قصبه اين ناحيه است.
نصيره «2»: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «ميناب» است.

42]- بلوك علامرودشت «3»

از گرمسيرات فارس، جنوبي شيراز است و درازي آن از قريه «خليلي» تا «كهنوي عليا» 7 فرسخ، پهناي آن از «خشتي» تا «كلائي» يك فرسخ و نيم. محدود است از جانب مشرق به نواحي لارستان و از شمال به بلوك خنج و از مغرب به بلوك اسير و از جنوب به نواحي بلوك گله‌دار.
محصولش گندم و جو ديمي و تنباكو كه از آب چاه به عمل آورند. در زمان سابق بلوكي آباد و معمور بود و نخلستانهاي ديمي فراوان داشت. هر درخت نخلي بيفتاد به جايش نخلي نكاشتند.
______________________________
(1). (تمبانو؟). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 403.
(2). (نصيرائي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 403.
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 356: آنرا جزو بندر كنگان ضبط كرده است كه داراي 18 قريه است كه بيشتر در جلگه و يك قسمت آن در دامنه كوه واقع شده است.
ص: 1383
در اوائل دولت قاجاريه دامت شوكتها، علي رضا خان علامرودشتي ضابط و حاكم اين بلوك بود و اكنون كسي از او باقي نيست و كلانتر اين بلوك حاجي حسين است و قصبه اين بلوك را «سبزپوشان» گويند، 52 فرسخ از شيراز دور افتاده است و دويست درب خانه از خشت و گل و چوب دارد و اين بلوك را 16 قريه آباد باشد:
بهنا: فرسخي بيشتر مشرقي «سبزپوشان» است.
چاه عيني: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سبزپوشان» است.
چاه كور سفلي «1»: 3 فرسخ و نيم مشرقي «سبزپوشان» است.
چاه كور عليا: 3 فرسخ بيشتر مشرقي «سبزپوشان» است.
خشتي: 2 فرسخ و نيم مشرقي «سبزپوشان» است.
خليلي: 5 فرسخ مشرق «سبزپوشان» است.
ده نو: 1 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «سبزپوشان» است.
روگي پاسلار «2»: 4 فرسخ مشرقي «سبزپوشان» است.
روگي حسني: 4 فرسخ و نيم مشرقي «سبزپوشان» است.
زنگو: 1 فرسخ و نيم شمال «سبزپوشان» است.
سبزپوشان: همان قصبه علامرودشت است.
كلائي: 2 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «سبزپوشان» است.
كمالي: 3 فرسخ و نيم مشرقي «سبزپوشان» است.
كهنوي سفلي: فرسخي بيشتر مغربي «سبزپوشان» است.
كهنوي عليا: فرسخي مغربي «سبزپوشان» است.
مهمله: فرسخي بيشتر شمال «سبزپوشان» است.
بلوك فال: در اصل «پال» به باي فارسي است. شهري بوده و توابعي داشته و اكنون همه از توابع گله‌دار گشته‌اند كه در عنوان حرف «كاف» بيايد و از شهر فال علما و بزرگان برخاسته‌اند، كه شرح حال آنها در ذيل عنوان گله‌دار بيايد.

[43]- بلوك فامور «3»

«پامور» به باي فارسي است براي كوچكي اين بلوك آنرا پامور گفتند. در اول گرمسيرات فارس در جانب مغرب شيراز است. درازي آن از قريه «الك» تا «باغ نارنجي» يك فرسخ و نيم، پهناي آن از نيم فرسخ كمتر. محدود است از جانب مشرق و شمال و مغرب به نواحي كازرون و از جانب جنوب به بلوك جره. محصولش گندم و جو و پنبه و تنباكو و كنجد و برنج. آبش از
______________________________
(1). (چاه كوري). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 360.
(2). (روگير) و (روگير مشهدي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 360.
(3). از دهستانهاي كازرون. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 326، (دهستان فامور از سه سمت شمال و مشرق و مغرب محدود است به حومه كازرون و از جنوب به دهستان جره ... يك قسمت از اهالي در دهات نزديك ساحل درياچه فامور سكونت دارند). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 320.
ص: 1384
چشمه‌هاي پر آب شيرين گواراست. ذكر درياچه فامور در ذيل درياچه‌هاي فارس بيايد و شكار اين بلوك مرغ دراج است كه گويا تخم آنرا پاشيده‌اند، در اوائل دولت سلاطين زنديه جناب مستطاب فريد دهر و وحيد عصر، مجتهد الزمان حاجي سيد يوسف موسوي فاموري سرآمد فضلاي عصر خود از سال 1180 و اند تا آخر ايام زندگاني، مدرس مدرسه منصوريه شيراز بود و صبيه مرضيه جناب مستطاب سلاله اطياب و نقاوه فضلاي ذوي الاحساب، قدوه اخيار و زبده ابرار، ميرزا مجد الدين محمد، متولي مدرسه مزبوره كه در مرتبه اول از اجداد نگارنده اين فارسنامه ناصري است، در عقد ازدواج خود داشت و او را سه نفر پسر بود، همه دخترزادگان جناب ميرزا مجد الدين محمد:
اول آنها: جناب مستطاب فريد زمان، وحيد اوان، جامع فضائل و باسط شمايل، افضل ارباب حكمت و كلام، افتخار فضلاي عظام، حكيم الهي، ميرزا مؤمن فاموري. سالها در مدرسه منصوريه شيراز به نشر علوم حكمت و كلام و فقه و حديث و تفسير اشتغال داشت و در سال 1225 در مكه معظمه به رحمت ايزدي پيوست.
پسر دويم مرحوم حاجي سيد يوسف فاموري است: جناب مستطاب علام فهام، ذي العز و الاحترام، نادره اوان، مجتهد الزمان ميرزا سيد حسن. در كربلاي معلي توطن نمود و دختر سعادت اختر جناب مستطاب، استاد فقها و مجتهدين، آقا سيد علي طباطبائي صاحب كتاب رياض مشهور به شرح كبير را در عقد ازدواج خود درآورد و سالها به نشر علوم دينيه اشتغال داشت و او را دو نفر پسر است:
اول آنها: جناب مستطاب، فضايل اكتساب، علام فهام، ذي المجد و الاحترام، مرجع- الانام، فقيه اوان و مجتهد الزمان آقا ميرزا سيد صالح مجتهد كربلائي مشهور به عرب، در حدود سال 1220 و اند در كربلاي معلي متولد گشته، در كنف تربيت والد ماجدش تحصيل مراتب علميه نمود و در خدمت خال ماجد خود جناب مستطاب قدوسي انتساب، علامه زمان و مجتهد دوران آقا سيد مهدي طباطبائي تكميل مراتب فقه و اصول فرموده، به زيور اجتهاد زينت يافت و از سال 1266 در دار الخلافه طهران توطن فرموده به افاده علوم دينيه و مقاصد يقينيه اشتغال دارد.
پسر سيم مرحوم حاجي سيد يوسف فاموري است: عالي‌جاه، معلي جايگاه، مقرب خاقان ميرزا باقر مستوفي. سالها به رياست دفترخانه مملكت فارس برقرار بود و ضابطي چندين بلوك كه يكي از آنها كازرون است فرمود و در سال 1229 مير شمس الدين نوداني كازروني كه سمت رعيتي به ميرزا باقر داشت و فتنه‌جويان كازروني او را از ميرزاي معزي اليه در وحشت انداخته بودند، در صحراي فامور وقتي كه ميرزا باقر و دو سه نفر از خواص خود، تفرج مي‌نمود و مير شمس الدين از نودان وارد گرديد و چون فرصتي بديد ميرزا باقر را به گلوله تفنگ كشته، فرار نمود و بعد از مدتي كدخداي فامور، مير شمس الدين را بكشت و بعد از چندي غلام سياه مير شمس الدين او را در مسجد نو شيراز بكشت و در همان روز غلام سياه را بكشتند و اين همه در مدت شش ماه اتفاق افتاد.
و خلف الصدق مرحوم ميرزا باقر [مستوفي] فاموري، ميرزا محسن فاموري، مدتي در دفترخانه ديواني، در زمره مستوفيان فارس برقرار بود و در سال 1268 وفات يافت و سالها بلوك فامور در تحت ملكيت سلسله سادات فاموري باقي بود و نزديك به 30 سال است كه از
ص: 1385
كف آنها بيرون رفته است و جز آنكه بازماندگان اين سلسله را سادات فاموري گويند بهره و نصيبي از فامور ندارند. و قصبه اين بلوك را «ده پاگاه» گويند، 18 فرسخ از شيراز دور افتاده است و شصت هفتاد درب خانه دارد و توابع آن بر اين وجه است «1»:
الك «2»: فرسخي كمتر مغربي «ده پاگاه» است.
باغ نارنجي: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده پاگاه» است.
ده پاگاه: همان قصبه اين بلوك است.

[44]- بلوك فراشبند «3»

از گرمسيرات فارس، ميانه جنوب و مغرب شيراز است، درازي آن از «ويس آباد» تا قريه «شيرين» 11 فرسخ، پهناي آن از «جاني آباد» تا قريه «فراشبند» 3 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك فيروز آباد و از سمت شمال به بلوك كوه مره شكفت و جره و از طرف مغرب به نواحي دشتي. محصولش گندم و جو ديمي، آبش از چاه شيرين گواراست، از بي‌اهتمامي اهالي آن، باغستان نخل ديمي براي نمونه يافت نشود و شكارش آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي است. قصبه اين بلوك را نيز «فراشبند» گويند نزديك به 200 درب خانه دارد به مسافت 24 فرسخ از شيراز دور افتاده است و ضابطي آن از صد سال پيشتر با خوانين قشقائي بوده و هست و اين بلوك را 14 قريه آباد است «4»:
اسماعيل آباد: نيم فرسخ شمالي «فراشبند» است.
باچون: 4 فرسخ مشرقي «فراشبند» است.
جاني آباد: 2 فرسخ و نيم شمالي «فراشبند» است.
خانيك: 3 فرسخ شمال «فراشبند» است.
خرمايك: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «فراشبند» است.
دره سياه: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «فراشبند» است.
شيرين آخر: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فراشبند» است.
فراشبند: همان قصبه اين بلوك است.
قنات باغ: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «فراشبند» است.
گز بلند: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «فراشبند» است.
گنبد: فرسخي بيشتر شمالي «فراشبند» است.
نارك: 4 فرسخ مشرقي «فراشبند» است.
نوجين: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «فراشبند» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 326: 7 ده از توابع اين دهستان نام برده شده است.
(2). (هلك؟) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 326.
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312: جزو دهستانهاي فيروز آباد ضبط شده.
(4). (داراي 24 قريه است كه 16 قريه آن كوهستاني و بقيه در جلگه واقع و هوايش در 6 قريه معتدل و در 18 قريه گرمسير است). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 310.
ص: 1386
ويس آباد: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «فراشبند» است.

[45]- بلوك فسا «1»

آخر سردسيرات و اول گرمسيرات فارس است. ميانه جنوب و مشرق شيراز. هواي منظره‌اي از باغ ملي شهرستان فسا
زمستانش از زمستان شيراز و اصفهان گرمتر و تابستانش از تابستان اين دو شهر خنك‌تر. درازي
______________________________
(1). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 303 تا 305. درباره فسا رجوع شود به حدود العالم، ص 134، فارسنامه ابن بلخي، ص 130، چاپ لسترنج، تاريخ الرسل و الملوك منقول در تاريخ بلعمي، حاشيه 5، ص 405 و 406، شاهنامه ثعالبي، ترجمه هدايت، ص 118، البلدان ابن فقيه، ص 8 و 16، نزهة القلوب، ص 125، مجمل التواريخ و القصص، ص 52، مقاله آقاي فريدون توللي تحت عنوان شهرستان باستاني فسا و كاوشهاي باستانشناسي در آن، مجله باستان‌شناسي، بهار و تابستان 1338، كتاب آتشكده، از انتشارات انجمن ادب دبيرستان حكمت فسا، اردي- بهشت 1343 با مقالاتي از منصور رستگار، علي اكبر حكمت، علي اكبر معزي، فريدون توللي درباره فسا، و ر ك:
مجله يغما، شماره 5 مرداد 1353، مقاله دكتر منصور رستگار درباره ارسلان بساسيري، آثار العجم، ص 83.
منابع مورد مطالعه براي آگاهي از تاريخ، جغرافيا و رجال فسا: جز آنچه فوقا اشاره شد:
1- تاريخ سيستان، ص 228. 2- مسالك و ممالك اصطخري، چاپ ليدن، ص 104، 112، 117، 121، 128، 134. 3- معجم البلدان، ج 1، ص 412 و 261 و 260، چاپ بيروت، 1374 (: 1955).
4- الانساب سمعاني ذيل فسا، ص 428. 5- فتوح البلدان، بلاذري، ص 396 تا 398.
6- مرآت البلدان، فسا. 7- كامل التواريخ، ابن اثير، حوادث سال 442، ص 83- 51.
8- صورة الارض ابن حوقل، ص 264 تا 273. 9- سني ملوك الارض و الانبياء، ص 27.
10- تجارب السلف، هندوشاه نخجواني، ص 256- 253. 11- راحة الصدور راوندي.
12- العراضه في الحكاية السلجوقيه. 13- ذيل جامع التواريخ رشيدي، ص 116 تا 129.
14- تاريخ گزيده. 15- شد الازار. 16- تقويم البلدان، عماد الدين اسماعيل، ص 331.
17- مزارات شيراز. 18- ايران در زمان ساسانيان. 19- روزبهان نامه، محمد تقي دانش‌پژوه.
ص 112- 110. 20- دائرة المعارف شيعه اماميه، ص 199. 21- شيراز در گذشته و حال علي سامي. 22- بيان الاديان، ص 17.
ص: 1387
اين بلوك از «رونيز عليا» تا «نصير آباد» شيب كوه 11 فرسخ، پهناي آن از «واصل آباد» تا «ده دسته» 4 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به بلوك داراب و از شمال به بلوك اصطهبانات و كربال و از مغرب به بلوك خفر و از جنوب به بلوك جهرم.
نقشه شهرستان فسا
كشت و زراعتش: گندم و جو و خشخاش و پنبه و ذرت «1» خوشه و كنجد و نخود و هندوانه و خربوزه «2». هر حاصلي در هر جاي فارس خوب شود در اين بلوك بهتر گردد، آبش از كاريزهاي شيرين گوارا، جز ناحيه نوبندگان كه آبش از چشمه نهر حسن است و صحراي تنگ كرم كه آبش از قنب آتشكده و چهل چشمه است و صيفي اين دو جا بيشتر شلتوك باشد، باغهاي نيكو در اين بلوك ساخته‌اند و در هر باغي درخت نخل و گردو، اترج و زرد آلو، گيلاس و نارنج و شليل و ترنج و انجير و انار و انگور و سيب و به و امرود، بارور و تنومند شود، چون كسي به باغي رود تفسير كل ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ «3» را بداند.
حدائقش زده پهلو به هشت باغ بهشت‌ز گونه‌گونه فواكه، ز گونه‌گونه ثمار
ز هر نهال برومندش آشكار ترنج‌بسان گوي زنخ بر فراز قامت يار
نهال، گوي زرآورده بار، از نارنج‌حديقه، كرده روان جوي سيم، از انهار
نسيم او، همه دلكش‌تر از نسيم بهشت‌هواي او، همه خرم‌تر از هواي بهار
ز لاله هر دمن اوست كوهي از ياقوت‌ز سبزه هر چمن اوست كاني از زنگار
ز بسكه زمزمه سار خيزد از هامون،ز بسكه قهقهه كبك آيد از كهسار،
______________________________
(1). در متن: (زرت).
(2). ر ك: آتشكده، مقاله آقاي علي اكبر حكمت (كشاورزي حوزه فسا)، ص 18.
(3). زخرف، آيه 71: ... آنچه نفوس را بر آن ميل و شهوت است و چشمها را شوق و لذت.
ص: 1388 فضاي دشت پر از صوتهاي موسيقي‌هواي كوه پر از لحنهاي موسيقار منوچهري فرموده است:
نرگس ميان باغ تو گوئي درم‌زني است‌اوراق عشرهاي مجلد كند همي
بر لاله‌زار، لاله نعمان سرخ اوخالي ز مشك و غاليه، بر خد كند همي
و آن برگهاي بيد تو گوئي كسي به قصدپيكانهاي پهن زبرجد كند همي
و آن نسترن چو ناف بلورين دلبري‌كوناف را ميانه پر از ند كند همي انواع شكارها در اين بلوك فراوان است و در كنار رودخانه نوبندگان و نصير آباد مرغ دراج يافت شود و قصبه اين بلوك را با آنكه قريه‌اي است «شهر فسا» گويند به مسافت 25 فرسخ از شيراز دور است، عرض آن از خط استوا 28 درجه و 58 دقيقه، طول آن از گري نيچ رصدخانه انگلستان 53 درجه و 45 دقيقه و انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است.
و نام فسا در اصل «بسا» به باء يك نقطه بود و بعد از تصرف عربي «باء» را به «فاء» تبديل نمودند و «بسا» در لغت به معني «بس» است يعني: «كفايت كرد» يا به معني «بسيار» است، وجه تسميه، آنكه شايد وقتي اين ناحيه را آباد كردند بعد از ملاحظه گفتند: «اين آبادي براي اينجا، بس است»، يا آنكه «اين آبادي بسيار شد.» «1»
در كتاب نزهة القلوب نوشته است «2»: بناي قصبه فسا، از طهمورث كياني است پس گشتاسپ پسر لهراسپ تجديد عمارتش فرمود، پس بهمن پسر اسفنديار به تماميش پرداخت، شكلش مثلث بود، آزادمرد ضابط اين بلوك، در صدر دولت اسلام در سال 70 و اند هجري به فرمان محمد بن يوسف ثقفي والي فارس باروي اين شهر را كه مثلث بود، خراب نموده، باروي گردي بر دوره‌اش كشيد و در سال 450 و 60 [4] چنانكه در ذيل حوادث اين سال در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نوشته شد، فضلويه محمويه شبانكاره، شهر فسا را ويرانه نمود و اتابك جلال الدين چاولي «3» كه از جانب الب ارسلان شاه، حكومت مملكت فارس را داشت، بهتر از اول معمورش نمود، شهري بزرگ بود، قلعه‌اي در ميان داشته و خندقي عميق بر گرد آن قلعه بود و در ميان آن قلعه شاه برجي از خشت خام و گل ساخته بودند و بعد از خرابي چندين ساله كه شماره‌اش را خدا داند، از آن شاه برج، تل بزرگي باقي مانده است كه اكنون به اندازه پانزده ذرع از ارتفاع واقعي آن باقي است «4» و از دامنه آن تل تا سر آن از
______________________________
(1). اين وجه تسميه‌سازي عاميانه‌اي است اما پروفسور هارولد بيلي مي‌نويسد كه اين نام ممكن است به معني جاي سكونت يا اردوگاه باشد، در الواح گلي تخت جمشيد نام اين شهر در زمان هخامنشيان به صورت‌Ba ,A ,she ,Ia ثبت شده است. مرحوم فرصت الدوله لفظ فسا را در اصل (پسا) مي‌داند كه مخفف (پارساگرد) است!! (ص 83). و ر ك: آتشكده، ص 7 تا 10، مقاله منصور رستگار درباره (فسا) و مقدمه مقاله ارسلان بساسيري در يغما، از همين نويسنده.
(2). ص 125، چاپ لسترنج.
(3). ر ك: فارسنامه ابن بلخي، ص 130.
(4). ر ك: مقاله مرحوم فريدون توللي تحت عنوان (شهر باستاني فسا) مجله باستان‌شناسي بهار و تابستان 1338، و كتاب آتشكده، صفحات 36 تا 51.
ص: 1389
سي و پنج ذرع بيشتر است و خندق گرد آن شهر باقي است و در سالهاي تر تا نيمه آن، پر از آب شود و در ميان اين قلعه و شهر زراعت كنند. «1»
امامزاده حسن فسا
و جماعتي از علما و بزرگان از اين شهر برخاسته‌اند:
در كتاب ابن خلكان نوشته است «2»: ابو علي حسن بن احمد بن عبد الغفار بن سليمان بن ابان فارسي فسوي در علم نحو و عربيه، امام زمان بود و در خدمت سلاطين منزلتي بلند داشت، مدتي در حلب در خدمت سيف الدولة بن حمدان پادشاه حلب به احترام گذرانيد، پس عود به فارس نمود و عضد الدوله ديلمي او را احترام تمام فرمود روزي از او پرسيد، چرا مي‌گوئيد قام القوم الازيدا به نصب زيدا؟ در جواب گفت: «نصب به تقدير استثني است» عضد الدوله فرمود زيد را رفع مي‌دادند به تقدير امتنع و ابو علي در اين جواب كتابي نوشت و عضد الدوله مي‌فرمود: من غلامي از ابو علي فسوي در علم نحو مي‌باشم. وقتي عضد الدوله براي جنگ با پسر عم خود تدارك مي‌نمود، به ابو علي فرمود: ما رأيك في صحبتنا، فقال: انا من رجال الدعاء لا من رجال اللقاء و اين
______________________________
(1). در معجم البلدان ياقوت، ج 4، ص 260 و 261، آمده است كه: (قال الاصطخري: ... فسا و هي مدينة مفترشة البناء، واسعة الشوارع، تقارب في الكبر شيراز و هي اصح هواء من شيراز و اوسع ابنية).
(2). وفيات الاعيان، ج 1، ص 361، چاپ مصر.
ص: 1390
عكسي از (سرو دريمي) واقع در دريمي فسا كه فوق العاده تناور است
چند بيت از ابو علي ثبت گرديد:
خضبت الشيب لما كان عيباو خضب الشيب اولي ان يعابا
و لم اخضب مخافة هجر خل‌و لا عيبا خشيت و لا عتابا
و لكن المشيب بدا ذميمافصيرت الخضاب له عقابا «1» در سال 377 وفات يافت «2» و او را چندين كتاب است مانند كتاب تذكره و كتاب مقصور و ممدود و غيرهما، در روضات الجنان نوشته، در كتاب علماء، گاهي «فارسي» مي‌گويند.
و شيخ ابو الحسين محمد بن حسين بن عبد الوارث نحوي فسوي را مي‌خواهند و شيخ ابو الحسين خواهرزاده ابو علي فسوي است و مدتي در ري، مصاحب وزير بي‌نظير صاحب بن- عباد بود و در كمال احترام معيشت مي‌نمود پس به خراسان رفته، در نيشابور چندي بماند،
______________________________
(1).- موي سپيدم را از آنجا كه عيب بود، خضاب كردم در حاليكه خضاب كردن مو براي عيب كردن سزاوارتر است،- موي خود را از بيم هجر ياري خضاب نكردم و نه از آن‌رو كه از سرزنش و عتاب ترسان باشم،- بلكه پيري به گونه‌اي نكوهيده، ظاهر گشت و من نيز خضاب را مجازات وي قرار دادم.
(2). ولادت او را در سال 307 نوشته‌اند. او از شاگردان سيرافي است و برخلاف روش او كه مبتني بر حفظ بود، روش ابو علي مبتني بر قياس بود او و شاگردش ابن جني، ابواب جديدي در نحو و تصريف عربي ابتكار كرده‌اند- او در نزد سيف الدوله حمدان در حلب به سر مي‌برد و در آنجا با متنبي مناظراتي داشت و سپس به فارس آمد و با عضد الدوله مصاحب شد و كتاب الايضاح و التكمله را براي او تدوين كرد. (معين).
ص: 1391
پس به غزنين رفته، امير اسمعيل بن سبكتكين او را معزز بداشت و وزارت خود را به او واگذاشت پس، از غزنين به مكه معظمه رفته، مدتي بماند، پس عود به غزنين نمود، پس به نيشابور آمد پس در شهر جرجان متوطن گشته تا در سال 421 وفات يافت و شيخ عبد القاهر جرجاني صاحب رساله عوامل شاگرد اوست. «1»
و در كتاب روضات الجنان نوشته است «2»: شيخ نحوي لغوي زيد بن علي بن عبد اللّه فارسي فسوي، عالمي بود فاضل، در بيشتر علوم سرآمد فضلاي زمان خود است، در شهر دمشق شام مدتي مانده، تدريس علوم مي‌نمود و در طرابلس شام در سال 467 وفات يافت.
و در كتاب مزارات شيراز نوشته است: شيخ احمد بن محمد فسوي عالم متبحر، در علوم كثير و مدت سي سال تمام در مسجد جامع عتيق شيراز، انواع علوم را به طلاب مي‌آموخت و در سال 601 در شيراز وفات يافت. در كتاب ابن خلكان نوشته است: ارسلان بساسيري «3»، تركي كه بزرگ اتراك بود، در نزد القائم بامر اللّه خليفه عباسي منزلتي تمام داشت كه بر منبرها بعد از نام خليفه نام او را مي‌خواندند در سال 499 در بغداد بر قائم بامر اللّه خروج كرده، خليفه را از بغداد بيرون نمود و خليفه پناه به امير عرب برده او را جاي داد، پس به سوار و شمشير حمايتش نموده، ارسلان بساسيري را منهزم ساخته، او را بكشتند و سرش را در بغداد بگردانيدند و ارسلان غلام يكي از بزرگان فسا بود و اهل فارس، مردمان فسا را «بساسيري» گويند به مناسبت آنكه فسا در اصل «بسا» ست و «سير» به معني «زمين» است مانند گرمسير و در كتابهاي عربي مردمان فسا را «فسوي» گويند. و از بزرگان فساست:
ابو منصور حسن بن علي فسوي، در سال 415 چنانكه در ذيل اين سال در گفتار اول فارسنامه گفته شد وزير ابو الفوارس پسر ابو نصر بهاء الدوله پسر امير عضد الدوله ديلمي بود.
در كتاب مزارات شيراز نوشته است «4»: سلطان عرفا و برهان اولياء و قدوه عشاق و اسوه ابدال: شيخ ابو محمد روزبهان بن ابو نصر بقلي فسوي است و شرح حال او «5»، در ذيل تكاياي شيراز گفته شد.
در كتاب ابن خلكان نوشته است: ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن درستويه مرزبان فسوي عالمي فاضل است، كسب فنون ادبيه را در خدمت مبرد نحوي در بغداد نمود و سرآمد فضلاي
______________________________
(1). ر ك: روضات الجنات، ج 4، ص 116، ترجمه فارسي.
(2). ج 4، ص 115، ترجمه فارسي: (صاحب بغيه مي‌نويسد ابن عساكر در تاريخ دمشق و ابن عديم در تاريخ حلب نوشته‌اند: نامبرده فاضلي عالم و در فن لغت و نحو مهارت داشت و از علوم بسياري برخوردار بود (ايضاح) ابو علي فارسي و حماسه ابو تمام را شرح كرده و در حلب به تدريس نحو مي‌پرداخته و همانجا ايضاح را از ابو الحسين پسر خواهر ابو علي فارسي از دائيش ابو علي روايت كرده و حديث را از ابن نعيم هروي و امثال او روايت كرده ... و در ماه ذي حجه يا ذي قعده سال 467 هجري (توز) در طرابلس وفات يافته.
(3). ر ك: مقاله دكتر منصور رستگار فسائي در مجله يغما شماره 5 مرداد 1353 تحت عنوان: (ارسلان بساسيري)، وفيات- الاعيان ج 1، ص 172، چاپ مصر.
(4). ر ك: مزارات شيراز، ص 110، و روزبهان نامه به كوشش محمد تقي دانش‌پژوه، از انتشارات انجمن آثار ملي، 1347 و كتاب شيخ شطاح از غلامحسين نديمي و هزار مزار، ص 289.
(5). در متن: (شرح حال او را).
ص: 1392
عصر خود گرديد. ولادتش در سال 258، وفاتش در سنه 347 اتفاق افتاد «1».
و از اعيان بلده فساست: دستور اعظم، مقدم وزراي عالم: خواجه ضياء الملك فسوي «2».
سالها به وزارت سلطان جلال الدين پسر سلطان محمد خوارزمشاه برقرار بود و در وقت فرار سلطان جلال الدين از چنگيز خان، خواجه با او به هندوستان برفت.
خواجه ركن الدين صائن فسوي: از نبيره‌هاي خواجه ضياء الملك است سالها به وزارت سلطان ابو سعيد بهادر خان چنگيزي برقرار بود و در سال 727 او را در خراسان كشتند «3».
و از اعاظم بلوك فساست: فاضل اديب مولانا محمد مسيح مشهور به آخوند مسيحا بن- مولانا اسماعيل فدشكوئي فسوي «4» از اكابر فضلاء اعلام و ادباء ذوي الاحترام است، خدمت قدوه انام آقا حسين خوانساري كسب كمالات نموده، به زيور اجتهاد رسيد و سالها به منصب شيخ الاسلامي مملكت فارس در شيراز برقرار بود و در سال 1127 در قريه فدشكو كه موطن اصلي او بود، وفات يافت «5» و نزديك به 90 سال زندگاني نمود و قصيده طنانه در مدح مولاي متقيان فرموده است و چند بيت از آنرا ثبت نمودم. «6»
فضلي و مجدي و اتقاني و معرفتي‌باتوا باجمعهم اسباب حرماني
لو قلب الدهر اوراقي لصادفهاآيات لقمان في اشعار سحبان
دنياي قد ثكلتني فهي باكيةنجومها الدمع و العينان عيناني
و قوست الفي كالنون من نصب‌فكاد ينقلب الايرا بنيران «7»
من لي بعاصف شملال يبلغني‌الي الغري «8» فيلقيني و ينساني
لا و الذي «9» فرض الرحمن طاعته‌علي البرية من جن و الانسان
علي المرتضي الحاوي مدائحه‌اسفار تورية بل آيات قرآن
______________________________
(1). رجوع شود به مقاله (ابن درستويه يك چهره درخشان ايراني در نحو عربي) از محمد مهدي پورگل در شماره يازدهم، تابستان 1353، مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي مشهد.
(2). ر ك: ذيل جامع التواريخ رشيدي، ص 116، و حبيب السير، ج 3، ص 71، او جد اعلاي ركن الدين صاين است.
(3). درباره ركن الدين صاين رجوع شود به ذيل جامع التواريخ، ص 116 تا 123، حبيب السير، چاپ خيام، ج 3، ص 208 و 209، تاريخ عصر حافظ ج 1، ص 382، تاريخ ادبي، ادوارد براون، ج 3، ص 60 و 61، دستور الوزراء، ص 323 و 324.
(4). ر ك: آرام نامه، ص 112 تا 153، مقاله ممتع آقاي عبد اللّه نوراني تحت عنوان (اثبات واجب ميرزا مسيحاي فسائي)، و تذكره حزين، ص 13.
(5). در تذكره نصر آبادي، ص 174، سال فوت او 1115 است. و حزين را در فوت او قصيده‌اي است. ر ك: تذكره حزين ص 13.
(6). او در شعر (معني) تخلص مي‌كرد- تاريخ ادبيات صفا، ج 5، بخش 1، ص 316، تذكره نصر آبادي ص 174، تذكره حزين، ص 13.
(7). در متن: (الايران بالنيران) بود كه مسلما غلط است با توجه به مضمون‌سازي شاعر و بازي او با الفاظ، تصحيح قياسي صورت گرفت، اما ظاهرا توفيق شاعر در صنعت‌پردازي به حد كمال نرسيده است.
(8). در متن: (العزي)، به معني (نجف).
(9). در متن: (والدي).
ص: 1393 ما استعين بشملال و لا فدم‌من ترب ساحته طوبي لاجفاني
الدين منتظم و الشمل ملتئم‌و الكفر منهدم من سيفه القاني
قد اقتدي برسول اللّه في ظلم‌و الناس طرا عكوف عند اوثان
و هل تظن «تعالوا ندع انفسنا» «1»في غيره نزلت عن ذاك حاشاني
ما كان ربا و لكن ليس من بشراذ ليس يشغله شأن عن الشان
هو الذي كان بيت اللّه مولده‌فطهر البيت من رجس «2» و اوثان
هو الذي من رسول اللّه كان له‌مقام هارون من موسي بن عمران «3»
اقدامه مسحت ظهرا به مسحت يدالاله لتبريد و احسان
يا واضعا قدميه حيثما وضعت‌يد الاله عليه عز من شان
من كان نص رسول اللّه عينه‌لامرة الشرع تبليغا و اعلان
بين الجاهير في بيداء قد ملئت‌لكل من كان في اعقاب عدنان
و قال صحب رسول اللّه قاطبةبخ لذاك و كان الاول الثاني «4»
______________________________
(1). اشاره به آيه 61، آل عمران.
(2). در متن: (ارجاس).
(3). اشاره به آيه 35، الفرقان.
(4). معني ابيات به تفكيك:
- برتري و سيادت و استواري و آگاهي من، همگي موجب حرمان من گرديدند.
- اگر روزگار دفترهايم را ورق زند، آنرا چون آيات لقمان در اشعار سحبان يابد.
- دنيايم مرا داغدار ساخته و خود گريان است، ستارگانش اشكها و ديدگانش، ديدگان من است.
- دنيا، اندام قامت خدنگ مرا كه چون الف بود از درد چون (نون) كماندار ساخت و بسي نماند كه شرارافروزي عشق، به آتش بدل گردد.
- كيست كه مرا به مركبي بادپاي و خوشرفتار و بلند ساق ياري دهد كه مرا به نجف (: الغري) فرود آورد و فراموشم سازد.
- نه، سوگند به آنكه خداوند طاعتش را بر مخلوقات از جن و انس واجب داشته است كه مرا به علي مرتضي برساند كه دفترهاي تورات و حتي آيات قرآن ستايش وي را دربر دارد.
- نه، از بادپاي خوشرفتار بلند ساق و نيز از گامهاي خود، ياري نمي‌گيرم كه از عزت خاك آستانش، اين راه‌پيمائي بر مژگانم گوارا باد.
- از شمشير خونين او، دين نظام يافته و امت مجموع و كفر ويران شده است.
- از رسول خدا در تاريكيهاي جهل پيروي كرد در آن‌حال كه مردم همگي كمر به عبادت بتان بسته بودند.
- گمان داري آيه: (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ... وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ (: مباهله) در شان جز وي نازل گشته است؟ دور باد اين گمان از من.
- او خدا نبود اما بشر هم نبود زيرا او را شاني از شان ديگر مشغول نمي‌داشت.
- او همان است كه خانه خدا زادگاهش بود و از اين‌رو بود كه آن خانه را از آلودگيها و بتان پاك ساخت.
- او همان است كه از سوي رسول خدا مقام هارون را نسبت به موسي بن عمران داشت.
- گامهايش آن پشتي را لمس كرد كه دست خدا به نوازش و احسان آن را لمس كرده بود.
- بنازم بر آن گامهائي كه آنجا نهادي كه خداوند بلندپايه دست بر آن نهاده بود.
- آنكه نص گفتار رسول خدا او را به عمارت دين برگماشت تا آنرا تبليغ و آشكار كند.
- در ميان توده مردم در آن صحرا كه از زادگان عدنان (اعراب) پر بود.
- و ياران رسول همگي وي را گفتند كه اين خلافت بر تو مبارك باد و نخستين آنان، خليفه دوم بود.
ص: 1394
و از اعاظم علماء اين بلوك است: جناب مستطاب، علامه زمان ميرزا كمال الدين محمد بن- معين الدين فدشكوئي فسائي مشهور به ميرزا كمالا «1». داماد حضرت مغفرت مآب ملا محمد تقي مجلسي بود، شرح ميرزا كمالا بر كتاب شافيه صرف در ميانه طلاب علم مشهور است و همچنين شرح او بر قصيده دعبل خزاعي. و در حدود سال 1100 و اند وفات يافت.
و از علماء اين بلوك است: اسوه عترت علويه، جامع فروع و اصول، حاوي معقول و منقول ميرزا اسماعيل فدشكوئي فسائي. سالها در شيراز در خدمت جناب مجتهد الزمان، حاجي ميرزا ابراهيم كه شرح حالش در ذيل محله بازار مرغ گذشت، تحصيل مراتب علميه را نمود و در سال 1250 در قريه فدشكويه وفات يافت.
و از علماي اين بلوك است «2»: مولي الموالي، مجمع المعالي، قدوه مدرسين، مخبر احاديث
______________________________
(1). ر ك: تذكره نصر آبادي، ص 201 و 202، كه مي‌نويسد: فرزند ملا محمد حسين، اصل ايشان از فساست اما در شيراز توطن دارد و در كمال زهد و سازگاري است. شعرش اين است:
سربلندي، خاكساري با هنرور كردن است‌آبرو را حفظ كردن، سنگ، گوهر كردن است
با قد خم گشته بي‌طاعت كشيدن آه سردتكيه بر پشت كمان و تير بي‌پر كردن است
جان خود سازم فداي مصرع صائب (كمال)(جان نثار يار كردن، خاك را زر كردن است) و ر ك: تذكره حزين، ص 30.
(2). از علما و شعراي فسائي كه در اين كتاب نامشان نيامده است اشخاص زير قابل ذكرند: زرادشت فسائي بنيان‌گذار درييست دين، (ر ك: آتشكده، ص 52)، شيخ شهريار (آتشكده، ص 65)، سلطان الواعظين يا سيد الواعظين سيد محمد رضواني فرزند سيد ابو القاسم فسائي، ملقب به فصيح الزمان، متوفي به سال 1324، زندخت، (آثار العجم و آتشكده، ص 73)، محمد علي شايق زاهداني فسائي (آتشكده، ص 75)، عرفاني فسائي، (بيدل): (اعتماد العرفاء)، (آتشكده، ص 74)، ميرزا كريم اقليدس، (آتشكده، ص 76 و 77)، حاج سيد احمد مهذب (آتشكده، ص 78)، محمد- كريم حامد (آتشكده، ص 78) مرحوم جعفر فاخري، فرزند فخر الاشراف، فرزند ملاباشي شيخ الاسلام از فضلا و شعراء و خوش‌نويسان معاصر است. كه در سال 1290 شمسي متولد شد و در سال 1349 در فسا درگذشت و تحصيلات خود را در مدرسه منصوريه شيراز به انجام رسانيد و در محضر مرحوم شيخ يوسف حدائق تلمذ مي‌كرد، خط نسخ- تعليق را نيكو مي‌نوشت و شعري نيكو داشت و در مثنوي‌سرائي، مرثيه‌گوئي و ماده تاريخ مهارت داشت از آثار اوست: (چهل قطعه) در شرح كلمات سيد جمال الدين اسد آبادي، و (شيخ و شاهد) كه هردو در شيراز به چاپ رسيده است و مثنوي بلندي كه به همت آقاي محمد صادق رفيعي به وسيله انتشارات نويد در سال 1364 به نام (مرآت المحبوب) يا آئينه يوسفي در شيراز به چاپ رسيده است.
هميشه مرده‌پرست اهل خاك ايران است‌همي ستايش از مرده‌كار ايشان است
هر آنچه ديده شود هست نزد ايشان خردبزرگ مي‌شمرند آنچه را كه پنهان است
به پيش ما نبود آفتاب را قدري‌جز آنزمان كه پس ابر در زمستان است ... از مشايخ فسائي كه شيخ كبير ابو عبد اللّه شيرازي (متوفي 371)، بر ايشان سماع كرده عبارتند از: احمد بن يحيي معروف به جور، علي بن الحسين بن معدان و محمد بن اسمعيل (ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 1، ص 144)، احمد بن محمد بن ابي مختار شريف علوي نوبندگاني از شعراء بزرگ قرن ششم است كه در سال 537 درگذشت، (شذرات الذهب، چاپ مصر، ج 4)- ركن الدين محمود حميري فسائي از شعراء و روحانيون فاضل معاصر، متولد سال 1316. محمد ستايش رونيزي، متولد 1310 از شعرا و خوشنويسان معاصر، مرحوم امير مختار كريم‌پور فسائي، از شعراء معاصر كه به (شورش) مشهور بود، در سال 1329 روزنامه شورش را منتشر كرد و مقالات آتشين او در انتقاد از دولت و دربار به شهرت فراوان رسيد و در جريان ملي شدن نفت از مبارزان بود و بعد از 28 مرداد 1332 در زندان سوزانيده شد. از اشعار اوست:.
ص: 1395
سيد المرسلين حاجي ملا محمد تقي فدشكوئي فسائي، سالهاست در شيراز، عمر شريف را صرف مراتب علميه نموده و مي‌نمايد.
و شهر قديمي فسا، خراب گشته، صحرا شده و اكنون در ميانه خرابه و صحرا زراعت مي‌نمايند و در نيم فرسخ شمالي آن قصبه‌اي ساختند و باز آن را شهر فسا گفتند، نزديك به 800 درب خانه از خشت خام و گل و چوب دارد. و سلاله سادات حاجي ميرزا سيد حسين خان كه از بني اعمام نگارنده اين فارسنامه است در سال 1298 در جانب شمال اين قصبه، احداث قناتي نمود كه دم كت آن در ابتداي قصبه است و مجري و جدول آن از ميان قصبه مي‌گذرد و آبش شيرين و گوارا و در تابستان چنان سرد است كه بيشتر اهالي قصبه را از خريدن برف، آسوده داشته است و برف تابستانه بلوك فسا از كوه خرمن كوه، 4 فرسخ شمالي قصبه فسا بياورند و از جدول اين قنات براي هر خانه مجراي آب ساخته و آب را بي‌مضايقه و عوض، به خانه‌ها برده به اندازه گنجايش، درخت و سبزه كاشته‌اند و اين قنات خيرات جاريه‌اي است كه منافع آخرتي را عايد صاحبش سازد و حضرت كريم خان زند طاب ثراه، در اوائل سلطنت خود حكومت اين بلوك را به سلاله سادات اطياب و عمده اعيان انجاب، ميرزا محمد حسين شيرازي مشهور به ميرزا جاني فسائي عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه عنايت فرمود و بعد از وفات او در سال 1213 به برادر كهتر ماجدش ميرزا كاظم منتقل گرديد و بعد از چند سال ميرزا كاظم به حكومت بلوك داراب برقرار گرديد و حكومت فسا به سلاله سادات ميرزا تقي خلف الصدق ميرزا جاني طاب ثراه، قرار گرفت و چون در سال 1231 كه مطابق با كلمه «واي دريغ» است وفات يافت، ضبط و حكومت اين بلوك به نقاوه اشراف ميرزا محمد- حسين وكيل الملك خلف الصدق ميرزا هادي برادر ميرزا تقي، عنايت گرديد و در سال 1247 حكومت فسا را از ميرزا محمد حسين وكيل الملك، گرفته، به نواب ميرزا ابو الحسن خان برادر كهتر ميرزا محمد حسين وكيل الملك كه نسبت دامادي به نواب اشرف والا، حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس داشت، ارزاني گرديد و در سال 1249 حكومت بلوك فسا به سلالة- السادات آقا ميرزا محمد برادر اعياني ميرزا محمد حسين وكيل و ميرزا ابو الحسن خان برقرار آمد و در سال 1252 حكومت اين بلوك را به ميرزا عبد اللّه خان سرهنگ و فوج سرباز شيرازي، برادر ديگر ميرزا محمد حسين وكيل دادند و در سال 1253، باز حكومت به ميرزا محمد حسين وكيل برقرار آمد و در سال 1254 تا سال 1276 بي‌تخلل غير، حكومت اين بلوك، باز، با آقا ميرزا محمد قرار گرفت و بعد از وفات او خلف الصدقش ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك به جاي پدر خود به حكومت برقرار آمد و در سال 79 [12] ميرزا محمد علي جابري انصاري اصفهاني، ضابط اين بلوك گرديد، سالي نگذشته، باز حكومت به ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك عود نمود و در سال 1284 حكومت اين بلوك به ميرزا علي محمد خان قوام الملك منتقل گرديد و در همين سال، سلاله سادات ميرزا عبد اللّه معز الملك شيرازي از جانب جناب معزي اليه، ضابط بلوك فسا گرديد و بعد از سالي، باز حكومت به ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك عود نمود و چون در سال 1287
______________________________ ساز كن مردانه اي مطرب، نواي انقلاب‌تا كه افتد بر سر مردان هواي انقلاب
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلي‌انجمن بايست كردن در سراي انقلاب
داروي صبر و شكيبائي نمي‌بخشد اثردرد ما را نيست درمان جز دواي انقلاب
كاخ اين خونخوارگان را واژگون بايست كردريختن بايد ز نو از خون بناي انقلاب
ص: 1396
نمونه شعر و خط نعمت فسائي
ص: 1397
وفات يافت حكومت اين بلوك را ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك وزير مملكت فارس قبول نمود و تا سال 93 [12] برقرار بود و در همين سال حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا، دام عمره و عزه العالي، به مصلحت ملكي، بلوك فسا را در پنج ناحيه قسمت فرمود و هر يكي را به يكي از اعيان اين بلوك عنايت نمود و كسي را در اختيار ديگري نگذاشت و در سال 98 [12] حكومت فسا را به محمد رضا خان قوام الملك مقرر داشتند و در سال 1302 ضابطي را به سلاله سادات حاجي ميرزا سيد حسين خان عنايت نمودند و در سال ايت ئيل 1303، ضابطي بلوك فسا به سلاله سادات ميرزا ابو القاسم برقرار گرديد و شرح حال حاجي ميرزا سيد حسين خان و ميرزا ابو القاسم بعد از اين گفته شود.
و از اعيان و اشراف بلوك فسا، بلكه از اجله بزرگان مملكت فارس سلسله ميرزايان فسائي است. بيان اصل و نسب اين سلسله در ذيل اعيان محله بازار مرغ شيراز و در ذيل اعيان محله سردزك در ذيل عنوان سادات دشتكي نگاشته گرديد و برحسب وعده‌اي كه در عنوان بازار مرغ داده شد كه شرح حال اولاد ميرزا سيد علي مشهور به ميرزا بزرگ و مير سيد محمد مشهور به ميرزا صدر الدين، پسران غفران مآب ميرزا مجد الدين و شرح حال ميرزا تقي خلف مرحوم ميرزا جاني و شرح حال پسر چهارم و پنجم و ششم مرحوم ميرزا مجد الدين محمد در عنوان بلوك فسا بيايد، شروع در مقصود نمود كه ميرزا سيد علي مشهور به ميرزا بزرگ پسر اول ميرزا مجد الدين محمد را دو نفر پسر بود:
اول آنها: حاجي ميرزا معصوم است. در سال 1224 وفات يافت و از او پسري نماند.
پسر دويم ميرزا بزرگ است: سلالة السادات ميرزا علي اكبر مادام زندگاني به سرپرستي املاك موروثه خود در قريه تنگ كرم اشتغال داشت و در سال 1230 وفات يافت.
و خلف الصدقش: ميرزا معصوم مانند والد خود در قريه تنگ كرم، عمري را تا سال 1301 به پايان رسانيد.
و خلف الصدقش ميرزا علي محمد خان اقتدا به جد و پدر خود نموده است.
و ميرزا سيد محمد مشهور به ميرزا كوچك ملقب به ميرزا صدر الدين را دو نفر پسر بود:
اول آنها ميرزا محمد علي در زمان زندگاني خود، از جانب ميرزا جاني، عم ماجد خود، به ضابطي بلوك فسا برقرار بود.
و خلف الصدقش: ميرزا ابو طالب نعم الخلف آمد و زندگاني به احترام نمود و چند سال به حكومت بلوك خفر برقرار بود.
و خلف الصدقش ميرزا محمد علي نعم الخلف آمد و زندگاني به آسايش و احترام نمود و در سال 1290 در قصبه فسا وفات يافت و او را پسري نبود.
پسر دويم ميرزا صدر الدين است: ميرزا مهدي، در انواع كمالات سرآمد اهل عصر خود بود، همت بر هر كاري مي‌گماشت به انجامش مي‌رسانيد و چون ميرزا جاني و برادران او، املاك ناحيه ششده را كه از حليه آبادي، افتاده بود، خريده، تصاحب نمودند، آن ناحيه را به ميرزا- مهدي سپردند پس جد و جهدي وافر در آبادي آن نموده، به زيور معموري رسانيد و در سال 1226 در قريه ششده فسا، وفات يافت و از مآثر او مزرعه مزد بالاشهر ششده است كه اكنون به اكبر آباد شهرت يافته است، در حدود سال 1215 آب چشمه «مز» «1» كه نزديك به هفت آسياب-
______________________________
(1). چنين است در اصل.
ص: 1398
گردان آب دارد از 4 فرسخ و نيم بيشتر، جدولي كه گنجايش اين آب را داشت از كناره كوه، در ميانه پستي و بلنديها از سنگ و ساروج بساخت و در هرجا دره‌اي بود به اصطلاح اهل فارس «سواره» بست يعني طاق زده، جدول را از روي طاق گذرانيد و هرجا بلندي بود سوراخ كرده، جدول را عبور بداد و به اين وضع آب را به صحراي قره بلاغ ناحيه ششده رسانيد و چهل جفت گاو از اين آب و زمين، زراعت نمود و از ميرزا مهدي دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: جناب مستطاب علام فهام، فريد زمان و وحيد اوان و نادره دوران، حسان عصر و سحبان دهر: حاجي ميرزا عبد الرحيم، عشرت تخلص.
حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشا «1»، تخلص آن جناب را «دانش» نوشته است و شايد در اوائل عمر، «دانش» تخلص مي‌فرمود، پس تغيير تخلص داده، «عشرت» را تخلص نمود و آن جناب در محاورات علميه در ميانه اقران مشهور و در مناظرات نظريه به ايراد براهين قطعيه منصور بود، عالمي است كه عقده‌هاي شعر و شاعري را گشوده و شاعري است كه در مراتب علميه گوي سبقت را از همگنان ربوده، در سال 1210 در قريه ششده فسا متولد گرديد و در شيراز كسب كمالات نمود و در هر فني از فنون بر افران فائق بود و در كار معيشت از املاك موروثه، گذراني به آسايش داشت و زمان زندگاني جز رضاي باري تعالي را نخواست و سالها نفس خود را به رياضات شرعيه، مرتاض بداشت و حالات غريبه را از خود بديد. وقتي با نگارنده اين فارسنامه صحبتي از رياضت و صفاي نفس در ميان بود، بفرمود زماني چهل روزه پرهيزي داشتم و در آخر ايام در قلعه چمن ششده بر متكائي تكيه نمودم، ديدم كه برادرم حاجي ميرزا- عبد الصمد، در صحراي مهارلو كه نزديك 21 فرسخ از من دور بود، بر اسب سفيدي سوار است و سه نفر نوكر هريك بر اسبي نشسته‌اند و بعد از ملاحظه متنبه شدم و تاريخ واقعه را نوشتم و بعد از چند روز برادرم و همراهانش به همان نشانه وارد قلعه چمن شدند و چون سؤال از زمان صحراي مهارلو نمودم، معلوم گرديد كه در همان وقت از همان روز، در صحراي مهارلو بودند و جناب معزي اليه از سن بيست و پنج سال تا آخر عمر به اختيار تارك نوافل و تهجد نگشت تا به واجبات چه رسد و در سال 1263 به رحمت ايزدي پيوست و از او پسري نيست و اين چند بيت از آن جناب تيمنا ثبت گرديد:
اين نقش خيال تو كه بر چشم پر آب است‌پاينده چرا ماند اگر نقش بر آب است
گرفتم آنكه نهادم به يكدگر مژگان‌به خس چگونه ره سيل مي‌توان بستن و اين قطعه را از آن جناب در كنار قاب آينه‌اي كه از فرنگستان براي حضرت ظل السلطان علي شاه آورده بودند نوشتند:
اي آينه ببال كه هرگز به روزگارجز تو نكرده با رخ خوبان برابري
نور و ضيا ز راي كسي كسب كرده‌اي‌كش خاك درگه است به از مهر خاوري
______________________________
(1). در نسخه خطي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، مورخ 1248 آمده است: از سادات دشتكي شيراز است ... كه به طرز لسان الغيب خواجه حافظ شيرازي غزل سرايد- او فرزند ميرزا مهدي فرزند ميرزا صدر الدين ميرزا سيد محمد است. ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 3، ص 640 تا 642.
ص: 1399 صافي ضمير عهد، علي شاه آنكه هست‌آئينه‌اش به دست، دليل سكندري و اين قطعه را در تاريخ وفات حجة الاسلام حاجي سيد محمد باقر (ره) اصفهاني فرموده است:
كهف عالم حجة الاسلام عهدباقر علم و امام خاص و عام
هم افاضت را مفيضي در حديث‌هم افادت را مفيدي در كلام
شخص دانش، معني خلق كريم‌كف جودش صورت كاس كرام
گرنه ممكن، سخت واجب آمدي‌در تمامي گفتمش فوق التمام
قاب قوسين «1» وجودش كرده جمع‌هم سعادت هم سيادت و السلام
طاقديس عالم تقديس بوداز علايق خواستي تجريد تام
بود من خاف مقام ربه «2»جنت المأوي از آنش شد مقام
سال تاريخ وفاتش خواستم‌گفت «عشرت» «حجت دين شد تمام» و اين قطعه ديگر را در تاريخ وفات فيلسوف زمان، حاجي علي اكبر نواب فرموده است:
جاي اندر ظل عرش خالق اكبر گرفت‌عالم اكبر چو روح او ز عالم پر گرفت
خواجه ارباب دولت، فيلسوف معرفت‌آنكه دانش در وفاتش از فنا ساغر گرفت
حاجي اكبر، نام ناميش لقب نواب و صدرحكم از او نوبت زن آمد امر از او مصدر گرفت
نظم موزونش كه گفتي رشته در و گوهر است‌در منثورش شنيدي گوش در زيور گرفت
آسمانها سلم عرشند و بام قدر اوتا چه باشد سلمش چون قدر بالاتر گرفت
جامع معقول بود و حاوي منقول گشت‌شرع و حكمت را قرين فرمود و بحروبر گرفت
ظلمت بحرش نياوردي به رخ رنگ ظلام‌از ضميرش گر يكي آئينه اسكندر گرفت
مقطع و مبداي دانش خواندمش نبود عجب‌دايره پايان او را مي‌تواني سر گرفت
وسعت خلق ورا ديده است و آن كوچك دلي‌آنكه در جرم صغيري عالم اكبر گرفت
تا ز مرگ او همي خاك سيه بر سر كندمهر انور جاي اندر تل خاكستر گرفت
چون غم فوتش ز غمهاي دگر افزون بدي‌عقل تاريخ وفاتش را «غم اكبر» گرفت پسر ديگر ميرزا مهدي است: جناب مستطاب ميرزا عبد الصمد، در اخلاق حميده و صفات پسنديده، اقتدا به برادر مهتر خود داشت و او را پسري نبود و اين دو بيت، در خطاب به ميرزا محمد حسين وكيل الملك فرموده است:
نالم ز عطايت ار جهان ما حصل است‌بالم ز عطاي غير گر يك بصل است
زيرا كه ز ابر، دجله در تحت رجاست‌زيرا كه ز خاك، قطره فوق امل است پسر سيم غفران مآب، جنت اياب، ميرزا مجد الدين، چنانكه در ذيل محله بازار مرغ
______________________________
(1). اشاره به آيه 9، سوره النجم.
(2). اشاره به آيه 46، سوره الرحمن و نازعات 40 و 41.
ص: 1400
گذشت ميرزا جاني «1» است كه او را چهار پسر بود «2»:
دويمين آنها ميرزا تقي است. در سال 1170 در شيراز متولد گشته به سمو حسب و علو نسب و قدم دودمان موصوف و به حسن خلق و وفور كرم معروف، در زمان والد ماجدش بعد از تحصيل كمالات لايقه در خدمت عم خود ميرزا كاظم مشغول انجام امور ديواني بلوكات فسا و داراب و جويم بود و بعد از وفات والدش مدت 17 سال ضابط و حاكم بلوك فسا بود و در زمان حكومتش اهالي اين بلوك در مهد آسايش غنودند و ارباب حاجت از نزديك و دور از كف احسانش متمتع شدند، از علو همتش نزديك به 500 نفر از علما و سادات و منسوبان و نوكر و كدخدايان بلوك فسا و جمعي از معارف داراب و اصطهبانات و جهرم را دعوت به سفر زيارت آستانه مباركه رضويه، علي صاحبها الف ثناء و تحيه، فرمود و مايحتاج هريك را به‌قدر رتبه از مال خالص خود، آماده و مهيا داشت و در سال 1224 از قصبه فسا به عزم خراسان حركت نمود و از طريق يزد عبور فرمود و بعد از ورود به رياض اقدس و مشهد مقدس و فراغت از لوازم زيارت، باز از راه يزد، عود به فسا نمود و در سال 1031 كه مطابق با كلمه «واي دريغ» است در قصبه فسا وفات يافت و از مآثر او باغ «تقي آباد» و باغ «رحمت آباد» قصبه فساست.
خلف الصدقش ميرزا فضل اللّه، در سال 1219 در قريه نوبندگان فسا متولد گرديد و مادام زندگاني، پيرامن امور ديواني نرفت و تخم دينداري و خيرخواهي بندگان خدا را در دل كشته، بقدر امكان، ظلم ظالم را از مظلوم باز داشت و معيشتي به اندازه از املاك موروثه خود نمود و در سال 1275 وفات يافت و از مآثر او باغ «قاسم آباد»، به مسافت ربع فرسخ جنوبي قصبه فساست و او را دو نفر پسر است.
اول آنها ميرزا ابو القاسم، در سال 1252 در قصبه فسا، متولد گشته در كنف حمايت والد ماجدش، تربيت يافته، به اخلاق حميده موصوف و به حسن سيرت معروف، طبعش از مباشرت امور ديواني كاره است و به ضرورت در سال ايت ئيل 1303 ضابطي بلوك فسا را قبول نمود و خلقي را آسوده فرمود و او را دو نفر پسر است:
ميرزا فضل اللّه و ميرزا فتح اللّه هردو در مكتب‌خانه ادبيه مشغول تحصيل كمالات لايقه‌اند.
پسر دويم ميرزا فضل اللّه است: حاجي ميرزا محمد تقي، در سال 1254 متولد گرديد، تحصيل كمالات نمود، به اندازه اقتضاي وقت، مقدمات علميه را بياموخت و در سال 1282 از جانب ميرزا علي اكبر خان وكيل نايب و ضابط بلوك فسا گرديد و بعد از وفات او كه ضبط اين بلوك به حاجي مشير الملك راجع گرديد، باز نيابت و ضابطي آن بلوك به حاجي ميرزا محمد تقي برقرار آمد و پيوسته، بندگان خداي را از خود رضامند مي‌داشت و در سال 1299 وفات يافت و او را چهار نفر پسر است همه ازهار حديقه سيادت و نجابت: ميرزا حسن خان و ميرزا محمد حسين و ميرزا محمد و ميرزا ابو الحسن.
پسر ديگر ميرزا تقي، سلاله سادات ميرزا زين العابدين است. در سال 1220 در قريه نوبندگان فسا متولد گرديد، كسب كمالات علميه نمود، از علوم رياضي بهره وافر بيافت و در
______________________________
(1). ر ك: مجمع الفصحا، ج 2، ص 206.
(2). يكي ديگر از فرزندان ميرزا جاني، حاج ابراهيم مجتهد فسائي است كه در سال 1173 متولد و در 1254 يا 1255 درگذشت و از آثار اوست: (بحر الحقايق) در فقه، (حاشيه بر معالم الاصول) و (حاشيه بر شرح لمعه)، ر ك: همين كتاب و (دانشمندان و سخن‌سرايان فارس).
ص: 1401
اشعار فارسي و عربي و تواريخ، تسلطي تمام داشت و مادام عمر در كارهاي ديواني مداخلتي ننمود و به آسايش و احترام تمام معيشتي به وسعت نمود و هر روزه و شبه، سفره طعامش براي صادر و وارد گسترده، جماعتي را اطعام مي‌نمود و بر اين منوال بساط زندگاني را برچيد و در سال 1288 وفات يافت و از مآثر او باغ «محمود آباد» در جانب جنوبي قصبه فساست و او را سه نفر پسر است:
اول آنها، سلاله سادات ميرزا يوسف، در سال 1266 متولد شده، معيشتي لايق از املاك موروثه خود دارد.
پسر دويم و سيم مغفرت مآب ميرزا زين العابدين، سلاله سادات ميرزا محمود خان «1» و ميرزا قاسم خان در سال 1272 و 73 [12] متولد شده‌اند. ميرزا محمود خان علاوه بر محاسن اخلاق به زيور شاعري آراسته است و در اشعار «نعمت» تخلص دارد و اين چند بيت از اوست:
مرا زين بيش بودي سخت انكاركه سرو آرد گل و سنبل، همي بار
و لكن باورم گشت و مسلم‌چو ديدم قامت و زلف و رخ يار
چه‌سان تاب آورم در هجر دلبرشكيبا چون شوم بي‌روي دلدار
نيابد نوش كس بي‌آفت نيش‌نچيند گل كسي بي‌زحمت خار
اگر بودي به دوران يوسف مصربه جان و دل ترا گشتي خريدار
ترا با نيكوان نسبت نباشدكه فرق از جان بود تا نقش ديوار
به غير از چشم و ابرويت كه ديده است‌كمانداري كند پيوسته بيمار
مرا باري است بر دل از غم توبيا و از دلم اين بار بردار
دلت را از دل «نعمت» خبر نيست‌بود آزاد فارغ از گرفتار [و] اين رباعيات از اوست:
از فر بهار شد جهان رشك بهشت‌وز گريه ابر گشت خندان لب كشت
كام دل خود از مي و معشوقه بگيرز آن پيش كه برزنند از خاك تو خشت
______________________________
(1). ميرزاي نعمت از شاعران مشهور قرن سيزدهم هجري ايران است و بيشتر تذكره‌نويسان و مورخين اين زمان از او نام برده و شاعري او را ستوده‌اند علاوه بر آنچه در فارسنامه ناصري آمده است، فرصت الدوله در آثار العجم از او ياد مي‌كند و در فسا شبي را در خانه او مي‌گذراند و او را شخصي خوش‌اخلاق، كثير الوفاق، صاحب مقامات عاليه و داراي كمالات صوريه مي‌داند و تغزل و قطعه‌اي از او در كتاب خويش مي‌آورد. او ايام شباب را در شيراز گذرانيد و با خانواده وصال دوستي بسيار داشت، او سفرهائي به خارج از ايران كرد: نخست به بمبئي رفت و سفرش از 4 جمادي الثاني 1309 آغاز شد، سفر ديگر او به عشق آباد، بخارا و سمرقند بود كه از 21 ربيع الاول 1312 آغاز شد.
اشعار نعمت در ديوان غزليات و چند دفتر ديگر فراهم آمده است كه همه نسخه خط شاعر است، غزليات در روي كاغذ آبي رنگ فرنگي تحرير شده و در اختيار استاد معظم جناب دكتر عبد الوهاب نوراني وصال است، دوم دفتر مطايبات است كه به نام مكاتبات محمودي ناميده شده است، سوم جنگي است در مطايبات، و چهارم دفتري است مشتمل بر چند مثنوي در حسب حال كه متعلق به جناب دكتر نوراني وصال است. مثنوي گنج زر هم در سال 1330 به حليه طبع آراسته شده و مرحوم ابو الحسن فروغي بر آن مقدمه‌اي نوشته است و آنرا داراي ارزشي بيش از در دريا و گوهر كان دانسته است و موضوع آن درباره انتوني و كليپاتره است (با استفاده از يادداشتهاي استاد معظم جناب دكتر نوراني وصال). و ر ك: آثار العجم، ص 87، و دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 4، ص 691 تا 703. ديوان نعمت را مصحح اين كتاب، تصحيح كرده و دست‌اندركار انتشار آن است.
ص: 1402
ميرزا محمود خان نعمت
چون حاصل از اين زمانه معشوق و مي است‌ساقي قدحي كه دفتر عمر طي است
يك جرعه مي به نزد ارباب خردصدبار به از تخت جم و تاج كي است
از بيش و كم زمانه دل تنگ مشوخوش باش كه اين جهان نيرزد به دو جو
يك جام شراب از كف شيرين دهني‌بهتر بود از تاج و نگين خسرو
صحرا همه گشت لاله‌زار اي ساقي‌هان لاله گلرنگ بيار، اي ساقي
ص: 1403 كاين چرخ همانست كه همچون بهرام‌كرده است به گور صد هزار اي ساقي پسر چهارم ميرزا مجد الدين محمد است: سلاله سادات و مجموع سعادات حاجي ميرزا غياث الدين، در سال 1145 در شيراز متولد گرديد، در شيراز تحصيل كمالات علميه را نمود و گوي سبقت را از همگنان ربود و در وقت زراعت و جمع‌آوري محصول از شيراز به «شيب كوه» فسا مي‌رفت و در اوقات ديگر در شيراز توقف داشت و در سال 1190 و اند وفات يافته، به رحمت «1» ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: ميرزا ابو القاسم، بعد از تحصيل كمالات علميه، به نظم املاك موروثه و مكتسبه خود و برادرانش پرداخت و در ناحيه «شيب كوه» فسا، چندين قنات و مزرعه احداث نمود و در سال 1241 در شيراز به مرض وبا درگذشت و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: سلاله سادات ميرزا داود، در عنفوان جواني بدرود زندگاني نمود.
و خلف الصدقش، اديب اريب حاجي ميرزا مهدي متخلص به «ناصري» در سال 1245 متولد گرديد و مادام زندگاني در «شيب كوه» فسا به سرپرستي املاك خود مشغول بود و در سال 1299 در كربلاي معلي وفات يافت و اين چند بيت از اوست:
آن پري‌زاده كه ديوانه بني آدم از اوست‌سخت بر پاي دلم سلسله محكم از اوست
بيشتر زين نتوان گفت كه اين دل چه كندبا غم فرقتت اي دوست كه عالم كم از اوست
راستي شكوه ز ابروي تو از كج‌فهمي است‌گو بزن زخم كه بر زخم دلم مرهم از اوست
نه همين است غمم كو ز غمم بي‌خبر است‌كشته اين غم كه رقيب از غم من خرم از اوست
باز كن لب به سخن گر همه دشنام دهي‌در دم آخرم اي دوست غنيمت دم از اوست
چشم دل خيره ز خورشيد رخش بود و نديدراه از چاه و بيفتاد به چاه ذقنش و حاجي ميرزا مهدي را پنج نفر پسر است:
سيادت و سعادت انتسابان: حاجي ميرزا داود و ميرزا فضل اللّه و ميرزا محمد باقر و ميرزا محمد صادق و ميرزا محمود همه در عنفوان جواني به سرپرستي املاك خود اشتغال دارند.
پسر دويم ميرزا ابو القاسم است: جناب مستطاب سلمان زمان و ابو ذر اوان، قدوه اخيار و زبده ابرار حاجي ميرزا علي اكبر، در سال 1228 در شيراز متولد گرديد و تحصيل مراتب كماليه نمود و از علوم دينيه و مقاصد يقينيه بهره وافر حاصل فرمود و از سن 25 سالگي تاكنون در روزهاي پنجشنبه ايام سال را به ضميمه سه ماه و ده روز از ماههاي مبارك را صائم و از نيمه شبهاي تمام سال در عبادت حي قيوم، قائم است. با بسياري املاك با لباسهاي كرباس خشن و غذاهاي درشت زندگاني كند و زيادتي از معيشت را در راه خدا دهد و سالها در قريه زاهدان فسا، توطن فرمود و در سال 1286 از وطن مألوف قطع علاقه فرمود و املاك موروثه و مكتسبه خود را بر اولاد ذكور و اناث خود قسمت نمود و ملكي را براي معيشت خود نگذاشت و از قريه زاهدان حركت فرموده، در كربلاي معلي منزل نمود و خانه‌اي براي نشيمن خود خريده، توطن جسته است.
و ولد الصدقش حاجي ميرزا ابو القاسم مشهور به حاجي ميرزا آقا در سال 1256 در قريه
______________________________
(1). در متن: (رحمتي).
ص: 1404
نمونه‌اي از خط مرحوم ميرزا سيد علي فسائي
ص: 1405
زاهدان فسا متولد گرديد و كمالات لايقه بزرگ‌زادگان را بياموخت و به سرپرستي املاك خود قيام و اقدام نموده، معيشتي وسيع مي‌نمايد و دست احسانش به جانب ارباب حاجت باز است و در ماه ربيع دويم اين سال 1304 در قريه زاهدان به مرض سكته بدرود زندگاني نمود و از او سه نفر پسر كه همه شكوفه بوستان نجابت و سعادتند، باقي مانده است:
ميرزا محمد رضا و ميرزا محمد حسين و ميرزا محمد حسن، هيچيك از سن طفوليت نگذشته‌اند.
پسر دويم ميرزا غياث الدين است: جناب مستطاب، فضايل اكتساب، علام فهام، وحيد اوان، مجتهد الزمان حاجي ميرزا جعفر در سال 1173 متولد گرديد و كسب كمالات علميه نموده به زيور اجتهاد زينت يافت و در محله ميدان شاه شيراز، خانه‌اي عالي بساخت و به نشر علوم دينيه اشتغال نمود و در اواخر عمر قطع علائق دنيوي نموده، از شيراز به قريه زاهدان فسا برفت و شغل خود را عبادت و بندگي ايزد متعال قرار داد و در سال 1252 در قريه زاهدان به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش ميرزا سيد محمد، عمر خود را صرف نماز و روزه و تلاوت قرآن نمايد.
و ولد الصدقش ميرزا محمد تقي در سال 1275 متولد گشته، تحصيل خط و ربطي نموده، چندي است سر به آستانه مباركه حضرت اسعد امجد والا ظل السلطان ادام اللّه شوكته فرود آورده، قرين افتخار آمده است:
و مرحوم حاجي ميرزا جعفر را چندين نفر ديگر نواده است مانند:
حاجي ميرزا محمد و ميرزا ابراهيم و ميرزا جعفر كه هريك معيشت خود را از املاك موروثه قرار داده‌اند.
پسر سيم حاجي ميرزا غياث الدين است: ميرزا جواد. در سال 1280 در شيراز متولد گرديد و در كنف حمايت عم ماجد خود ميرزا كاظم تربيت يافت. رموز ضابطي و عاملي را بياموخت و در سال 1231 ضابط محال داراب گرديد و تا سال 37 [12] برقرار بود و در محله بازار مرغ شيراز خانه وسيعي مشتمل بر چهار باب عمارت بساخت و بعد از استعفاء از ضابطي داراب، زمستان را در قريه زاهدان فسا كه عموم املاك خاصه او و برادرانش بود به سر مي‌برد و تابستان را در شيراز. و در سال 1245 در فريه زاهدان فسا، وفات يافت و از مآثر او باغ «جواد- آباد» واقعه در قريه خرنجان فساست و او را 12 نفر پسر بود:
حاجي ميرزا عبد الباقي، حاجي ميرزا عبد الله، ميرزا نصر الله، ميرزا عبد الحميد، ميرزا عبد الرزاق، ميرزا هاشم، ميرزا عبد الرحيم خان، ميرزا اسد اللّه، حاجي ميرزا حسين، ميرزا حسن علي، سيد علي خان، ميرزا محمد خان و هريك را پسران و نبايري باشد كه اگر به شماره انها پردازم، كار اين فارسنامه به درازا كشد و از اجله آنهاست:
سلاله سادات: حاجي ميرزا سيد حسين خان خلف الصدق حاجي ميرزا عبد اللّه، در سال 1252 در قصبه فسا متولد گرديد و تحصيل كمالات لايقه بزرگزادگان را نمود و پايه خط شكسته را بالا برده، در زمره خوشنويسان محسوب گرديد در فنون سواري و شكاراندازي، گوي سبقت را از بزرگان اين شغل ربود، سالهاست سر به آستانه مباركه حضرت اسعد امجد والا، ظل السلطان ادام اللّه بقائه فرود آورده، قرين احترام و عزت است و در سال 1302 به ضابطي بلوك فسا برقرار گرديد.
ص: 1406
ولد الصدقش ميرزا محمد علي خان در مكتب‌خانه ادبيه نشسته است.
پسر ديگر مرحوم حاجي ميرزا عبد اللّه است: ميرزا سليمان. همه چيز را جز بخت، تحصيل نمود و بسيار از دنبال بخت دويد و چون به او نرسيد مي‌گويد:
بس در طلبش كوشش بيفايده كردم‌چون طفل دوان از پي گنجشك پريده و پسر ديگر حاجي ميرزا عبد اللّه است: جناب محامد اكتساب، فضائل مآب، حاوي كمالات، جامع سعادات، جالينوس زمان، افلاطون اوان حاجي ميرزا سيد حسن طبيب رئيس اطباء كه شرح حالش در ذيل اعيان محله لب آب گذشت.
و از اجله پسران مرحوم ميرزا جواد، سلالة السادات، مقرب الحضرت حاجي ميرزا حسين است.
در سال 1230 در فريه زاهدان فسا متولد گشته، تحصيل مراتب كماليه نمود و در سال 1294 به ضابطي بلوك فسا برقرار گرديد و در سال 97 [12] وفات يافت.
و خلف الصدقش حاجي ميرزا هاشم و برادر ماجدش ميرزا محمد در عنفوان جواني به سرپرستي املاك موروثه خود اشتغال دارند و از اجله پسران ميرزا جواد است:
سلاله سادات: ميرزا عبد الرحيم خان. خط نسخ تعليق را خوش مي‌نوشت و چون والده ماجده‌اش خواهر نصير خان و علي خان لاري بود، بيشتر اوقات را در صفحات لارستان به سر مي‌برد و در سال 1273 در شيراز وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
عالي جناب، فضائل مآب ميرزا هدايت الله و ميرزا حيدر علي خان و ميرزا منصور خان و باقي نباير مرحوم ميرزا جواد در قريه زاهدان فسا توطن دارند.
پسر پنجم ميرزا مجد الدين، ميرزا احمد است. در زمان حيات والد ماجدش و بعد از وفات او، مباشر و عامل املاك موقوفه مدرسه منصوريه بود و از او چندين نبيره و نبيره‌زاده باقي است مانند ميرزا محمد رضا و ميرزا محمد صادق خلفان صدق ميرزا نصر اللّه خلف ميرزا صادق، خلف ميرزا احمد و مانند سيد علي خان خلف ميرزا محمد شفيع خلف ميرزا سيد علي ولد ميرزا احمد، هريك معيشتي از املاك موروثه خود دارند.
پسر ششم ميرزا مجد الدين محمد، عالي‌جاه، معلي جايگاه، مقرب الخاقان ميرزا كاظم است، از ابتداي شباب به ضابطي و عاملي بلوك فسا و داراب از جانب برادر ماجد خود ميرزا جاني پرداخت و بعد از وفات او سالها حاكم بلوك داراب گرديد و در سال 1236 وفات يافت.
پسر هفتمين ميرزا مجد الدين محمد، ميرزا حسن والد نگارنده فارسنامه، شرح حال او در ذكر محله سردزك شيراز نوشته شد.
و از اعيان بلوك فسا سلسله مشايخ بحريني [است] جد اعلاي آنهاست: جناب مستطاب، ملك اعاظم اخباريين، محلي به حليه صديقين، مكمل علوم اولين، متمم مقاصد آخرين، شيخ مشايخ و طود شامخ، محدث مشهور شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم بحريني آل عصفور و جناب معزي اليه در كتاب لؤلؤتين خود نوشته است: تولد من در سال 1107 اتفاق افتاد و بعد از سن طفوليت با آنكه جزيره بحرين از هجوم طايفه عتوب و خوارج، شوريده و بيشتر اهلش پراكنده بود، باز به‌قدر وسع و طاقت در امر تحصيل علوم، ساعي بودم و چندين كتاب ادب و فقه و حديث و كلام را خواندم و در بين به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشتم تا آنكه طايفه افغان بر پادشاه زمان، شاه سلطان حسين، غلبه كرده، دولت عجم را تصاحب نمودند و
ص: 1407
دست عجم از جزيره بحرين بريده گرديد و راه زندگاني بر من تنگ آمد، پس از بحرين فرار كرده، داخل بلاد عجم شدم و مدتي در كرمان توقف كردم پس عود به شيراز نمودم و حاكم شيراز ميرزا محمد تقي بود كه بعد از ترقيات، در مراتب ديواني او را تقي خان گفتند، درب احسان و انعام را بر من باز بداشت و به انعام و احسانش مدتي در مهد آسايش غنودم و چندين رساله تصنيف و تأليف نمودم كه سخط و غضب سلطان يعني نادر شاه به تقي خان و اهالي شيراز رسيد و تروخشك را بسوخت و اهلش را كشتند و اموالش را بردند و زنانش را اسير نمودند، پس به دهشت و تحير به قصبه فسا رفتم و ميرزا محمد علي حاكم آن قصبه، محبتها فرمود و محل زراعت به دستم داد و به آسايش مشغول زراعت گشتم و شروع در تصنيف و تأليف كتاب حدائق ناضره نمودم و تا باب اغسال [را] نوشتم كه بليه بر بلوك فسا وارد آمده، اهلش را متفرق نمودند و ميرزا محمد علي حاكم فسا را كشتند، لابد از فسا به قصبه اصطهبانات رفتم و مصمم سفر عتبات عاليات گشتم پس به توفيقات خالق، از اصطهبانات حركت كرده، وارد كربلاي معلي شدم و رحل اقامت را انداختم پس مشغول تدريس و تأليف و تصنيف شدم و للّه الحمد كتاب حدائق و چندين كتاب ديگر را تمام كرده به يادگار گذاشتم و وفات جناب شيخ يوسف در سال 1187 در كربلاي معلي از مرض طاعون اتفاق افتاد، چنانكه گفته‌اند:
مذغبت عن عين الانام فكلنايعقوب حزن غاب عنه يوسف
فقضيت واحد ذي الزمان فأرخوا:«قرحت قلب الدين بعدك يوسف» «1» و خلف الصدقش جناب مستطاب علام فهام، قدوه فضلاي انام و عمده علما، اديب ممجد شيخ محمد بحريني، چون والده‌اش از اهل فسا بود، بعد از هجرت والد ماجدش در ناحيه ششده فسا متوطن گرديد و ميرزا جاني عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه در حق جناب شيخ محمد، احسان فرمود و مزرع چهار جفت گاو از مزرعه «كت نو ششده» و مزرعه موردي و ده‌شيب نوبندگان و دولت آباد غياث آباد از املاك خاصه خود و برادرانش به جناب شيخ محمد بخشيد و رجوع معاملات شرعيه نواحي داراب و فسا را با او بداشت و سالها به نشر علوم دينيه مشغول بود و از مآثر آن جناب كتاب منية الطالب در علم نحو، در سال 1157 تصنيف كرده است و در سال 1190 و اند وفات يافت.
و خلفان صدقش، جنابان مستطابان فريدان وحيدان، غنيان از تعريف، مستغنيان از توصيف، مخبران احاديث نبويه، وارثان مواريث علويه، افضلان اعلمان، متوسلان بلطف ربهما- الولي حاجي شيخ موسي و شيخ عبد العلي در قريه ششده فسا، در خدمت والد ماجد خود تحصيل مراتب علميه را نمودند، پس از فسا شد رحال به جانب بحرين كه وطن اجدادي آنها بود، فرموده، مدتها در خدمت علماء، تكميل علوم نمودند و به زيور اجتهاد آراسته گشته، عود به قصبه فسا نمودند، پس جناب حاج شيخ موسي به شيراز رفته، لواي فضيلت را برافراشته، مرجع فضلا و علماء
______________________________
(1).- از آنگاه كه از چشم مردم پنهان گشتي، ما همگي به‌سان يعقوب اندوهگين هستيم كه يوسف از او پنهان گشته است.
- تو درگذشتي چون يكي از ابناء روزگار و مردمان تاريخ اين ماجرا را چنين گفته‌اند: (اي يوسف تو پس از خود قلب دين را زخمناك ساختي).
ص: 1408
گرديد و خانه خريد و تا آخر زمان زندگاني در مسجد جامع جديد شيراز مشهور به مسجد نو به امامت و تدريس و فتاوي مشغول بود و در سال 1240 و اند به رحمت ايزدي پيوست.
و خلفان صدق مرحوم حاجي شيخ موسي، فضائل اكتسابان، تقوي دثاران شيخ سليمان و شيخ محمد علي در قصبه فسا، نشوونما نموده، پس به شيراز برفتند و به حسب قابليت و استحقاق هريك بعد از ديگري به امامت جماعت در مسجد مرحوم حاجي هاشم مشهور به مسجد حاجي قوام مشغول بودند.
و خلف الصدق شيخ محمد علي جناب شيخ علي است، در شيراز توطن دارد.
پسر ديگر مغفرت مآب حاجي شيخ موسي حاجي شيخ ابراهيم است. از اول زندگاني تا سال وفات، هميشه در قصبه فسا متوطن بود و امامت مسجد جامع فسا را مي‌نمود.
و خلف الصدقش شيخ موسي مشهور به شيخ آقا بزرگ نعم الخلف آمده، در قصبه فسا توطن دارد.
و جناب مستطاب مجتهد الزمان، حاج شيخ عبد العلي بعد از مراجعت از بحرين در قصبه فسا توطن نموده، مادام عمر به ترويج شريعت و نشر فتاوي و قطع مرافعات شرعيه پرداخت و در سال 1260 و اند به رحمت ايزدي پيوست.
و نبيره آن جناب، فضائل و كمالات اكتساب شيخ محمد رضاست. در عنفوان جواني، گوي فضيلت را از همگنان ربوده است.
و از اجله سلسله مشايخ بحريني است: جناب مستطاب، علامه زمان و فريد اوان، قدوه محدثين، صفوة مدرسين شيخ حسين بن شيخ محمد برادر اعياني غفران مآب، شيخ يوسف آل عصفور و جناب شيخ يوسف كتاب لؤلؤتين را براي اجازه جناب شيخ حسين و برادر اعياني او جناب مجتهد الزمان شيخ [] نوشته است و جناب شيخ حسين در خدمت عم ماجد خود و ساير علماي بحرين تحصيل كمالات علميه نموده، سرآمد فضلاي عصر خود گرديد و مدتها در قصبه فسا توقف داشت پس به قصبه اصطهبانات رفته، رحل اقامت را بينداخت و در سال 1190 هم در آنجا وفات يافت و قبرش زيارتگاه آن سامان است و جناب مستطاب نادره زمان و علامه اوان آقا سيد جعفر كشفي اصطهباناتي مشهور به «دارابي» كه شرح حالش در ذيل بلوك اصطهبانات گفته شد دخترزاده جناب شيخ حسين بحريني است و از مآثر آن جناب رساله تحفة التجار [است] كه به خواهش آقا عبد الحسين تاجر شيرازي جد امي والده ماجده نگارنده اين فارسنامه نوشته است.
و خلف الصدق شيخ حسين، جناب مستطاب قدسي انتساب، صاحب درايت، جامع روايت، عالم كامل و زاهد فاضل، مجتهد الزمان شيخ ابو الحسن است. در سال 1220 در قصبه فسا به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب مستطاب جامع رياستين علميه و عمليه، حاوي فضيلتين عقليه و نقليه عين الانسان و انسان العين حاجي شيخ حسين، مادام عمر جز رضاي الهي را نخواست و قدمي در غير شاهراه بندگي نگذاشت، مدتها در شيراز و اصفهان تحصيل كمالات نفسانيه نمود و گوي سبقت را از همگنان ربود، پس عود به قصبه فسا فرمود و به لوازم عبادت ايزد متعال پرداخته به معيشتي ضنكاء گذران نمود و در سال 1275 به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب مستطاب، فضائل و كمالات اكتساب، زاهد عادل و عالم فاضل
ص: 1409
حاجي شيخ موسي در مراتب زهد و تقوي سرآمد زهاد و عباد است. در سال 1253 در قصبه فسا متولد گشته و هم توطن نمود. عمري را در وظائف طاعات و عبادات به پايان مي‌رساند، اللهم متعه فيما يتمناه.
و از سلسله‌هاي قديمي فسا، سلسله مشهوره به طايفه آخوندي است. جد اعلاي آنها آخوند ملا امين و خلف الصدقش آخوند حاجي ملا محمد به لقب شيخ الاسلامي بلوك فسا ملقب بود.
و خلف الصدقش آقا اسد الله مشهور به ملاباشي به لقب شيخ الاسلامي بلوك فسا به ارث و استحقاق ملقب بود و مادام زندگاني قطع رشته تشاجر و ترافع بين الانام را مي‌نمود و در سال 1299 وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
شيخ محمد ملاباشي و ميرزا سليمان ناظم العلما و ميرزا محمد جعفر نقيب همه در عنفوان جواني باقيند. «1»
و از سلسله علماي فسا طايفه قاضيهاست. جد اعلاي آنها جناب قدوه علما و زبده فضلا ميرزا حسين قاضي جهرمي است. در حدود سال 1285 از قصبه جهرم به قصبه فسا آمده، رحل اقامت افكنده به قاضي فسا مشهور گرديد.
و خلف الصدقش فضائل اكتساب، فريد زمان ميرزا احمد قاضي نعم الخلف آمده، به جاي پدر نشست و سالها قضاوت نمود و در سال 1282 «2» به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش ميرزا علي صدر به كمالات صوري آراسته و گاهي از روي تفنن شعري گفته است و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
نترسد از ملامت آنكه مست عشق جانان است‌غريق بحر عمان را چه پروائي ز باران است
به جان تو كه گر بي‌تو به صحن گلستان باشم‌گلستان گلخنم در چشم و گل خار مغيلان است و ولد الصدق ميرزا علي صدر ميرزا محمد است. در عنفوان جواني در شيراز مشغول تحصيل مراتب علميه است.
و از علماي بلوك فساست: عالي جناب فضائل و كمالات اكتساب، باحث دلائل، مجمع فضائل، مرجع خواص و عوام ميرزا جواد شيخ الاسلام خلف الصدق عالي جناب، تقوي دثار و عبادت شعار، آخوند ملا محمد صادق نوبندگاني. سالها در شيراز تحصيل مراتب علميه نمود پس به اجازه غفران مآب حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري براي قطع تشاجر دعاوي شرعيه به قصبه فسا برفت و به لقب شيخ الاسلامي برقرار گرديد.
و برادر فرخنده گهرش ميرزا حسن خان كتابدارباشي خط شكسته را از خوشنويسان درست‌تر
______________________________
(1). مرحوم حجة الاسلام محمد جعفر فاخري (1290 تا 1349) در پايان كتاب منظوم خود به نام مرآة المحبوب يا آئينه يوسفي (ص 271) مي‌نويسد: (ميرزا محمد جعفر نقيب، لقب ديگرش شيخ الاسلام بود و از او يك فرزند به‌جا مانده كه ميرزا اسد اللّه فخر الاشراف فاخر، متوفي در سال 1360 قمريه مي‌باشد و اين مرحوم والد اين بنده كمترين ميرزا محمد جعفر فاخري فسوي است).
(2). اين تاريخ مورد ترديد است زيرا پدر وي در سال 1285 به فسا آمده و ميرزا احمد به‌جاي پدر نشسته و قضاوت كرده و طبعا نبايد در 1282 درگذشته باشد.
ص: 1410
نوشته به كمالات صوري و معنوي آراسته است، سالهاست سر به آستانه مباركه حضرت اسعد والا، ظل السلطان ادام اللّه شوكته فرود آورده، قرين افتخار و مباهات است.
و از اعيان بلوك فسا سلسله حاجي محمد حسين صحرارودي است كه ابا عن جد مالك املاك قريه صحراي رود فسا بوده و هستند، حاجي محمد حسين را چهار پسر بود اول آنها حاجي عليرضا صحرارودي است و خلف الصدقش حاجي ميرزا فتح الله خلف الصدقش ميرزا علي رضا، والده مرحومه‌اش دختر آقا ميرزا محمد حاكم بلوك فساست. وفات مرحوم حاجي علي رضا در سال 1254 است و وفات مرحوم حاجي ميرزا فتح اللّه در سال 1260 و اند.
پسر دويم و سيم و چهارم حاجي محمد حسين حاجي علي نقي و حاجي عبد الجواد و حاجي عبد الكريم است. مادام زندگاني جز رضاي خدا را نخواستند و در بندگي ايزد متعال عمري را به پايان رسانيدند.
و خلف الصدق مرحوم حاجي علي نقي است حاجي آقا محمد. سالهاست در عتبات عاليات مجاور گشته به عبادت خداي تعالي عمري را به‌سر مي‌رساند.
و و ولد الصدقش حاجي ميرزا سيد علي است و چون والده‌اش دختر غفران مآب، سلاله سادات آقا ميرزا محمد است، او را حاجي ميرزا سيد علي گفتند.
و خلف الصدق حاجي عبد الجواد، عالي‌جاه، خلاصة الاشباه حاجي ميرزا محمد تقي صحرارودي است. به احترام و عزت از املاك موروثه خود معيشتي مي‌نمايد.
و از اعيان بلوك فسا آقا علي خلف آقا شجاع است از بدايت عمر در قصبه فسا متوطن گرديد و از احسان و انعام ميرزا تقي فسائي، معيشتي به آسايش نمود و گاهي شعري گفته است و اين دو بيت از او نوشته گرديد:
از رفتنت اي نوگل نورفته به خاك‌شادند جهاني و جهاني غمناك
غمگين ز تو بازماندگان تو به دهرشادان ز تو پيش رفتگان تو به خاك و اين بلوك مشتمل است بر 40 قريه «1»:
اكبر آباد ششده: 6 فرسخ و نيم در مشرق شهر فساست.
______________________________
(1). در تقسيمات مربوط به سال 1329 فسا از 8 دهستان تشكيل شده بود كه: 1) دهستان حومه شامل 14 ده بوده است به اسامي: آب گرم، آب نارك، اكبر آباد، بانيان، تيتگان، چشمه آب گرم، خير آباد، دشت احمد، صغاد، فيروزاد- مرد، كوشك قاضي، كوشك بانيان، كهنكويه. 2) دهستان رونيز شامل 13 ده به اسامي: بدور، تاج آباد، تنگ كرم، حسن‌آباد، دهويه، رونيز عليا، رونيز سفلي، شهرستان، شمس آباد، علي آباد، عباس آباد، كچويه، نشر. 3) دهستان جنگل شامل 11 ده به اسامي: بقابري، پانعل، حسين‌آباد، خير آباد، زياد آباد، سلب‌گر، علي آباد، كمال آباد، معين- آباد، وكيل آباد، هاشم آباد. 4) دهستان صحرا رود شامل 7 ده به اسامي: دستجه، سعد آباد، شصتكان، شورجه، صحرارود، قنات نو، محمد آباد. 5) دهستان شيب كوه شامل 20 ده به اسامي: احمد آباد، بيشه زرد، پومه زاهدان، حسين‌آباد، خرنجان، رحيم آباد، زاهدان، سنان، سه ده، سراوان، فدشكويه، قاسم آباد، كنكان، كمال آباد، كوشك زاهدان، ميانده، ملك محمد رضا، نصير آباد، نظر آباد، هارون سكز. 6) دهستان نوبندگان شامل 10 ده: باقر آباد، بابا شيخ علي، پانعل، توچنگ، جعفر آباد، جليان، ده‌شيب، دولت آباد، دودج آباد، صدر آباد، غياث آباد، مهدي آباد، موردي، نوبندگان، واصل آباد. 7) دهستان ششده شامل 12 ده به اسامي: اكبر آباد، بومه ششده، تنگ مجد، حسين‌آباد، دولت آباد، ششده، شورابه، علي آباد، فيض آباد، قادر آباد، نظام آباد، وكيل آباد. 8) دهستان قره بلاغ شامل 9 ده به اسامي:
امير حاجيلو، چرغه، ديندارلو، داراكوبه، دوگان، زنگنه، غلباش، قاسم آباد، كبك آباد، جمعا 101 ده.
ص: 1411
اكبر آباد شهر: فرسخي در شمال شهر فساست.
بالا كوه: نام جلگائي است كه شهر فسا در آن افتاده است.
بانيان: به مسافت كمي ميانه شمال و مشرق شهر فساست.
بقابري: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر فساست.
بيدك: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر فساست.
تنگ كرم: 3 فرسخ شمال شهر فساست.
چغاد: نيم فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر فساست.
جليان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
جنگل ممو: صحرائي است كه بقابري و حسين‌آباد و بيدك در آن افتاده است.
حسين‌آباد ششده: 6 فرسخ كمتر مشرقي شهر فساست.
حسين‌آباد ممو: 5 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب شهر فساست.
خيرآباد: نيم فرسخ جنوبي شهر فساست.
درا كوه: 10 فرسخ مشرقي شهر فساست.
دريمي: نام محله‌اي است از شهر فسا.
دستجه: نيم فرسخ در جنوب شهر فساست.
ده پائين: 5 فرسخ شمالي شهر فساست.
ده بالا: 6 فرسخ شمالي شهر فساست.
ده دسته: همان «دستجه» است.
دهو «1»: 5 فرسخ و نيم شمالي شهر فساست.
رونيز پايين: همان «ده پائين» است.
رونيز بالا: همان «ده بالا» است.
زاهدان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
سعد آباد: 1 فرسخ و نيم جنوبي شهر فساست.
سنان: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
شستكان «2»: فرسخي كمتر ميانه مشرق و جنوب شهر فساست.
ششده: 6 فرسخ كمتر مشرق شهر فساست.
شيب كوه: ناحيه‌اي است ميانه جنوب و مشرق شهر فسا.
صحرا رود: فرسخي بيشتر در جنوب شهر فساست.
صحراي قره بلاغ: 4 فرسخ مشرقي شهر فساست و قصبه آن «ششده» است.
صحراي گربايگان: ميانه جنوب و مشرق شهر فساست و قصبه آن «زاهدان» است.
صغاد: همان «چغاد» است.
علي آباد ده شيب: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست در سال 1296 احداث گرديد، ملك ميرزا سيد علي و ميرزا جواد پسران نگارنده اين فارسنامه است.
______________________________
(1). (دهويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 306.
(2). (شصتكان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 306.
ص: 1412
علي آباد ممو: 6 فرسخ بيشتر شمالي شهر فساست.
غياث آباد: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
فدشكويه «1»: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
فسا: همان قصبه «فسا» ست كه شهر فسا گويند.
فيروز آزاد مرد: به مسافت كمي جنوبي شهر فساست و آزادمرد نام كسي است كه در زمان فرمانروائي محمد بن يوسف ثقفي، بر خطه فارس، حاكم بلوك فسا بود چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه گذشت و فيروز كسي را گويند كه حاجاتش برآمده و مظفر و منصور باشد و در زبان فارسي لقب و صفت گاهي بر اسم مقدم مي‌دارند مانند بلند آسمان و سياه كوه.
قره بلاغ: همان صحراي قره بلاغ است.
قصر كرم: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق فساست و از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است و تاكنون به وقفيت و توليت آن برقرار داد واقف در تصرف نگارنده اين فارسنامه ناصري است. در سال 980 اين ملك در تحت وقفيت درآمده است.
كچو «2»: 3 فرسخ كمتر شمالي شهر فساست.
گربايگان: همان صحراي گربايگان است.
كنگان: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
كوشك بنيان «3»: به مسافت كمي مشرقي شهر فساست.
كوشك قاضي: همان «قصر كرم» است.
كهنكان «4»: ربع فرسخ مشرقي شهر فساست.
محمد آباد: 2 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
ممو: همان جنگل مموست.
موردي: 4 فرسخ مشرقي شهر فساست در جانب مشرقي موردي دره كوهي است كه از دو جانب آن، چندين شبستان مانند، به درازاي و پهناي چهل ذرع از كوه را خالي كرده و ستونهاي سنگي كه سر آنها به سقف شبستان و پايه آنها بر كف شبستان چسبيده از سنگ درآورده‌اند و معلوم نمي‌شود كه بتكده يا دخمه مجوس بوده است.
ميان ده: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
نصير آباد: 5 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
واصل آباد: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
نوبندگان: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
هارم: 1 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فساست.
______________________________
(1). از اين روستاست حاجي ملا محمد تقي فدشكوئي كه در دوره تاليف آثار العجم در مدرسه خان مدرس بود و در فنون ادبيه و فقه و اصول صاحب مقامات. آثار العجم، ص 104.
(2). (كچويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 306.
(3). (كوشك بانيان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 306.
(4). (كهنكويه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 306.
ص: 1413

[46]- بلوك فلاحي‌

نام قديمي آن «دورق» است ناحيه وسيعي از گرمسيرات فارس ميانه شمال و مغرب شيراز است. براي مجاورت دريا، هوائي گرم و بسيار تر دارد و درازي اين بلوك از قريه «شاه عبد اللّه» كه در قديم شهر ماه‌رويان «1» بود تا «محمره» 35 فرسخ، پهناي آن از «چم صابي» تا «بندر معشور» 9 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به نواحي كوه گيلويه و از سمت شمال به نواحي اهواز عربستان «2» و از طرف مغرب به نواحي بصره و از جانب جنوب به درياي فارس، در زمان قديم بيشتر اين نواحي از رودخانه زيدون و رودخانه جراحي كه شرح هريك در عنوان رودخانه‌ها بيايد، كشت و زرع مي‌شد و اكنون بندهاي اين دو رودخانه شكسته و كشت و زرع اين بلوك ديمي گشته، جز حومه قصبه فلاحي كه هر ساله بر رودخانه جراحي بندي از خاك و خاشاك بسته، هزاران هزار من برنج به عمل آورند و بيشتر اهل اين بلوك اعراب بني كعبند كه در ميان عوام به «چعب» شهرت يافته‌اند. شيخ سلمان، رئيس طايفه بني كعب، از والي بغداد رنجيده در سال 1170 با تمام طايفه بني كعب كه از 2000 خانوار بيشتر بودند، از حوالي بغداد خارج گشته، در نواحي دورق فارس توقف نمودند و محمد آقا سلام آقاسي از جانب عمر پاشا والي بغداد خدمت حضرت كريم خان وكيل «3» طاب ثراه آمد و از تطاول و دست‌اندازي بني كعب در اطراف بصره، شكايت نمود و حضرت وكيل وعده داد كه آنها را يا تنبيه مي‌كنم يا روانه خاك روم مي‌دارم و چون حضرت معزي اليه زمان مراجعت از لرستان فيلي به شهر شوشتر رسيد، طايفه بني كعب خائف گشته، در زورقها نشسته، در دريا پراكنده شدند و عريضه خدمت كريم خان فرستادند و بعضي تعهدات نمودند و براي اتحاد مذهبي مسؤول آنها مقبول گرديده، عود نموده، در نواحي دورق رحل اقامت افكندند و تاكنون تمام آن نواحي را در تصرف دارند و اين طايفه جز اولاد شيخ سلمان مسطونه را به رياست و بزرگي خود نخواهند و هركس از نسل شيخ سلمان حاكم آن نواحي شود او را شيخ المشايخ گويند و در اين زمان منصب شيخ المشايخي طايفه بني كعب و حكومت نواحي فلاحي، شيخ جعفر خان خلف الصدق شيخ فارس خان شيخ المشايخ خلف الصدق شيخ غيث خان شيخ المشايخ برادر شيخ سامر خان شيخ المشايخ نواده شيخ سلمان شيخ المشايخ طايفه بني كعب است و براي عادت قديمي اين طايفه به صحرانشيني تاكنون، بساتين و نخلستاني درست ندارند و در زمان سابق قصبه اين بلوك را «دورق» مي‌گفتند و چون طايفه بني كعب در حوالي اين قصبه بناي كشت و زرع را گذاشتند نام آن تغيير يافته، «فلاحي» گفتند كه مأخوذ از فلاحت به معني زراعت است و جماعت بني كعب آنچه از اعيان و مشايخ‌اند در قصبه فلاحي در خانه‌هاي از گل و چوب مسكن دارند و هر كه رعيت و پيشه‌ور زراعتكار است، به عادت قديمي خود در زمستان و تابستان در چادرهاي سياه به سر برده، معيشت نمايند.
و جناب مستطاب علامه دوران و مجتهد زمان شيخ محمد تقي دورقي نجفي از اين بلوك
______________________________
(1). در متن: (ماه‌رويان)- ر ك: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزائر خليج فارس و درياي عمان، ص 1 تا 12.
(2). منظور سرزمين‌هاي عرب‌نشين ايران در ناحيه خوزستان است.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 1: حوادث سال 1178.
ص: 1414
برخاسته است و وطن خود را نجف اشرف قرار داد و صاحب كتاب تكمله امل الامل آورده است كه شيخ محمد تقي دورقي از اعلام فضلا و افراد علماست، جامع علوم عقليه و نقليه و صاحب تحقيق رائق و ذهن فائق بود، آوازه علم و فضل او در عراق عرب اشتهار تمام داشت و علماي امصار، از آن جناب اخذ علوم مي‌نمودند و علامه دهر، آقا سيد مهدي طباطبائي بحر العلوم [در] خدمت شيخ محمد تقي كسب مراتب علميه را نموده است و در حدود سال 1100 و اند وفات يافت. و عرض قصبه فلاحي يعني دورق، از خط استوا 30 درجه و 35 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان 48 درجه و 45 دقيقه است و انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است و نزديك به 77 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين بلوك مشتمل است بر 45 ده آباد:
بحريه «1»: 20 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
بزي «2»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
بغدادي: 18 فرسخ مشرق «فلاحي» است.
بندر معشور: 11 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
بندر هنديان: 21 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
بودبيان: 11 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
بهمن شير: در دهنه درياي فارس 8 فرسخ جنوبي «فلاحي» است.
تكيه «3»: 22 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
جراحي: ناحيه‌اي است در جانب مشرقي «فلاحي» كه رودخانه جراحي از ميان آن مي‌گذرد و قصبه آن «خلف آباد» است.
چم تنگ «4»: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
چم خلف عيسي: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
چم صابي «5»: 15 فرسخ ميانه شمال و مشرق «فلاحي» است.
چم مراد: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
چهل مني: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
جيري «6»: 19 فرسخ ميانه مشرق و جنوب «فلاحي» است.
حدامه «7»: 11 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
خلف آباد: 15 فرسخ ميانه شمال و مشرق «فلاحي» است.
داب الميزان: 6 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
______________________________
(1). از توابع دهستان هنديجان، ر ك: جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
(2). (بوزي). از توابع دهستان بوزي. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 216.
(3). (تچيه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
(4). (چم تنگو). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
(5). (چم صبي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 218.
(6). (جيري عليا و جيري سفلي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
(7). (هدامه عليا و هدامه سفلي). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
ص: 1415
دامن رود: 20 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
دريهك: 19 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
دورق: همان بلوك و قصبه «فلاحي» است.
ده مطلب: 15 فرسخ ميانه شمال و مشرق «فلاحي» است.
ده ملا «1»: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
ريحانه: 11 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
زبيد: 5 فرسخ مشرقي فلاحي است.
سبله: 8 فرسخ مغربي «فلاحي» است.
سحاب: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
سرآسياب: 20 فرسخ مشرق «فلاحي» است.
سرحاني: 22 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
سرخره سفلي: 20 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
سرخره عليا: 20 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
سلماني: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «فلاحي» است.
سه ديره: 10 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
شاه عبد الله: نام مشهد امامزاده شاه عبد اللّه است كه در شهر ماه‌رويان ويرانه افتاده است و چند خانوار از خدمه در آن سكني دارند.
شهر ماه‌رويان: در روزگارهاي پيش، شهري بود در كنار درياي فارس، به مسافت 12 فرسخ در جانب جنوبي بهبهان و 28 فرسخ در جانب ميانه جنوب و مشرق فلاحي، سالهاست ويرانه گشته، جز بلندي و پستي در آن باقي نمانده است «2»، آنچه را ازين شهر دريا فرا گرفته در وقت جزر دريا يعني بازگشتن آب از ساحل، شالده‌هاي مسجد و بازارها كه از سنگ و ساروج ساخته‌اند، نمايان گشته، شناخته شود و شهري را از رودخانه زيدون كوه گيلويه، جدا كرده‌اند و چون به كوه و ماهور رسيده‌اند، قنات فراخي كه گنجايش ده سنگ آسياب‌گردان آب داشته، كنده، آب را گذرانيده، وارد صحرا و داخل اين شهر نموده‌اند و اكنون شهرش منطمس و قناتش انباشته است.
عباد الله: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
فلاحي: همان قصبه اين بلوك است.
قصبه: 14 فرسخ جنوبي «فلاحي» است.
قلعه سيد رمضان: 12 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
قلعه عطيه: 11 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
قلعه نو: 19 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
قلندري: 21 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
______________________________
(1). (ده ملا بزرگ و ده ملا كوچك). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 219.
(2). در حاشيه آمده است: (ذكر مسافرت حكيم ناصر خسرو علوي به شهر ماه‌رويان در ذيل بلوك كوه گيلويه بيايد).
و ر ك: آثار شهرهاي باستاني خليج فارس و ... ص 1 تا 12.
ص: 1416
كره «1»: 15 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
كوت محني «2»: 19 فرسخ مشرقي «فلاحي» است.
گوراب: 24 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «فلاحي» است.
ماه‌رويان «3»: همان شهر ماه‌رويان است.
محمره: 9 فرسخ مغربي «فلاحي» و 7 فرسخ مشرقي شهر بصره است.
معشور: همان بندر معشور است.
ناصر آباد: 19 فرسخ ميانه مشرق و جنوب «فلاحي» است.
هنديان «4»: همان بندر هنديان است.
بلوك فومستان: نام ناحيه‌اي است از نواحي لارستان كه گفته شود و قصبه اين ناحيه «گاوبندي» است.

[47]- بلوك فيروز آباد «5»

جنوبي شيراز افتاده، آخر سردسيرات و اول گرمسيرات فارس است، هوائي در كمال اعتدال و آبي در نهايت گوارائي دارد، گلهاي بهاري اين بلوك ضرب المثل است؛
ز بس گلهاي گوناگون، چمن چون صحف انگليون «6»تو گوئي فرش سقلاطون، صبا، گسترده در مرعي
ز بس لاله ز بس نسرين، دمن رنگين چمن مشكين‌ز بوي آن ز رنگ اين، هوا دلكش، زمين زيبا
چه در هامون چه در بستان، صف اندر صف گل و ريحان‌ز يك‌سو لاله نعمان، ز يك سو نرگس شهلا درازي اين بلوك از قريه «جادشت» تا «خرقه رسول» 4 فرسخ، پهناي آن از «كوشك» تا «ده بيم» 2 فرسخ كمتر. محدود است از جانب مشرق به بلوك ميمند و از سمت شمال به بلوك خواجه و از طرف مغرب به بلوك فراشبند و از جانب جنوب به بلوك اربعه. در باغهاي فيروز آباد،
______________________________
(1). (كره پا)؟ جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 220.
(2). (كوت مهنا). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 220.
(3). صورت درست اين نام (مه‌روبان). ر ك: آثار شهرهاي باستاني، ص 1 تا 12.
(4). (هنديجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 220.
(5). در مجمل التواريخ، ص 61: (پيروز آباد). حمزه در سني ملوك الارض مي‌نويسد: همان اردشير خوره (: كوره) است كه (گور) نيز خوانده مي‌شده است ص 34، چاپ برلين. اما ابن بلخي، ص 60، چاپ كمبريج: فيروز آباد را از توابع اردشير خوره مي‌داند. فردوسي بناي اين شهر را به اردشير بابكان نسبت مي‌دهد و مي‌گويد اردشير آنرا (گور) ناميد.
شاهنامه، ج 7، ص 445، بيت 445. ر ك: نزهة القلوب، ص 118، چاپ لسترانج: همان (جور) است. و ر ك: آثار- العجم، ص 111. و مقدمه همين كتاب شهرستانهاي فارس در شاهنامه فردوسي.
(6). شكل مانوي كلمه كه ماخوذ از يوناني است به معني انجيل و نام كتابي از مانويان كه ظاهرا بايد همان (انجيل حي) باشد كه آنرا از ماني مي‌دانند.
ص: 1417
صورتهاي اول تنگ فيروز آباد
صورتهاي ميان تنگ فيروز آباد
ص: 1418
درخت سردسيري و گرمسيري بسيار تنومند و بارور و خوش‌ثمر و مرغهاي خوش‌آواز باشد:
همي نشاط كند بلبل اندر او گوئي‌چغانه دارد در كام و در گلو مزمار
درخت نارنج از خامه گوئيا شنگرف‌بريخته است كسي، مشت‌مشت در زنگار
بسان مجمر ميناست كز مشبك اوبخور مشك برآيد همي ز شعله نار فواكه ربيعي و اثمار خريفيش در طعم و لطافت و گوارائي ضرب المثل است؛
سيب را هر طرفي داده طبيعت رنگي‌هم بر آن گونه كه گلگونه كند روي نگار «1»
تا نه تاريك شود سايه انبوه درخت‌زير هر شاخ چراغي بنهد از گلنار
عقل عاجز شود از خوشه رنگين عنب‌فهم قاصر شده از حقه ياقوت انار
گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين‌اي كه باور نكني في الشجر الاخضر نار «2» گل سرخ اين بلوك را در رنگ و بو، ستايش كرده، گفته‌اند:
روي و بوي يار من گوئي گل جوري است آن‌رنگش ندارد هيچ گل، بويش ندارد هيچ مل «جور» معرب «گور» نام قديمي فيروز آباد است و در اين بلوك شكار سردسيري و گرمسيري جز آهو و مرغ كبك انجير فراوان است، زراعتش از همه‌جاي فارس بهتر شود، شلتوكش از هريك من تخم، صد من و كمتر از شصت من محصول ندهد، آبش از رودخانه خواجه و آب «قنب آتشكده» است كه اين بلوك را آب داده، از تنگ كوهي كه در آخر آن است بيرون رود، در كتاب تاريخ نوشته‌اند: اسكندر رومي چون از عهده گشودن شهر اين بلوك برنيامد، بعد آزمايش، در جانب جنوبي اين بلوك دره‌اي در ميان دو كوه ديدند كه آب رودخانه خواجه و رودخانه‌هاي زمستانه از آن دره بگذرد، پس به فرمان اسكندر كوه دو جانب اين دره را شكسته آنرا انباشتند و چون راه آب بسته شد، آبها برگشته، جلگا و شهر را كه در ميان چهار كوه افتاده است فرا گرفته، در اندك زماني دريا گرديد و مدتها بماند، پس اردشير بابكان بفرمود تا راه آب را گشوده، دريا را صحرا نمودند، پس دايره وسيعي در ميان جلگا بركشيد و خندقي عميق بر گردش كنده، باروئي پهن و بلند از سنگ و آهك و گچ و آجر بر آن دايره بساخت و نام آنرا شهر گور گذاشت براي آنكه دريا را صحرا نمود و گور به معني دشت باشد و اعراب «گور» را «جور» گفتند و چهار دروازه براي آن قرار داد و نام دروازه مشرقي را «مهر» گذاشت و شمالي را «هرمز» و مغربي را «بهرام» و جنوبي را «اردشير». پس در ميان اين شهر مناره‌اي پهن و بلند بنا نهاد و بر سر آن مناره قصري بساخت و نام آن را «ايران» يا «ايوان» گذاشت و به مسافت فرسخي در زير زمين شتر گلوئي ساخته آب را به قصر بياورد، پس توابعي از بلوكات همسايه براي اين شهر قرار داد و نام آنرا «خوره» يا «كوره اردشير» گذاشت، پس در نيم فرسخ شمالي اين شهر آتشكده‌اي بنا نهاد و سالها مردمان مجوس، آتش در آن افروختند و به آتشكده فارس
______________________________
(1). از سعدي است در قصيده‌اي به مطلع:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهارخوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار .
(2). اشاره به آيه 80، سوره يس.
ص: 1419
مشهور گرديد و خواجه حافظ (ره) فرموده است:
سينه گو شعله آتشكده فارس، بكش‌ديده گو آب رخ دجله بغداد، ببر و در شب ولادت باسعادت جناب خاتم انبياء (ص) از اين آتشكده، چشمه آب شيرين گوارا، جوشيده، نزديك به 20 سنگ آسياگردان آب، بداد و آنرا «قنب آتشكده» گفتند و «قنب» «1» گودال آب را گويند، پس از مدتي شاه فيروز ساساني، نام اين بلوك را فيروز آباد گذاشت و «گور» نام آن شهر باقي بماند.
مشهور است كه امير عضد الدوله ديلمي در سال چندين‌بار از شيراز به شهر گور مي‌رفت، ظرفاي شيراز گفتند هر آدمي يك‌بار به گور رفته برنمي‌گردد و پادشاه ما در سالي چندين‌بار به گور رفته، زنده بازگردد و اين سخن براي اين است كه گور به معني قبر هم باشد و عضد الدوله فرمود هركس بعد از اين، اين شهر و بلوك را گور بگويد به مؤاخذه خواهد رسيد بايد شهر و بلوك را «فيروز آباد» گويند و تاكنون فيروز آباد گويند. در ميانه بلوك خواجه و فيروز آباد، دره كوهي است، كه آب رودخانه خواجه، از اين دره درآمده، جلگاء فيروز آباد را آب دهد و بر سر كوه اين دره، قلعه‌اي از گچ ساخته، آنرا «قلعه دختر» گويند و تاكنون طاقهاي شكسته آن باقي است و در جانب رو به آفتاب اين دره كمر كوه را به فرمان پادشاهان پيش از اسلام تراشيده و چندين صورت آدمي به اوضاع مختلفه از سنگ درآورده‌اند و در اول اين دره، از جلگاء فيروز آباد «قنب آتشكده» است، چندين عمارت از سنگ و گچ ساخته‌اند كه تاكنون نيمه‌اي از آن باقي است و بعد از خرابي شهر فيروز آباد كه تاكنون خرابه‌هاي ويرانه و خندق عميق آن، باقي است قصبه‌اي به مسافت فرسخي ساخته، آنرا «كوشك» گويند و نشيمن‌گاه حاكم و اعيان است به مسافت 21 فرسخ از شيراز دور افتاده است. عرض آن از خط استوا 28 درجه و 55 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ 52 درجه و 45 دقيقه، انحراف قبله آن از نقطه جنوب [] درجه و [] دقيقه [است]. و مردمان بزرگ از فيروز آباد برخاسته‌اند مانند:
اعلم علماء علي الاطلاق، معلم اهالي علم بالاستحقاق، شيخ جمال الدين ابو اسحق ابراهيم بن علي بن يوسف فيروز آبادي در خدمت خواجه نظام الملك طوسي منزلتي تمام داشت، در سال 459 مدرس مدرسه نظاميه بغداد گرديد و در سال 393 در فيروز آباد متولد شد و در سال 476 بمرد.
و مانند امام اقدم، مربي افاضل امم، مظهر علو همم، علامه متبحر، شيخ مجد الدين ابو طاهر محمد بن يعقوب بن محمد ابراهيم بن عمر بن ابي بكر فيروز آبادي مؤلف كتاب قاموس- اللغه كه مانندش كتابي در علم لغت نوشته و تأليف نگشته است. در كتاب روضات الجنان، نوشته است كه ابن حجر عسقلاني «2» گفته است: شيخ مجد الدين نسبت خود را به شيخ ابو اسحق فيروز آبادي شيرازي مي‌داد و مردمان بر او طعن مي‌زدند كه از شيخ ابو اسحق نسلي باقي نماند، پس چون مرتبه‌اش بالا رفت خود را به ابي بكر صديق نسبت داد. القصه شيخ مجد الدين در قصبه كارزين از بلوك قير و كارزين به نص خودش در كتاب قاموس، متولد گشته، تحصيل كمالات در اين بلاد كرده، ماهر در علوم شده، مسافرت به شام نموده پس به قاهره مصر رفته،
______________________________
(1). در واقع همان (خنب) و (خم) است.
(2). ابو الفضل شهاب الدين احمد بن علي عسقلاني (773- 852) محدث و فقيه و مورخ مصري كه بيش از 150 تاليف داشت. (دهخدا)
ص: 1420
پس داخل ممالك روم گشته، از سلطان بايزيد ايلدرم پادشاه روم مكرمتها ديده، پس پادشاه امير تيمور را ملاقات كرده، جائزه‌ها گرفت، پس به بلاد يمن رفته، از ملك اشرف اسمعيل پادشاه يمن عنايتها ديده، قاضي قضاة يمن گرديده در «زيبد» كه شهري از يمن است توقف كرده تا وفات يافت. فرموده است شبي را نخسبيدم مگر دويست سطر عبارت در خاطر خود گذاشتم و مسافرت نكردم مگر آنكه چندبار كتاب با خود داشتم و در بيشتر از منازل آنها را باز كرده، مطالعه نمودم. ولادت باسعادتش در سال 729 و وفاتش در شهر زيبد سال 817 بود.
در كتاب مزارات شيراز «1» نوشته است: شيخ سراج الدين يعقوب بن محمد فيروز آبادي، مردي عالم رباني بود بعد از اداي مناسك حج وارد شيراز گشته، چنان مواعظ حسنه و نصايح مستحسنه را به قوت بيان و فصاحت زبان مي‌فرمود كه فصحا و بلغا را متحير مي‌داشت و در سال 742 بمرد.
و مانند شيخ ابو بكر محمد بن ابراهيم فيروز آبادي. فاضل ماهري است كه مصنفاتش در علم انساب و تفسير قرآن عديل ندارد و در سال 359 بمرد.
و از علماي اين زمان فيروز آباد است: صاحب درايت، حاوي روايت، قدوه اولي النفوس، اسوه ذوي القلوب، حاجي ميرزا فضل اللّه فيروز آبادي.
و سيادت پناه: حاجي سيد حسن نواب فيروز آبادي. والدش از بهبهان آمده، در فيروز آباد توطن نموده و حاجي سيد حسن نواب در سال 1255 در فيروز آباد متولد گشته، از درستكاري و راستگوئي، صاحب ضياع و عقاري شد، به احترام معيشتي مي‌نمايد.
و ضابطي اين بلوك در سلسله لطف علي خان فيروز آبادي بود و از آنها كسي كه شأن و رتبه‌اي داشته باشد، باقي نيست مگر ميرزا عبد الحميد شاعر «شكوه» تخلص پسر علي محمد خان فيروز آبادي كه از سلسله خوانين فيروز آباد است، جلاي وطن نمود، مدتها در آذربايجان و طهران به مداحي خاقان زمان، محمد شاه قاجار مي‌گذرانيد و اين چند بيت از اوست:
زد ابري از دل دريا چو گردون خيمه بر دنياگهرآمير و گوهرريز و گوهرخيز و گوهرزا
بپويد نرم بر گردون، بگريد زار در هامون‌بنالد زفت بي‌انده، بغرد سخت بي‌پروا
همه تاري از او گردون همه تيره از او هامون‌همه زرين از او بستان همه سيمين از او صحرا
ز آتش خيزد و خيزد همي از طبع او آتش‌ز دريا زايد و زايد همي از چشم او دريا
چو طبع مردم شيدا همي كف آورد بر سرچو برجوشد بهر ساعت چو طبع مردم شيدا
جهان بنگاه ديوان است و بر كژي است بنيانش‌الا اي راهرو بهراس از اين بنگاه و ديوانش
تو گر زالي و گر نيرم مده خاطر به نيرنگش‌تو گر سامي و گر دستان مشو ايمن ز دستانش
______________________________
(1). هزار مزار، به تصحيح دكتر نوراني وصال، شيراز، كتابخانه احمدي، 1364، ص 188.
ص: 1421
عمارات آتشكده فيروز آباد فارس
ص: 1422
آتشكده فيروز آباد، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1423 چه پائي اندر آن بنگه كه غول آمد هماوردش‌چه خسبي اندر آن خانه كه دزد آمد نگهبانش
ز عيسي ره يكي جويم كه بر چرخ است خرگاهش‌ز قارون دم يكي رانم كه در خاك است ايوانش و حكومت آن چندين سال است با خوانين قشقائي است و اكنون با سلطان محمد خان ايلخاني است، و دهات اين بلوك بر اين قرار است:
احمد آباد: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «كوشك» است. «1»
باغ شاه: به مسافت كمي مغرب «كوشك» است. فارسنامه ناصري ج‌2 1423 [47] - بلوك فيروز آباد ..... ص : 1416
جادشت «2»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «كوشك» است.
جور: همان شهر فيروز آباد خراب است.
خرقه رسول: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
خويجان «3»: فرسخي بيشتر جنوبي «كوشك» است.
خويد: نيم فرسخ شمال «كوشك» است.
دولت آباد: 1 فرسخ و نيم مغربي «كوشك» است.
ده نرم: فرسخي بيشتر ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
ده بيم «4»: 2 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مغرب «كوشك» است.
ده خلوت: نيم فرسخ جنوبي «كوشك» است.
ده نو: 2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
سر ميدان: به مسافت كمي شمال «كوشك» است.
شاه مرد: به مسافت كمي جنوب «كوشك» است.
شهر جور: همان شهر فيروز آباد خراب است.
شهر فيروز آباد: همان ويرانه‌هاي شهر فيروز آباد است به مسافت فرسخي ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
كتك: فرسخي جنوبي «كوشك» است.
كوشك: همان قصبه فيروز آباد است.
گليسيان «5»: فرسخي كمتر ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
گيلك: فرسخي ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.
لهراسب: 1 فرسخ و نيم جنوب «كوشك» است.
محمد آباد: نيم فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «كوشك» است.
______________________________
(1). چهار نام اول بطور مكرر در صفحات 241 و 244 متن آمده است.
(2). (جاي دشت). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(3). (خويدجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(4). (ده بين). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(5). (كلسيان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
ص: 1424
نودوران «1»: 1 فرسخ و نيم بيشتر مغرب «كوشك» است.
هاروني: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «كوشك» است.

[48]- بلوك قونقري «2»

ميانه شمال و مشرق شيراز، از سردسيرات فارس است، درازي آن از قريه «شاه ابو القاسم» تا قريه «شاه آباد» 16 فرسخ، پهناي آن از 2 فرسخ تا 4 فرسخ. محدود است «3» از جانب مشرق به بلوك سرچاهان و بوانات و از سمت شمال باز به بلوك بوانات و ابرقوه و از طرف مغرب به نواحي سرحد چهاردانگه و از جانب جنوب به بلوك مشهد مرغاب و كمين.
انواع شكارها جز دراج، در اين بلوك فراوان است، كشت و زرعش از آب رودخانه قونقري و چشمه‌سار است، اهالي اين بلوك طايفه «خلج» است كه در اصل ترك بوده، در دهات اين بلوك توطن كرده، املاك آنرا تصاحب نموده‌اند و تاكنون زبان آنها به تركي باقي است و از صد سال پيشتر، گروهي از اين طايفه خلج در اطاعت حاجي علي قلي بيك خلج درآمده، او را بزرگتر و كلانتر خود نمودند و گروهي ديگر مهدي بيك خلج را رئيس خود قرار دادند و بعد از وفات مهدي بيك، خلف الصدقش ميرزا قاسم خان خلج به جاي پدر نشست و كلانتر نيمه‌اي از طايفه خلج گشت و كارش رونقي گرفت و داماد جاني‌خان ايلخان قشقائي گرديد و به اين وسيله نيمه‌اي از بلوك بوانات و نيمه‌اي از املاك قونقري را تصاحب نموده، ضابط اين دو نيمه گرديد و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه گفته شد در سال 1240 و اند به فرمايش نواب اشرف والا حسين علي ميرزا، از حليه بينائي عاري گرديد و چندين سال در كوري، بزرگيها نمود و در سال 1280 و اند وفات يافت و پسرش حاج عباس قلي خان گاهي به ضابطي تمام بلوك قونقري و گاهي به كلانتري نيمه اين بلوك اشتغال دارد و او را چندين نفر پسر است:
حاجي محمد علي خان و حسين خان و مرتضي قلي خان و امير قلي خان و علي قلي خان خلج، همه در عنفوان جواني باقيند و نواده ميرزا قاسم خان خلج محمد هادي خان پسر محمد جعفر خان پسر ميرزا قاسم خان در قريه سوريان بوانات توطن كرده، از املاك موروثه خود معيشتي مي‌نمايد و بعد از وفات حاجي علي قلي بيگ خلج كه كلانتري نيمه طايفه خلج را داشت، پسرش موسي بيگ به جاي پدر، مادام زندگاني به كلانتري نيمه‌اي از اين طايفه برقرار بود و بعد از وفات او پسرش حاجي اسمعيل بيگ به جاي پدر برقرار است و مدتهاست كه دو قصبه براي اين بلوك قرار داده‌اند: اول آنها قريه «عباس آباد» است كه خانه و منزل حاجي عباس قلي خان ضابط و كلانتر قونقري و ديگري «قاضيان» است كه جاي نشيمن حاجي اسمعيل بيگ است و چون قريه «قاضيان» در كناره راه شيراز به اصفهان افتاده و از «عباس آباد» مشهورتر گشته، آنرا قصبه قونقري قرار داديم و اين قصبه نزديك به 30 فرسخ از شيراز دور افتاده است و اين بلوك
______________________________
(1). (نودران). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 312.
(2). (قن‌قري). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 273. دهخدا: قونقوري.
(3). (محدود است از شمال به آباده، از جنوب به دهستان آباده طشك، و از مشرق به بوانات، از مغرب به دهستان چهار- دانگه و كمين و مرغاب). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 268.
ص: 1425
مشتمل است بر چندين قريه «1»:
باغ سياه: 9 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
پاكت قونقري: پايان بلوك قونقري است.
جليل: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
حاجي كمالي: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
حسين‌آباد بيك: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
حسين‌آباد قاضيان: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
خان كرگان: 1 فرسخ و نيم مشرقي «قاضيان» است.
خرم آباد: 6 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
خرمي: 2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
خورجان: 5 فرسخ مشرقي «قاضيان» است.
دلو نظر: 5 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
ده بيد: 2 فرسخ شمال «قاضيان» است.
سركت قونقري: سرگاه اين بلوك است.
شاه آباد: 5 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
شاه ابو القاسم: 11 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
شاه رستم: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
شهر آباد: 2 فرسخ شمال «قاضيان» است.
صيمكان: 6 فرسخ مشرق «قاضيان» است.
عباس آباد: 4 فرسخ مشرقي «قاضيان» است.
فيروزي: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «قاضيان» است.
قاضيان: همان قصبه قونقري است.
قشلاق: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
قصر جديد: به مسافت كمي، مغربي «قاضيان» است.
قصر يعقوب: 1 فرسخ بيشتر [ميانه] شمال و مغرب «قاضيان» است.
قلعه بيگ: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
قلعه ده دار: 9 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
گرداب: 3 فرسخ شمالي «قاضيان» است.
گله‌دار كويان: 10 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قاضيان» است.
گوشتي: 4 فرسخ و نيم شمالي «قاضيان» است.
كوشك: 2 فرسخ و نيم شمالي «قاضيان» است.
مشكان: 4 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «قاضيان» است.
______________________________
(1). اين دهستان داراي 73 قريه است كه 15 قريه آن كوهستاني و سردسير و بقيه در جلگه واقع است. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 268.
ص: 1426

[49]- بلوك قير و كارزين‌

ميانه جنوب و مشرق شيراز، از گرمسيرات فارس. درازي آن از «مبارك آباد» تا «باغ پاسلار» 10 فرسخ، پهناي آن از قريه «كيفر كان» تا «گندمان» دو فرسخ و نيم. محدود است «1» از جانب مشرق به بلوك جهرم و از سمت شمال به بلوك «صيمكان» و از طرف مغرب به بلوك اربعه و از جانب جنوب به بلوك افزر. انواع درختان سردسيري و گرمسيري، جز درخت گردو و چنار را به خرمي پروراند، درخت نخل و نارنج و ليمو و نارنگي و ليموي شيرين و ترنجش، بسيار تنومند و بارور شود، ليكن آنچه از قديم بود، كهنه گشته و افتاده و كسي به جاي آن، درختي نكاشته، باغها و نخلستان خراب، فراوان دارد تا هفتاد هشتاد سال پيش از اين، از عموم بلوكات فارسي آبادتر و پر منفعت‌تر بود، محصولش گندم و جو و برنج و پنبه و كنجد و ساير حبوبات است. در اصل «قير»، بلوكي و «كارزين»، بلوكي ديگر بود و سالهاست اين دو بلوك در تحت حكومت و ضابطي يك نفر است و آب بلوك قير از چشمه‌سار و آب «كارزين» از رودخانه صيمكان است و نام قصبه بلوك قير، باز همان «قير» است و نام قصبه بلوك كارزين باز «كارزين» است نزديك به 40 و اند فرسخ از شهر شيراز دور افتاده است و شيخ مجد الدين محمد بن يعقوب فيروز آبادي، در قصبه كارزين ولادت يافته است چنانكه خود در كتاب قاموس در ذيل لغت «كرز» فرموده است: «كارزين» بلدي است در فارس كه ولادت من در او اتفاق افتاد.
حكومت اين دو بلوك از عهد كريم خان زند با محمد تقي خان قيري بود و بعد از وفات او، خلف الصدقش عبد اللّه خان قيري ضابط اين بلوك گرديد و چندين سال برقرار بود و بعد از وفات او، خلفان صدقش محمد تقي خان و آقا محمد سعيد مشهور به آقا جاني قيري شاعر «سائل» تخلص، سالها به اشتراك و برادري، ضابط اين دو بلوك بودند و آقا جاني در شيراز و محمد تقي خان در بلوك توقف داشت و سالها بر اين منوال گذرانيدند و بزرگيها نمودند و در احسان و انعام را بر روي همه كس باز داشتند تا سال 1215 كه چراغ علي خان نوائي وزير فارس بود، محمد تقي- خان و آقا جاني قيري را از ضابطي قير و كارزين معزول داشت و ديگري را ضابط نمود و همين معامله را در بيشتر از بلوكات فارس مجري نمود و جماعتي كه معزول از ضابطي بودند براي شكايت از چراغ علي خان به دار الخلافه طهران رفتند و چون حاجي ميرزا رضا قلي نوائي، پسر عم چراغ علي خان از وزراي دربار بود، نمي‌گذاشت كه استدعاي فارسيان، در خاكپاي پادشاهي، قرين اجابت گردد و بر اين منوال چندين سال بگذشت و طاقت فارسيان در طهران تمام شد كه در بين از جانب سني الجوانب امناي دولت جاويد عدت، فرمان دستور العمل براي تعيين لباس اهالي ممالك محروسه ايران، صادر گرديد كه لباس هر طايفه از مردم چه چيز و چه وضع باشد و در دار الخلافه براي هر طايفه يك دست لباس براي نمونه دوخته به اطراف ممالك فرستادند و از اين كار فكري غريب و خيالي عجيب براي آقا جاني قيري رسيد كه آنچه اهل
______________________________
(1). (محدود است از شمال به دهستان صيمكان از جنوب به خنج از مشرق به جهرم از مغرب به دهستان اربعه). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 310.
ص: 1427
فارس در طهران حاضر بود از عمال معزول و تجار و كسبه و مترددين، تمام را در منزل خود بخواست و از آنها خواهش نمود كه «سه چهار ساعت از فلان روز آنچه را بگويم قبول كنيد، بلكه شر چراغ علي خان را از فارس دور كنيم، در جواب گفتند آنچه را بگوئي به‌جا آوريم و سوگندها براي اين مطلب ياد نمودند و صبح روز موعود نزديك به 200 نفر فارسي در منزل آقا جاني قيري حاضر گشته به دستور العمل او تمام مردم لباس خود را جز كلاه و كفش را بينداختند و عبائي بر دوش گرفتند و به جانب دربار معدلت شعار شتافتند و به ازدحام تمام وارد ديوانخانه سلطنتي شدند و خاقان جم پاسبان، فتح علي شاه صاحبقران، فرمود چه اتفاق افتاد كه فارسيها به اين ازدحام آمدند، آقا جاني عرض نمود كه چراغ علي خان وزير لباسي براي اهل فارس معين كرده كه به فرمان شاهي بايد بپوشند و دويست دست از آن لباس را از فارس براي ما به نمونه فرستاده‌اند كه به نظر امناي دولت برسانيم، پس تمام فارسيها، عباها را از دوش انداختند و اعليحضرت خاقان، به حاجي ميرزا رضا قلي نوائي فرمود: چراغ علي خان را از وزارت فارس معزول داشتيم بايد بزودي بيايد و آقا جاني در رتبه شاعري، نادره زمان خود بود و شعر بسياري گفته، ديوانش از ميان رفته است و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
هست آن سمند تيزرو، هنگام جستن گاه دوچون يوز آهو در جلو، چون آهوي يوز از قفا
در جلوه شوخي پري، اندر روش كبك دري‌در كه پلنگ بربري، در دشت آهوي خطا
از ساكنان ميكده، كي سرزند كين كسي‌صاف است دل با عالمي، رندان درد آشام را
چون غير دشمني بر ديگر نمي‌دهي‌اي نخل دوستي به چه اميد كارمت؟
اگر باري كشي باري «1» ز ياري‌وگر نازي كشي از نازنيني
ندانم در رهت زين پس چه بازم‌نه دنيائي دگر دارم نه ديني
جمعي پي دينند و گروهي پي دنيابيچاره تو «سائل» كه نه ايني و نه آني
نه پاي رفتنم اكنون نه بال پرواز است‌از اين چه سود كه بر من در قفس باز است
نخواستم كه شود راز عشق پنهان فاش‌ولي چه چاره كنم آب ديده غماز است
كسي كه سوي تو آرد پيامي از من نيست‌مگر صبا ولي آنهم نه محرم راز است
مران ز باغ سر كوي خويش «سائل» راكه گلستان ترا بلبل خوش آواز است
به غيري، مهربان، با ما به كيني‌چرا با او چنان با ما چنيني؟
فتد در خرمن عمر من آتش‌چو بينم خرمنت را خوشه چيني
به كويت «سائل» مسكين چه باشدغريبي، بي‌كسي، زاري، حزيني در سال 1222 وفات يافت «2».
______________________________
(1). در متن: (ياري).
(2). ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 3، ص 1 و 2 و 3: كه از قول مجمع الفصحاء مي‌نويسد: (استماع رفته كه.
ص: 1428
و از اهالي اين قصبه است: درويش قيري شاعر «خادم» تخلص. از غلام زادگان خوانين قير است، با جواني «عسكر» نام سري خوش داشت و اين بيت را از گفته خود مي‌خواند:
عسكر من در ميان دلبران‌همچو شاهي در ميان لشكري است روزي شاهنشاه زمان، فتح علي شاه صاحبقران، طاب ثراه، از او پرسيد، اهل كجائي، بديهة عرض نمود:
شاها ز سياه بختي من‌پيداست كه از ديار قيرم و اين چند بيت نيز از اوست:
عاشقي گر ز اين سر و گر ز آن سر است‌عاقبت ما را بر آن سر رهبر است «1»
تا خط سبز تو ديدم به لب، آن‌دم گفتم‌بايد از خضر ره چشمه حيوان طلبيد
چند گردي ز پي نقش نگيني آخربايد اي اهرمن انگشت سليمان طلبيد
منم آن طاير برگشته اقبال‌كه اندر عين آزادي اسيرم
جوانم من ولي هجران طفلي‌بدين‌سان در نظرها كرده پيرم و از علماي اين بلوك است: جناب شريعت انتساب، علامي حاجي ملا محمد قيري خلف الصدق زاهد عابد ملا اسمعيل قيري. سالها اين پدر و پسر در شيراز به نشر علوم و فتاوي اشتغال داشتند و حاجي ملا محمد قيري در سال 1279 در شيراز وفات يافت.
و از اشراف اين بلوك سلسله سادات موسوي بحريني است. سيد علوي نام، موسوي نسب با كمال فضيلت از قريه «شاخور» بحرين وارد قصبه قير گشته، محمد تقي خان قيري، مقدم او را مبارك دانسته، او را نگاه‌داري نمود و از آن سيد شريف، پسري فاضل عالم با كمال زهد و ورع بازماند و سالها در سامان قير و كارزين به احترام تمام به ترويج شريعت سيد الانام مشغول بود و از آن جناب دو نفر پسر باقي است:
جناب مستطاب، كمالات اكتساب، صاحب عنان فصاحت، مالك زمام بلاغت، مخبر احاديث سيد المرسلين (ص) ناصح ملوك و سلاطين، سيد علوي موسوي نسب، سالهاست در دار السلطنه تبريز توطن جسته، اهالي آن را به مواعظ جميله و نصايح جليله هدايت نمايد و برادرش سلاله سادات سيد رضا در قصبه قير توطن دارد و به احترام معيشتي نمايد.
و كلانتري «قير و كارزين» سالهاست در عهده ملا حسين نام از اهل قير [است] كه در اين دو سه ساله به ضابطي سرافراز و برقرار است و اين بلوك مشتمل است بر 23 قريه آباد:
پاسلار: نيم فرسخ مغرب «قير» است.
باغ پاسلار: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «قير» است.
______________________________
خادم نامي قيري از ملازمانش، ديوان وي را به تصرف گرفته، غزليات او را به نام خود در انجمن اعاظم خواندي و بر مخدوم خود دامن استغنا برفشاندي).
(1). اين بيت از مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي است. ر ك: مثنوي چاپ نيكلسون، بيت 111، دفتر اول.
ص: 1429
پدم: 1 فرسخ كمتر مشرقي «قير» است.
پرگان: به مسافت كمي مشرقي «قير» است و آن را قلعه پرگان نيز گويند و چنانكه در گفتار اول فارسنامه نگاشته گرديد در سال 1249 عالي‌جاه آقا بابا خان لله باشي مازندراني در اين قلعه پرگان عاليجاه مرتضي قلي خان ايل بيگي را مأخوذ داشت.
بهمن: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
خمار: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
ده به: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «قير» است.
سگدوان «1»: نيم فرسخ مشرقي «قير» است.
شيخ نو: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
علمدار: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
علي آباد: 2 فرسخ بيشتر مشرقي «قير» است.
قلات: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
قير: همان قصبه «قير» است.
كارزين: 1 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «قير» است در قديم شهري بود و اكنون قريه گشته است.
گاوكي: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
كردشول: نيم فرسخ ميانه شمال و مشرق «قير» است.
كرد شيخ: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «قير» است.
گندمان: نيم فرسخ ميانه مغرب و جنوب «قير» است.
كيفر كان «2»: 1 فرسخ و نيم مشرقي «قير» است.
مبارك آباد: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
منال: 1 فرسخ مشرقي «قير» است.
منصوره: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «قير» است.
وخشك «3»: 1 فرسخ و نيم مشرق «قير» است.

[50]- بلوك كارزين‌

همان بلوك قير و كارزين است. شيخ مجد الدين ابو طاهر محمد بن يعقوب فيروز آبادي در كتاب قاموس در ذيل لغت «كرز» فرموده است: كارزين شهري است در فارس و از اين شهر جماعتي از علماء و محدثين برخاسته «4» است و از آنهاست:
محمد بن حسين مقري حرم كارزيني و نيز فرموده است: ولادت من در اين شهر اتفاق افتاد.
______________________________
(1). (سكه روان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 313.
(2). (ليفرجان). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 313.
(3). (وجشك). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 313.
(4). در متن: (برخواسته).
ص: 1430

[51]- بلوك كازرون «1»

در جانب مغرب شيراز است و از اين بلوك آنچه در جلگاء است از گرمسيرات و آنچه در كوهستان افتاده، از سردسيرات فارس است، درازي آن از قريه «موده خواجه» تا «بوشكان» نزديك به 14 فرسخ، پهناي آن از قريه «دوسيران» تا قريه «اليف» نزديك به 10 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك كوه مره شكفت و از جانب شمال به بلوك ممسني و از طرف مغرب به بلوك خشت و ماهور ميلاتي و از سمت جنوب به بلوك جره و بلوك دشتي و بلوك خشت و بيشتر بلوك كازرون كوهستان است در زمستان پر از برف گشته تا اواخر بهار بي‌محافظت بماند و دهاتي كه در كوهستان افتاده است، آنها را كوه مره گويند و آنها را سه قسمت نموده‌اند: يكي كوه مره پشتكوه است و در نوشتجات آنرا فشقويه نويسند و قصبه آن «نودان» است و ديگري را كوه مره جروق گويند و قصبه آن «سرتابه» است و ديگري كوه مره شكان «2» و قصبه آن «بورنجان» است و گذران مردم كوه مره و ماليات ديواني آنها از انجير خشك و گردو و بادام و دوشاب و مويز و انار و آلوي خشك و بادام كوهي كه آنرا «الوك» و «بخرك» نيز گويند باشد كه كاروانها، اين متاع را بار كرده به اطراف عربستان و هندوستان مي‌برند و عموم درختهاي كوه مره‌جات، درخت بلوط است كه هزاران هزار در دامنه و كمر و قله كوهها، روئيده و مردم ثمر آنرا مانند حبوبات، آرد كرده، نان نموده، با نان خورش و بي‌نان خورش صرف كنند و چون بلوط را آرد كنند آنرا «كلگ» بر وزن «مرگ» گويند و درختهاي جلگاء كازرون درخت كنار است كه اگر در هر مزرعه چهار سال ريشه آنرا بيرون نياورند، صحراي كازرون جنگلي پر از درخت كنار گردد كه عبور از آن دشوار شود و انواع شكارها در اين بلوك فراوان باشد، خصوصا مرغ دراج در ناحيه شاپور كه گويا تخم آن را كاشته‌اند و گنجشك در صحراي كازرون از هر جاي ديگر فارس بيشتر است و باعث آن، فراواني آب و چينه و بسياري درخت كنار كه براي انبوهي شاخه‌هاي پر خار چون آشيانه سازد از شر هر دشمني آسوده باشد و از خصايص كازرون شكار گنجشك است به اين وضع كه دامي مشبك كه چون او را پر از كاه يا چيز ديگر كنند به شكل صنوبري شود كه دهان آن فراخ و به تدريج تنگ شود در پهلوي درخت كناري گسترده شود و دو ريسمان بر دو جانب دام ببندند و دو نفر سر اين دو ريسمان را گرفته به اندازه 15 ذرع تا 20 ذرع هر يكي در جانبي بنشيند و هريك چندين سنگ سفيد يا گچينه در پيش خود گذاشته، منتظر آمدن گنجشكها شوند و چندين ني به اندازه 3 ذرع كه به شكل مثلث كه زاويه آن بيخ شبكه باشد به اين وضع نصب كنند كه دو شاخه ني نزديك به سي چهل ذرع دور از شبكه در دو جانب نصب كنند و دو شاخه ني ديگر به دوري شصت هفتاد ذرع از دو شاخه
______________________________
(1). (به نزديك درياي يون است. شهري است بزرگ و آبادان و با خواسته بسيار و اندر وي دو آتشكده است كه آنرا بزرگ دارند.) حدود العالم، ص 132، (اصل كازرون نودر و دريست و راهبان است بنياد آن هم طهمورث كرده است ...) فارسنامه ابن بلخي ص 145، چاپ لسترنج، و ر ك: نزهة القلوب، ص 126، چاپ لسترانج و آثار العجم، ص 279 بعد كه (نودر) را (نورد) ضبط كرده است.
(2). مقصود كوه مره فشقوه است.
ص: 1431
ني اول و نزديك به 100 ذرع از يكديگر و همچنين تا به مسافت يك ميدان اسب رسد، پس چندين شاخه ني 3 ذرعي بر سر هر شاخه لباس كهنه به درازاي نيم ذرع بسته هر يكي را به دست كودكي دهند و اين كودكان در دو جانب نيهاي نصب شده از جانب خارج در صحرا پراكنده شوند و چون گله گنجشك بخواهند از جانبي ديگر روند اين كودكان نيها را حركت داده، تمام گنجشكها در ميانه نيهاي اول شده به جانب شبكه روند و چون نزديك شوند يكي از آن دو مرد كه سر ريسمان دام را داشت، برخاسته «1»، گچينه را به هوا انداخته، آواز باشه دهد و تمام گنجشكها از هوا ميل به زمين كرده به جانب درخت كنار روند، پس آن دو مرد به چالاكي دو ريسمان دام را حركت داده، دهان دام باز شده تمام گنجشكها داخل دام شوند، صورت درخت و دام و نيها:
و محصول جلگاء كازرون گندم و جو و برنج و تنباكو و كنجد و ماش و لوبياست و گندم و جو ديمي در اين جلگا در سالهاي تر، هريك من بذر، گاه باشد صد من ريع دهد، هواي جلگاء كازرون در تابستان گرم است و در نه ماه ديگر در كمال اعتدال. بقولات كازرون از بيشتر جاهاي فارس بهتر شود و هندوانه آن از سالي به سالي بماند و بسيار ديده شده كه هندوانه سال پيش را براي امتحان با هندوانه سال ديگر بياوردند و هندوانه نو را از كهنه نشناختند و در باغهاي كازرون انواع درختها، حتي درخت گردو به خوبي و خرمي پرورش كند:
درختهاي بارور چو اشتران باربر «2»همي ز پشت يكدگر كشيده صف قطارها
مهار كش شمالشان سحابها رحالشان‌اصولشان عقالشان فروعشان مهارها باد بهارش را از هواي روضه خلد گرفته‌اند و خاكش را از زمين بهشت آورده‌اند، بساط سبزه‌اش به گلهاي رنگين آكنده‌اند، گوئي كه كوه از شقايق رنگين آراسته گوهر بدخشان را.
و آن نرگسكان كه همچو طنازان‌بگشوده به ناز چشم فتان را
بر سر هر نرگسي ماهي تمام‌شش ستاره در كنار هر مهي
هر كجا پوئي ز مينا خرمني است‌هر كجا جوئي ز ديبا خرگهي است
نرگس تازه ميان مرغزارهمچو در سيمين زنخ زرين چهي
بر سر هر شاخساري مرغكي است‌بر زبان هر يكي بسم اللهي
بوستان افروز پيش ضميران‌چون نزاري پيش روي فربهي
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). در متن: (بازبر).
ص: 1432
و قصبه قديم اين بلوك «شهر شاپور» «1» بود. در تواريخ نوشته‌اند كه طهمورث شهر شاپور صحنه پيروزي شاپور اول بر والرين، در وسط نقش برجسته بزرگ جانب شرقي تنگ چوگان
را بساخت و چون اسكندر رومي به فارس آمد، خرابش نمود، پس شاپور پسر اردشير بابكان تجديد عمارتش نمود و توابعي براي آن قرار داد و آنها را «كوره» يا «خوره» شاپور بگفت و يكي از پنجگانه‌هاي مملكت فارس گرديد تا آنكه ابو سعيد شبانكاره كه شرح حال سلسله او در عنوان شبانكاره نگاشته گرديد، در سال [] بر اين شهر غلبه كرد و چنان خرابش نمود كه هيچكس را در او باقي نگذاشت و اتابك جلال الدين چاولي كه از جانب سلطان الب ارسلان سلجوقي حكمران مملكت فارس بود بر ابو سعيد غلبه نمود و تاكنون اين شهر شاپور خراب و ويرانه افتاده و شالده‌هاي بعضي از عماراتش باقي است و اين شهر خراب در پيش روي تنگ چوگان است كه صورتهاي كياني در كمر كوه اين تنگ از سنگ درآورده‌اند و مشهور به نقش شاپور است و چون نواب اشرف ارفع والا، حضرت معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا قاجار ادام الله تعالي ايام سعادته و افادته، در كتاب جام جم شرح و بسط نقش شاپور را به خوش‌ترين عبارتي و راست‌ترين حكايتي مرقوم كلك در رسلك خود، فرموده بودند، همان عبارت و حكايت
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 280.
ص: 1433
را در اين كتاب فارسنامه ناصري نگاشتم «1»:
نقش برجسته بزرگ مشتمل بر صحنه پيروزي شاپور اول بر والرين در جانب شرقي تنگ چوگان
«و از آثار ديگر، نقش شاپور است كه در سه فرسخي شهر كازرون در تنگ چوگان واقع است كه از آن تنگ، رودخانه مي‌گذرد و طرفين او را در كوه حجاري و نقاري كرده‌اند و در دامنه كوهي كه رو به شمال است دو مكان را از كوه تراشيده، نقوشي كشيده‌اند.»
«نقش اول: دو سوار روبروي يكديگر ايستاده كه يكي به كلي از صدمه باران و آفتاب و سيل، منهدم شده كه همان دست‌وپاي اسب باقي مانده و در زير پاي اسب، آدمي تنومند به‌رو خوابانيده كه دست زير سر گذاشته و يكي ديگر روبروي آن سوار، زانو بر زمين زده، دست پيش برده، اظهار عجز مي‌نمايد و از سوار ديگر، همان صورت اسب باقي مانده، شكل انسان را باران به كلي خراب كرده است و سوار اول گويا شكل شاپور است كه يكي از سلاطين را به زير پاي اسب انداخته است».
«نقش ديگر: چون از كوه تراشيده‌اند كه كوه طره مانند پيش آمده، از آنجهت اندكي محفوظ مانده، شكل شاپور است سوار اسب و زلفهاي پيچ‌پيچ پشت سر و كلاه كياني بر فرق و آدمي زير دست‌وپاي خوابانيده كه يك جانب صورت او پيداست كه به پهلو خوابيده و دست به زير گذاشته است و شخصي ديگر روبروي اسب شاپور زانو به زمين زده، دست پيش برده،
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 475.
ص: 1434
بزرگترين نقش برجسته عهد ساساني مشتمل بر صحنه پيروزي شاپور اول بر والرين كه در جانب غربي تنگ چوگان واقع است.
عجز مي‌كند و يكي ديگر بالاي سر آن شخص جاثي مذكور ايستاده، دست در بغل كرده، گردن كج نموده، نگاه مي‌كند و يكي ديگر نيز پشت سر او دو دست بهم جفت نموده، دراز كرده است و به حيرت و انكسار نگاه مي‌كند و پشت سر شاپور، پهلوي اسب، يكي ايستاده كه دست او ميان دست شاپور است و روبروي شاپور بالاي سرش شكل ملائكه‌اي است و در دستش چيزي پيچ‌پيچ است كه دهنش مثل دهن كرناست. الله اعلم، شكل اسرافيل و صور است يا چيز ديگر از آن منظور و در جنبين آن اشكال صورت سه ايوان است دو مرتبه كه در ميان هر يكي سه نفر آدم ايستاده و در دست بعضي «1» نيزه و گرز و برخي شمشير است و پشت سر، نيز صفه‌اي است دو مرتبه كه هر يكي شش شكل آدمي است كه به حيرت به شاپور نگاه مي‌كنند و به انگشت